سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

"دُن آرام"توسط "احمد شاملو" خیلی روان و سلیس ترجمه شده . ترجمه های دیگه رو ندیده و نخوندم ولی تو خیلی از بخش های این ترجمه به راحتی میشد ردّ پای یه مترجم اهل شعر و ادب رو دید .

مثلا ً تو خیلی از جاها سربازان و قزاق ها و ... شعر و ترانه ای رو می خوندن و طبعا ترجمه ی موزون این اشعار به فارسی کارِ هر مترجمی نیست و ناگفته پیداست که ترجمه ی ساده و لغت به لغت این شعرها هم از ارزش های کتاب و ترجمه کم می  کنه ؛ اما احمد شاملو با توجه به شناختش از شعر و ادبیات ، شعرها و ترانه های کتاب رو با سبک و لحن و وزن متناسب با حال و هوای شعر اصلی ترجمه کرده .

توصیفهای ادبی و شاعرانه ی مناظر هم که به نظرم یکی از زیبایی های این کتابه ،خیلی خوب از آب دراومده و قشنگ میشه فهمید مترجم خودش هم دستی بر این آتش داره .

چند تا از توصیف های شاعرانه ی این کتاب که من دوستشون داشتم:

*

آتش رو به خاموشی می رفت . سرشاخه های سوزان ، جمع کوچک دور هم نشسته را تو عطر عسلیِ برگ های نیم سوخته می پوشاند و شعله اش چهره شان را روشن می کرد .

*

آفتاب مثل زردآلوی نارنجی رنگی بالای خوتور[= روستا] در حال رسیدن بود . توده های ابر ، بالاتر از آفتاب ، دودکنان می سوخت.

*

توی عالم فکر و خیال باد را نگاه می کرد که چه طور موی پُرپشت بلوط های باغ را صاف می کند و علف های خمیده را که زیر افتاب شفاف به نظر می آمد می دواند .

*

برفِ زردی از برگ خشک تو سرتاسر درّه می بارید و پچ پچ کنان به زمین می نشست .

*

کوره راه های طی شده یی که زیر علف زمان پنهان شده بود ...

*

... کلاف خاکستری و بی دوام اختلاطْ با هم را وا کرده بودند .

*

... تابستان از آفتابْ در تا آفتابْ پَر ، کنار خانه رو نیمکتی می نشست .

*

کلافِ لاجوردیِ روزهایِ اولِ تابستانْ باز می شد .

*

برگ های دست دوزی شده ی بلوط ...

*

علفْ گور را محو می کند ، زمان درد را . باد ردّ پای رفتگان را می لیسد .

*

و عطر شرابیِ خاکِ پس از شخمِ پاییزه را حریصانه نوشیدن.

*

سکوت به گوش [قزاق ها] لالایی می گفت

*

و کلی از این تعبیر و تشبیه های قشنگ ...

۱ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۲
سپیدار

"دُن آرام"! کتابی که سالها دلم می خواست بخونمش و هر بار به بهونه ای از صرافتش افتاده بودم.

تا اینکه بالاخره دو سه روز پیش ، بعد از 21 روز تموم شد.

 

  "دُن آرام" اثر میخاییل شولوخوف - ترجمه ی احمد شاملو - انتشارات مازیار

******

دُن آرام رمانی هست 4 جلدی که تو دو دفتر(جلد) و در 1960 صفحه چاپ شده .

کتاب خیلی حجیمه و خوندش کارِ آسونی نیست .دن آرام درباره ی انقلاب روسیه و نحوه ی سرکار اومدن کمونیست هاست . شخصیت های قصه خیلی زیادن ولی همین تکثر شخصیت ها و توصیف دقیق افراد ، افعال و مکانها باعث شده که خواننده تصویر کامل و واضحی از سبک زندگی ، عادات و رسوم و زندگی روزمره ی مردمی که این قصه بهشون پرداخته به دست بیاره.

