بار بگشایید که اینجا کربلاست
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غمزده، در چشمم آشناست
این سرزمین که بوی نی و نیزه میدهد
این سرزمین تشنه که آبستن بلاست
گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «کربلا»ست
طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
زخمیتر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیکرش جداست
طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمده است
مردی که فکرِ غارتِ انگشتر و عباست
برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان، عزاست
مریم سقلاطونی
۹۵/۰۷/۱۳
بابت اون موضوع هم دمت گرم.. داشتم تعریفتو برا مامان میکردم میگفتم دوستم معلمه وقتی برا کسی ازش کمک خواستیم انقدر کمک کرد اما فلانی که وضعش خوبه نع! فکر کن مامانم چی میگه؟
1.اون بنده خدا کی بود؟2. چه مشکلی داشت؟3. کی معرفیش کرد به تو؟4. حالا چرا تو؟ مگه فرشته نجاتی؟5.کدوم دوستت معلمه که من نمیشناسم؟6.اون اینقدر داده تو چقدر دادی؟!
الان من حق دارم سرم رو بکوفم به دیفال؟ به خدا این زنها یه چیشون میشه..