سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی (نجم 39)

برای انسان چیزی جز آنچه که از راه تلاش و کوشش بدست آورد نیست.

امسال تصمیم گرفتیم به بچه ها کارنامه ی ماهانه هم بدیم . مهر که گذشت ، پس هیچچی ! از آبان تا اردیبهشت .

به امر همکاران همپایه هنر و ورزش هم از لیست کارنامه حذف شده! این کارنامه شاید باعث بشه اولیای بی خیال کمی از تلگرام و جامعه ی مجازی بیرون اومده و یه سری به درس و مشق بچه هاشون بزنند!نیشخند

هر دانلود پنج صلوات

پ ن:

چه تنهاییِ ناگواری

که ماهی که من می‌شناسم

در این کوچه‌ها رفت و آمد ندارد
سید علی میرافضلی
۱ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۲
سپیدار

برای اینکه گوش بچه ها غیر از آهنگهای شیش و هشتی حداقل با صدای سازهای اصیل ایرانی هم آشنا بشه موقع مشق نوشتن ، نقاشی کردن و موقعیت های مناسب اینچنینی چند تا از آهنگهای کتاب فارسی شون که با موسیقی ایرانی خونده شده براشون میگذارم . بچه های کلاسم که این موسیقی ها رو دوست دارن .(اینکه با پا یا دستشون همراه باهاش ضرب میگیرن یا آروم باهاش زمزمه میکنن رو دوست دارم!) مخصوصا راه مدرسه که خودم هم بیشتر از بقیه می پسندمش و بیشتر هم براشون میگذارم . آهنگ دیگه ای که براشون پخش می کنم صدای موج دریاست که برا موقع نوشتن عالیه!

قبل از شنیدن آهنگ، از انتهای ستون سمت چپ صفحه، پخش آنلاین موسیقی وبلاگ رو متوقف کنید .

شنیدن و دانلود صدای امواج دریا

(کمی حجم بالاست . صبور باشید!)

شنیدن و دانلود آهنگ راه مدرسه

شنیدن و دانلود آهنگ مهربان تر از مادر

شنیدن و دانلود آهنگ ای ایران

پ ن: آهنگ "راه مدرسه" خیلی قشنگه ! مگه نه؟

۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۸
سپیدار

همسر یکی از همکاران، یکی از مسئولان و بانیان موکب امام رضاست که تو ایام پیاده روی اربعین تو مسیر نجف تا کربلا برپاست . امسال دارن 120هزار بسته هدیه درست می کنن تو این پیاده روی به زائرا بدن .  دیروز اتفاقی مدیرمون گفت میایی بریم تو درست کردن هدایای موکب امام رضا برا اربعین کمک کنیم . امام رضا که جان منه پیاده روی اربعین هم آرزوی دور از دسترسم ! نا گفته پیداست که گفتم آره ! رفتیم مدرسه شون . باید عکسهایی از حرم و ضریح و گنبد امام رئوف رو می چسبوندیم رو تخته شاسی . خیلی مزه داد امروز هم رفتم . پرچم گنبد امام رضا جانم رو هم آورده بودن . دلم سوخت موقع برگشت به خونه وقتی از دوستی خداحافظی کردم که قراره بره پیاده روی اربعین . به قول حمیدرضا برقعی:

سلام من دلخسته ی غمگین شده را نیز ، به شیرین غزلهای خداوند ، به معشوق دو عالم برسانید .

۲ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۰۲
سپیدار

1.

اول دبیرستان بودم ! یه معلم شیمی داشتیم که من خیلی دوستش داشتم! از اون معلمهای جدّی و سختگیر ! بچه ها ازش می ترسیدن و تو کلاسش جیک نمی زدیم!

پای تخته سؤالی رو نوشته بود و ما هم داشتیم یادداشت می کردیم! کلاس ساکتِ ساکت! انگار کن سرِجلسه ی کنکوره! اولین روزی بود که عینک می زدم. خوشحال از اینکه تخته رو خوب می بینم داشتم تند و تند می نوشتم! (شیمی بود و درس مورد علاقه ام!)

سر میز نشسته بودم و سرم پایین بود که احساس کردم خانم معلم بالای سرم ایستاده ! ... سرش رو آورد پایین ... قلبم داشت می اومد تو دهنم! ... و با صدایی آروم گفت : عینکت مبارکه! (عکس العمل خودم یادم نیست ولی این لطافت و دقت معلم شیمی سختگیر و به قول بچه ها بداخلاق تو ذهنم مونده!)

*****

2.

