هفته ی پلیس
این روزا تو هفته ی نیروی انتظامی هستیم . به عموجانم زنگ زدم تا روزش رو بهش تبریک بگم که یاد یه خاطره افتادم و براش تعریف کردم و کلی خندیدیم بهش! فکر کنم تعریفش برا دوستان هم خالی از لطف نباشه.
دیگه حتما دوستان همراه وبلاگ میدونن که ما چند سالی تو دبستان غیرانتفاعی تدریس داشتیم ؛ اون سالها جمعیت مدرسه به زور به 100 نفر می رسید و فاصله مون تا پاسگاه زیاد نبود . بنابراین تو همچین روزهایی مدیر و مؤسس مدرسه کاملاً خودجوش و بدون هیـــــــــــــــــــچ چشمداشتی یه دسته گل داوودی می گرفت من هم چند تا پیام و شعار رو مقوا می نوشتم و می دادیم دست بچه ها، با صف و پیاده راه می افتادیم طرف پاسگاه ! و اینطوری میشد که یه صف صد نفری از بچه ها در حالیکه گل و بادکنک و پلاکارد دستشونه تو خیابون ردیف میشدن و توجه رهگذران رو به خودشون جلب می کردن!
گل داوودی هم که می دونین چه گل باحالیه؟! اینقدر تو راه بچه ها تکون تکونش میدادن که وقتی به مقصد می رسیدیم چیزی جز یه ساقه و کاسبرگ از خیلی هاشون باقی نمی موند
جلوی در به یکی دونفر می گفتیم برن و گلهاشون رو به سرباز داخل کیوسک نگهبانی تقدیم کنند که بچه های خود شیرین حمله می کردن و نصف اون گلا و کاسبرگها رو میدادن به اون سربازه و ما حرص می خوردیم که بابا ! عجله نکنین داخل هم کلی آدم چشم به راه شما هستن!
خلاصه بچه ها رو می بردیم حیاط پاسگاه و فرمانده یا معاون یا ...بهشون خوش آمد می گفت و سریع یه شیرینی و شربتی جور می کردن برا پذیرایی و خداحافظ!
...
حالا با انگیزه ی اون مدیر کاری ندارم ولی به نظرم فکر جالبی بود این جور تبریک هفته ی پلیس و نیروی انتظامی!
وجود دختر بچه های با مزه و رنگاوارنگ به اون محیط خشن یه رنگ و لطافت خاصی می داد .