سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

 آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌

از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد ؟

ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌

از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

این دو بیت مطلع شعر بلندیه که مرتضی امیری اسفندقه ، شاعر خوب کشورمون برای برادر شهیدش سروده و رضا یزدانی هم خوندتش تو آلبوم "ساعت5 شب"!

متن کامل این شعر رو تو ادامه ی مطلب بخونید

۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۴:۵۰
سپیدار

زنگ علوم صدای چند تا جانور رو برای بچه ها پخش می کنم و ازشون میخوام اوّل خوب گوش کنند و بعد کسی که من انتخاب می کنم بگه صدای چه حیوانی بود.

 

برای دانلود صداها روی تصویر کلیک کنید

۱ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۵
سپیدار

این ویدئو کلیپ درباره ی آموزش حواس پنجگانه به کودکانه. حجمش کمه و مختصر مفید!

قابل توجه همکار عزیزم تو مقطع دیگه

روی تصویر کلیک کنید 

         منبع : آپارات

۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۰۹:۴۲
سپیدار

دیروزصبح که پرستار دنبال رگ می گشت تا آنژیو کد رو به دستم وصل کنه ، مجبور شد چند جای مختلف دستم رو با درد و بی نتیجه سوراخ کنه. 

بعد از اینکه سوزن توی دستم 90 درجه خم شد ، بنده ی خدا کلی معذرت خواهی کرد که ببخشید نشد! در آخر گفت : اینبار هم امتحان می کنم اگه نشد خود دکتر انجام میده ! و شد .

پرستار جمله ای گفت که ما که سپیدار باشیم دچار تناقض و بحران هویت شدیم ! ایشون فرمودند که : رگهات پیچکی اند!!!

آخه مگه میشه رگهای سپیدار، پیچکی باشه؟ 

۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۶
سپیدار

امروز هم یکی از بچه ها که از سادات هستند برای بچه های کلاس اسکناس امضا شده و یه جعبه شیرینی آورده بود .

شیرینی رو که پخش کرد ، مقدار زیادی شیرینی اضافه اومد، به بچه ها گفتم بقیه رو زنگ آخر میخورید . ولی بعد که تعداد شیرینی ها رو شمردم دیدم به اندازه ی نصف کلاسه!!! تصمیم گرفتم فردا شیرینی ها رو نصف کنم تا به همه برسه . بنابراین فرصت نشد زنگ آخر شیرینی ها رو بخورند.

مائده موقع رفتن به خونه اومد و گفت: خانوم ! قرار بود شیرینی بدی ، میخوام ببرم برا داداشم!

گفتم : انشاءالله فردا!

رفت و چند لحظه بعد با چشم گریون برگشت و گفت:

خانوم ! مامانم گفته بدون شیرینی نیا خونه !!!!

۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۲
سپیدار


عدالت
، بارانی است که تشنگانش هم از آن گریزانند!

پ ن: نمیدونم این جمله از کدوم انسان فهمیده ایه. اما دقیقا زده وسط خال!

دقّت کردین وقتی بی عدالتی بد و ناخوشاینده که نفعی از "خودمون" ضایع بشه؟!!!! اگه از بی عدالتی سودی به خودمون برسه خیـــــــــــــــــــــــــلی هم بد نیست!!!!!!! و شاید حتی اسمش رو هم بی عدالتی نگذاریم؟!!!!! شاید هم بی عدالتی ها رو از نظر خودمون به کوچیک و بزرگ تقسیم می کنیم و بی عدالتی های صادر شده از طرف خودمون رو در طبقه ی بسیار کوچک و قابل اغماض جا میدیم! کلا

عدالت وقتی خوبه که با دل من راه بیاد!

۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۶
سپیدار

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی ، که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا*
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد ، به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

(سعدی)

*  هَیْجَا : جنگ

 

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۱:۱۵
سپیدار

 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

 

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۹
سپیدار

امروز 20 مهر است و تقویم ها مزیّن به نام نامی حافظ عزیز من، تو ، او ، ما.

می خواستم یکی از غزلهای حافظ رو به این مناسبت تو وبلاگ بگذارم ولی ... نتونستم یکی رو انتخاب کنم!انتخاب یه گل از این گلستان غیر ممکنه!

برای همین از فال همین وبلاگ استفاده کردم و این غزل اومد:

به حُسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند

کسی به حسُن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز

به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقش برآید زکلکِ صُنع و یکی

به دلپذیریِ نقش ِنگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکّه ی صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله ی عمر کان چنان رفتند

که گَردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطر امّیدوار ما نرسد

چنان بِزی که اگر خاک ره شوی کس را

غبار خاطری از ره گذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه ی او

به سمع پادشه کامکار ما نرسد

پ ن: اولین کتابی که با پول تو جیبی خودم خریدم یه دیوان حافظ بود با خط نستعلیق و جلد سرمه ای خوشرنگ به مبلغ هزار تومن از مغازه ی حاج نبی که ازش کتابهای درسی مون رو می خریدیم

۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۸
سپیدار

آقا بدون نور تو حتی فرشته هم

گمراه می شود ؛ به هـدایت نمی رسد

 

عیدمون مبارک

۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۹
سپیدار