قاب عینکم دلم رو زده بود ! یه عینک نو گرفتم ! اما...

عینک رو که زدم احساس کردم قدّم حول و حوش 3 متر شده !  تو کوچه که راه می رفتم احساس می کردم میتونم از رو دیوار ، حیاط همسایه ها رو ببینم! وقتی می خواستم از دری وارد یا خارج بشم خم میشدم ! آخه می ترسیدم سرم به چهار چوب بالای در بخوره!!! ... عینک رو بردم پیش دکتر ! گفت: عینک ساز زحمت کشیده و شیشه ی چپ و راست رو جابه جا گذاشته!

عینک ساز معذرتی خواست و دوباره شیشه ها رو ساخت . اما...

این بار حس می کردم خیلی کوتاه شدم! پریدن از جوی آب هم برام سخت بود! فکر می کردم با قدم عادی نمی تونم ازش بپرم ! بنابراین یه قدم بزرگ برمی داشتم برا عبور از جوی آب 20 سانتی! سوار اتوبوس شدن که واویلا بود! فکر می کردم پاهام به پله ی اتوبوس نمی رسه. مثل دفعه ی قبل تو محاسبه ی فاصله ها مشکل داشتم!

دوباره رفتم پیش دکتر! بعله عینک سازِ عاشق ِسر به هوا ! تو محاسبه ی محل نقطه ی کانونی عینک اشتباه کرده بود!

بار سوم بالاخره درست و اوضاع عادی شد !

*****

3.

تو کلاسم یکی دو تا از بچه ها عینک میزدن . بعضی از بچه های شیطون کلاس سر به سرشون میگذاشتن و اذیتشون می کردن! یه روز جلوی خودم بهشون گفتن : چهار چشمی!

قدم زنان و با طمانینه رفتم سرِ کیفم و عینکی که همیشه تو کیفم بود و هیچ وقت نمیزدم رو برداشتم و جلوی چشم بچه ها به چشمام زدم . بچه ها با تعجب نگاهم میکردن! تا حالا ندیده بودن عینک زدنم رو! آروم رفتم نزدیک بچه ای که گفته بود "چهارچشمی"!

تو چشماش نگاه کرده و گفتم:

خُب ! نظرت چیه؟!! نمیخواهی به من هم بگی چهارچشمی؟!"

سرش رو پایین انداخت ! دیگه نشنیدم کسی رو به خاطر عینک زدن مسخره کنه! اما بچه های عینکی چه خوشحال بودن از اینکه من هم یکی از اونام! یکی از چهارچشمی ها!

-----------------------------------------

بعدا نوشت: با شنیدن عینک و خاطرات و داستانهای مربوط به اون ، همیشه یاد داستان بامزه و شیرین "قصه ی عینکم" اثر رسول پرویزی می افتم .خواستین در ادامه ی مطلب بخونیدش.

۶ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۴:۵۱
سپیدار

دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود

و مردم نمی دانند

چگونه می شود بی هیچ واژه ای

کسی را که این همه دور است

این همه دوست داشت ...

"لیلا کردبچه"

پ ن:

تو را بی نهایت ...

تو را بی شماره...

ببخشید اگر کم تو را دوست دارم

۱ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۲
سپیدار

امسال به خاطر جمعیت زیاد کلاس و تعطیلاتی که مهرماه داشتیم نتونستم به بودجه بندی پارسالم برسم. از طرف دیگه پارسال، زمانِ دادن دومین پیک آدینه به بچه ها مقارن با روز عاشورا بود و امسال ازش میگذره . بنابراین مجبور شدم تغییرات جزئی در ظاهر و محتوای پیک پارسال ایجاد کنم . که حاصل شده این:

پیک آدینه2-2

هر دانلود 5 صلوات

صلواتها پیشکش به ساحت حضرت سیدالشهدا علیه السلام

پ ن:

موج در موج است
ابر در ابر است و مـِه در مـِه
بوی دریا می‌دهد نام تو در ذهنم.

(سیدعلی میرافضلی)

۱ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۶
سپیدار

آ آ آی پاییز تماشایی!
از تو ممنونم
برگ‌ها را در نبودن دوست‌تر داریم.

***

آرامش ناپایدار سایه ها...

anzali***

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید ...***

زندگی ...

anzali***

پنهان ...anzali***

شعر از سیدعلی میرافضلی

پ ن1: برای دیدن تصاویر در اندازه ی واقعی ، روی آن ها کلیک کنید

پ ن2:

زمان: هفته ی پیش

مکان: بندر انزلی

۲ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۵
سپیدار

شاید که می شد مرهم این زخم ها باشد

حالا ولی فرقی ندارد هر کجا باشد

تبعید شد رود فرات از ما و قسمت بود

از دور تنها شاهد این ماجرا باشد!