از اونجایی که ما هم جنگ و انقلابی رو تجربه کرده ایم و داستان زندگی خیلی از مردم و فرماندهان جنگ و انقلاب خودمون رو خوندیم و شنیدیم و صحنه های فراوانی از انسانیت و تعهد مردم و فرماندهان خودمون رو دیده و شنیده و خوندیم، احساس همدردی با شخصیت های این قصه برای من خیلی سخت بود . حتی با "گریگوری مه له خوف" قهرمان قصه که بارها و بارها در پی عدالت از یک جبهه به جبهه ی مقابل می رفت و با هر گروهی که شعار عدالت می دادند همگام و همراه میشد بلکه به آرامش و عدالت برسه هم احساس همدردی و همذات پنداری نداشتم . هر گروهی که مظلوم واقع شده بودن به محض رسیدن به قدرت ظالمی می شدند بدتر از قبلی! رفتارشون دربرابر اسیرانشون ! رفتار فرماندهانشون با هم و با مردم ! رفتار مردم با هم! و ... طوری دلزده ام می کرد که دلم می خواست هیچ کدوم از طرف ها پیروز جنگ نباشن! با بُرد یا شکست هیچ طرف احساس شادی و غم نمی کردم! فکر می کنم تنها شخصیت اصلی قصه که مظلوم بود و تا آخر هم مظلوم موند "ناتالیا" همسر قانونی گریگوری بود! درست عکس قصه ی مردمان جنگ و انقلاب خودمون .

با خوندن این کتاب بیشتر از قبل عاشق مردم و فرماندهان جنگ و انقلاب خودمون شدم .

خلاصه ی داستان:

۵ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۷
سپیدار

چند روز پیش مامان به خاطر درد پاهاش به دکتر مراجعه کرد و با یه گونی دارو برگشت . هزینه ی این داروها حدود 500 هزار تومن شده بود .

تو خونه که داروها رو گذاشتم جلوم تا قرصهای صبح و ظهر و شب رو جدا و مشخص کنم براش ، مامان یکی از قوطی ها رو برداشت و با ناراحتی گفت باز هم که از اینا داده ! قبلا از اینا خوردم و افاقه نکرده !

دو تا از همون قرص تکراری رو که خورد گفت پا دردم بیشتر شده و از درد مچ پاش می نالید . داشته باشین که از این دارو 5 بسته ی 50 تایی داده بودن یعنی 250 قرص برای بیش از 4 ماه!

3 تا قرص خورده شده بود که گونی داروها رو زدن زیر بغلشون و رفتن سراغ دکتر !

دکتر تا داروها رو دید گفت: من که این داروها رو ننوشته بودم !!! و در ضمن من فقط یه بسته ی 100 تایی نوشته بودم برا 50 روز نه 250 تا !

آقای دکتر داروی اصلی رو دوباره نوشت و داروها از یه داروخانه ی دیگه تهیه شد !

داروهای اشتباه رو برگردوندن داروخانه که خانم! اینها دارویی نیست که دکتر برامون نوشته ! و خانم فرمودن : اینها که بهترن!!!!!

خلاصه خانم داروها رو پس گرفته و400 هزار تومان رو پس دادند !

حالا فکر می کنید قیمت دارویی که دکتر نوشته بود چقدر بود؟!!! 30 هزار تومان! یعنی نسخه پیچ داروخونه به صلاحدید خودشون اسم و مقدار دارو رو تغییر دادن! به جای 100 تا قرص 30 هزار تومنی 250 تا قرص 400 هزار تومنی داده بودن !!!

خلاصه از ما گفتن! حواستون جمع باشه!

***

1_ آقایون و خانم های اطبا هم بلا نسبت بعضی هاشون ! اینقدر بدخط هستن که گاهی خودشون هم نمی تونن نوشته ی خودشون رو بخونن! (شده قضیه ی خط سوم حضرت شمس! یادتونه که؟!)

آن خطاط،

سه گونه خط نوشتی!

یکی، او خواندی لاغیر او!

یکی را، هم او خواندی،

هم غیر او

یکی، نه او خواندی، نه غیر او

آن خط سوم منم

پس طبیعتا در اکثر مواقع امکان تطابق نسخه و دارو برای ما وجود نداره! اینطوری میشه که داروخونه چی های بی انصاف داروهای مونده و قیمت بالاشون رو آب می کنن!

2-  درس عبرتی شد برای ما که همیشه دارو رو به دکتر نشون بدیم (هر چند در این مورد خاص دکتر گفته بود نیازی نیست داروها رو بهشون نشون بدیم!)