آب حیاتیم و نمی فهمد ضرر کرده

هرکس که از ما باشد و از ما جدا باشد

از ما بگو تا می تواند دور باشد

قسمت نبوده، آب با ما پا به پا باشد

هر کس چشیده طعم درد عشق را ، دیگر

یک لحظه ممکن نیست در فکر دوا باشد

این دردها را هیچ کس زیبا نخواهد دید

جز قلب من که خواستی یک مبتلا باشد

جز من که دانستم چه خواهد شد ولی ماندم

تا وعده ی دیدارمان در کربلا باشد

داغ برادر دیدم اما روی پا ماندم

تا عشق ، هر طوری که می شد روی پا باشد

از دست دادم جان خود را بارها امروز

هر جا که روحی رفت از جسمی رها باشد

...

هر کس که از دنیا فقط دست خدا را خواست،

باید که با "از دست دادن" آشنا باشد

رؤیا باقری

کتاب :ماه در کفش های کتانی

عکس و تصویر حا سین یا نون. حسین

پ ن1: این کتاب اشانتیون یا هدیه ی کتابهایی بود که از نمایشگاه گرفتم . امروز برداشتمش تا ببینم چی هست . آخرین شعرش همین شعره!

هنوز شعر حا و سین و یا و نون رو بیشتر دوست دارم.

پ ن2: هر کس که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد

۱ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۸:۴۶
سپیدار

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غم‌زده، در چشمم آشناست

این سرزمین که بوی نی و نیزه می‌دهد
این سرزمین تشنه که آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «کربلا»ست

طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیکرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست

باران تیر بود که می‌آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده ا‌ست
مردی که فکرِ غارتِ انگشتر و عباست

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان، عزاست

مریم سقلاطونی

۲ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۲
سپیدار

این روزا تو هفته ی نیروی انتظامی هستیم . به عموجانم زنگ زدم تا روزش رو بهش تبریک بگم که یاد یه خاطره افتادم و براش تعریف کردم و کلی خندیدیم بهش! فکر کنم تعریفش برا دوستان هم خالی از لطف نباشه.

دیگه حتما دوستان همراه وبلاگ میدونن که ما چند سالی تو دبستان غیرانتفاعی تدریس داشتیم ؛ اون سالها جمعیت مدرسه به زور به 100 نفر می رسید و فاصله مون تا پاسگاه زیاد نبود . بنابراین تو همچین روزهایی مدیر و مؤسس مدرسه کاملاً خودجوش و بدون هیـــــــــــــــــــچ چشمداشتی چشمک یه دسته گل داوودی می گرفت من هم چند تا پیام و شعار رو مقوا می نوشتم و می دادیم دست بچه ها، با صف و پیاده راه می افتادیم طرف پاسگاه ! و اینطوری میشد که یه صف صد نفری از بچه ها در حالیکه گل و بادکنک و پلاکارد دستشونه تو خیابون ردیف میشدن و توجه رهگذران رو به خودشون جلب می کردن!

گل داوودی هم که می دونین چه گل باحالیه؟! اینقدر تو راه بچه ها تکون تکونش میدادن که وقتی به مقصد می رسیدیم چیزی جز یه ساقه و کاسبرگ از خیلی هاشون باقی نمی موندنیشخند

جلوی در به یکی دونفر می گفتیم برن و گلهاشون رو به سرباز داخل کیوسک نگهبانی تقدیم کنند که بچه های خود شیرین حمله می کردن و نصف اون گلا و کاسبرگها رو میدادن به اون سربازه و ما حرص می خوردیم که بابا ! عجله نکنین داخل هم کلی آدم چشم به راه شما هستن!نیشخند

خلاصه بچه ها رو می بردیم حیاط پاسگاه و فرمانده یا معاون یا ...بهشون خوش آمد می گفت و سریع یه شیرینی و شربتی جور می کردن برا پذیرایی و خداحافظ!

...

حالا با انگیزه ی اون مدیر کاری ندارم ولی به نظرم فکر جالبی بود این جور تبریک هفته ی پلیس و نیروی انتظامی!

وجود دختر بچه های با مزه و رنگاوارنگ به اون محیط خشن یه رنگ و لطافت خاصی می داد .

۱ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۲
سپیدار