--------------------------------------

اینا که داروخونه چی اند و پول لازم! امروز تو مترو یه ملکه رو دیدم (از اینایی که پشت مانتوشون نوشته keep calm i’m queen ) که داشت دست فروشی می کرد! اوضاع خیلی خراب شده ! ملکه ها هم وضعیت اقتصادیشون خراب شده چه برسه ما رعیتها!چشمک

۲ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۶
سپیدار

 باز هم تسبیح بسم الله گم کرده ام

شمس من کی میرسد؟ من راه را گم کرده ام

 

طرّه از پیشانی ات بردار ای بالا بلند*

در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام

 

در میان مردمان دنبال آدم گشته ام

در میان کوه سوزن، کاه را گم کرده ام

 

زندگی بی عشق شطرنجی است در خورد شکست

در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام

 

خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم

حال می بینم که حتی چاه را گم کرده ام

 

زندگی آن قدر هم در هم نبود و من فقط

سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام

علیرضا بدیع - کتاب چله ی تاک 


* شاعر تو کتابش نوشته: طره از پیشانی ات بردار ای " خورشید من"! و تو سایتی نوشته بود "خورشیدکم"!

ولی یکی که این کلمه ی "خورشید من" رو نپسندیده برداشته  "بالا بلند" رو به جاش گذاشته !

... خب من هم از "خورشید من" و "خورشیدکم" خوشم نیومد!

۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۴
سپیدار

بالاخره پریروز موفق شدیم "ایستاده در غبار" رو ببینیم. هر چند اینقدر امروز و فردا کردیم تا ناچار شدیم تو یه سینمای بی کیفیت این فیلم رو ببینیم . نور و صداش که تعریفی نداشت و بیشتر شبیه یه زیر پله بود که 40-50 تا صندلی تو یه فضای مثلثی روبه روی یه پرده که بیشتر شبیه یه تخته وایت برد نسبتاً بزرگ بود چیده شده بود. (یادم باشه که دیگه تو سالن 2 سینما سپیده هیچ فیلمی رو نبینم!)

پوستر جدید

"ایستاده در غبار " به کارگردانی محمدحسین مهدویان ، بهترین فیلم جشنواره ی فجر سال 1394

چند تا صحنه تو فیلم بود که انگار با ماژیک هایلایت برام از بقیه ی فیلم جدا شد ! یکی ماجرای عمل پای حاج احمد بدون بی هوشی و بعدیش کنتاکتش با محسن وزوایی (من هم جای وزوایی بودم حتما قهر می کردم !ولی اگه جای حاج احمد بودم احتمالا نمی رفتم برا آشتی! و همین پیشقدم شدن حاج احمد برا آشتی ، برای منی که معمولا از این کارها نمی کنم ، عجیب بزرگ و شیرین بود.)

تصویر ماندگار فیلم هم تصویر حاج احمد ایستاده در غبار معرکه!

و عصبانیت از دست محسن رضایی که چرا بدون مشورت با امام تصمیم گرفته حاج احمد و تیپ 27 محمد رسول الله رو بفرسته سوریه!

در حین دیدن فیلم و بعد از اون از خودم می پرسیدم : یعنی الان کجاست؟ چه کار می کنه؟ ... آیا برمی گرده؟... برش می گردونند؟ ... 

***

 با اینکه از قبل میدونستم یه چیزیه مثل "آخرین روزهای زمستان" ولی باز با دیدن فیلم که "فیلم" نبود ، جا خوردم! همه اش منتظر بودم این نریشن ها تموم و فیلم شروع بشه . راستش "آخرین روزهای زمستان" رو که درباره ی شهید حسن باقری بود بیشتر پسندیدم . شاید به این دلیل که متوسلیانِ ایستاده در غبار رو خیلی شبیه حاج احمد واقعی ندیدم!-درست برعکس حسن باقری "آخرین روزهای زمستان"-  برای منی که تصویر و جزئیات اون خیلی اهمیت داره ، ارتباط برقرار کردن بین متوسلیان فیلم و متوسلیان واقعی خیلی سخت بود! 

****

پ ن: به نظرم اومد احتمالا این فیلم برا کسانی که شناختی از حاج احمد متوسلیان دارند ، جذابیت بیشتری داره !

*****

بی ربط: از سینما که دراومدیم سلانه سلانه رفتیم تا پارک دانشجو . وقتی رسیدیم وقت نماز بود و خوشحال شدیم که نماز اول وقت و جماعت تو مسجد - یا نمازخونه ی -کنار تئاتر شهر برقراره! ولی این مسجد اصلا مناسب اون محیط نیست ! حالا شلختگی و نا زیبا بودن فضاش رو یه جوری میشه ندید گرفت ولی به روز نبودن و فن بیان نه چندان جالب روحانی این مسجد یا نمازخونه به نظرم خیلی تو ذوق میزد!

۳ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۵
سپیدار

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

 

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

 

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

 

من بی تو زندگانی بر خود نمی پسندم

کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی

پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

***

پ ن:شیخ ما فرمودند: "گردن بنه قضا را" ! استاد! مگه چاره ی دیگه ای هم هست؟

۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۵
سپیدار

آدمیست دیگر
یک روز حوصله ی هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور

http://hormozganuni.ir/uploads/1377426517.jpg

پ ن: این مطلب رو از "بی حوصله گی" نذاشتم! یعنی این مطلب رو نذاشتم که بگم "حوصله" دارم یا ندارم ! فقط از این المان ، نماد ، چه میدونم مجسمه! خوشم اومد. دم طراح و سازنده اش گرم ! قشنگ معلومه آقاهه حوصله نداره و خودش رو برداشته ریخته دور!

(نمیدونم شاید هم منظورش "بی حوصله" نبوده و مثلا میخواسته یه چیزی مثل تفکر ،  یا حتی سر درد رو نشون بده!   :)))

فقط یه چیز ! آدم اگه قرار باشه هر روز از جلوی این مجسمه ی بی حوصله رد بشه و ببیندش ، دیگه حال و حوصله ای براش می مونه ؟!!!

*****

با ربط و بی ربط :

عزیز! با همه ی ناسازی ساز روزگار ، هنوز :

تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی ..."

۱ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۵
سپیدار

خیلی وقت بود اسم "دختر شینا" رو شنیده بودم ولی نمیدونم چرا اصلا دلم نمیخواست بخونمش! ... برای همین هم نخریدمش!

وقتی تیزر تبلیغاتی اش رو که امین زندگانی و الیکا عبدالرزاقی بازی اش کرده بودن دیدم باز هم نخواستم بخونمش ! و شاید دیگه اصلاً نخواستم بخونمش!

شاید فکر می کردم اعصابش رو ندارم ...

تا اینکه اردیبهشت یکی از شاگردام همین کتاب رو بهم هدیه داد!

از اون روز تو کتابخونه ام بود و دو نفر بُرده و خونده و برِش گردونده بودن و من همچنان تصمیم نداشتم بخونمش!

تا امروز صبح ... نمی دونم چرا رفتم طرف کتابخونه و برِش داشتم ...

حکایت عشق بود ... عاشقانه ای تا ابد ناتمام...

بر خلاف کتابهای دیگه که تقریباً دو بار می خونمش (بعد از تموم شدن یه بار دیگه ورق می زنم و مرور می کنم تا قصه و مطلب تو ذهنم ته نشین بشه ) این کتاب رو خوندم و بستمش !

دو صفحه ی آخرش خیلی عجیب بود. خیــــــــــــــــــــــــــلی تلخ و خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی شیرین!

غم و شادی توأم . خیلی دور ، خیلی نزدیک

پ ن1:

وقتی دنبال عکس کتاب می گشتم این مطلب رو دیدم که کسی درباره ی این کتاب نوشته بود :

" در دورانی که دوستت دارم ها تداوم ندارد کتابی منتشر شده است که حکایتی عاشقانه از زندگی یک سردار شهید را بیان می کند، عاشقانه هایی که صبر را به تصویر می کشد و نشان می دهد که زنان این دیار چگونه همپای مردان خود سهامدار انقلاب هستند و چگونه صبر به خرج داده و بار مسئولیت خانواده را یک تنه به دوش کشیده‌‌اند، مشکلاتی که شاید ما نتوانیتم کوچک ترین آن را تحمل کنیم."

پ ن2: کتاب با اسم قشنگ "منتظرت خواهم ماند " به عربی ترجمه شده

پ ن3: کتاب قشنگیه ! ... بخونیدش!

۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

عیدتون مبارک !

ان شاءالله برکت این ماه تو بقیه ی ماه های سالتون و سالمون هم ساری و جاری باشه!

*****

امروز با هزار ذوق و شوق شال و کلاه کردیم سمت مصلی برا نماز عید فطر . به امید اینکه امسال از مشکلات سالهای گذشته خبری نباشه. 

... که بود !

تازه جاگیر شده بودیم و خوشحال از اینکه علاوه بر سیستم صوتی خوب به پرده ای که تصویر داخل مصلی رو نمایش میداد هم اشراف و تسلط داریم و میتونیم علاوه بر شنیدن صدای واضح، تصویر آقا رو هم موقع ایراد خطبه ها ببینیم ، که. . .  زمزمه هایی شنیدیم که اینجا اتصال نداره! هر چی چشم گردوندیم بلکم انتظاماتی کسی رو ببینیم تا کمکمون کنه پیدا نکردیم!

مداحی و شعرخوانی میثم مطیعی تموم شده و نشده ، بلند شدیم بریم جای دیگه که دیدیم گویا داره صحنه های آشنایی شکل می گیره ! از ترس اینکه ازدحام جمعیت حادثه ی منا رو تو مصلی رقم بزنه، برگشتیم سر جای قبلی و در چشم به هم زدنی صف ها دوباره تشکیل شد و منتظر شروع نماز شدیم. گفتیم نمازمون حتی اگه اتصال هم نداشته باشه بهتر از آبرو ریزی کشته شدن تو ازدحام جمعیت و ایجاد حادثه ی مصلی ست !نیشخند

با اینکه مصلی از نظر دسترسی و مساحت بهتر از دانشگاه تهرانِ ، ولی انصافا نظم و سازماندهی نمازهای جمعه و عیدِ دانشگاه خیلی بهتر بود .

و با اینکه مصلی رو اصلا برا نماز ساختن و میشه با اقداماتی خیلی ساده مثل کشیدن خطهای نشان برا قبله و اتصال صفوف و ... روی زمین و یا حداقل گذاشتن انتظاماتی با نشان مشخص برا راهنمایی مردم ، از به وجود اومدن همچین مشکلاتی پیشگیری کرد ولی طبق سنوات گذشته مردم بیرون از ساختمان اصلی مصلی سردرگم بودن ! ... 

خب ! غر زدن بسه دیگه!نیشخند از خوبی های امروز هم بگم ! غیر از شیرینیِ خوندن نماز پشت سر آقا که نیازی به گفتن نداره ، شیرینی های کوچیکی هم داشت . مثلا اینکه یه دقیقه قبل شروع نماز، نمِ بارون قشنگی زد که خیلی چسبید !بغلهوا لطیف شد و کمی بوی خوب خاک بارون خورده بلند شد!

دم خدا گرم ! هوا هم خیلی خوب بود و ابرها اجازه ی خودنمایی زیادی به خورشید ندادن !

ای فدای صورت ماهت که رؤیت کردنش

عید" فطر" مردم است و عید" قربان" من استقلب

*****

پ ن: کنار تاکسی منتظر رسیدن همراهان بودم که شنیدم راننده ی یه تاکسی به همکاراش می گفت : نع! دیگه سیگار کشیدن حال نمیده ! حالش همون یه ماه گذشته بود که یواشکی و قاچاقی سیگار می کشیدم ! (خدا نکنه شیرینی معصیت خدا بره زیر دندون کسی ! اونوقته که دیگه از حلال خدا لذت نمیبره! )

۳ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۱
سپیدار

دیروز بود که خبر فوت عباس کیارستمی کارگردان ایرانی رو شنیدم !

با این که خیلی اهل فیلم و سینما نیستم ولی دورادور خبرهایی از کارهای ایشون خونده و شنیده بودم ! از گرفتن جایزه ی نخل و خرس چند تا جشنواره گرفته تا بازی ژولیت بینوش تو یکی از فیلمهاش تا اعتراض مردمی که از دیدن فیلم - فکر کنم  فیلم "شیرین" - کیارستمی ناراضی بودن و خواستار پس گرفتن پول بلیت شون !

در هر حال من به خاطر یه فیلم و یه مستند که از این کارگردان دیدم براش آرزوی رحمت و مغفرت پروردگار رو دارم :

1- "خانه ی دوست کجاست "

2- "مشق شب " 

*****

هر دوی این آثار فکر می کنم حداقل 20-25 سال پیش ساخته شدن و این یعنی بعد از این دو تا ، ساختن فیلم برای من و امثال من ، برای ما مردم عادی و غیر روشنفکر ! خیلی دغدغه ی این کارگردان روشنفکر و صاحب نام کشورمون نبوده ! البته اعتقاد دارم که دیگه خیلی از کارگردانها برا جلب نظر و کشوندن امثال منِ نوعی به سینما ، فیلمی نمی سازند ، مگر تک و توک !

همینطوری از دوستان و خانواده درباره ی فیلمهای کیارستمی که یادشونه پرسیدم ؛ فقط "خانه ی دوست کجاست" رو یادشون بود خیلی هاشون هم فقط میدونستن کیارستمی کارگردانِ ... همین!

۱ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۸
سپیدار