اُ استثنا2
درس امروز ما اُ استثنا بود .
دیروز به بچه ها گفته بودم با خودشون یه بادکنک با رنگ روشن بیارن و به اولیاشون گفته بودم بادکردن و بستن بادکنک رو تو خونه با بچه ها تمرین کنند .
اول ــُ رو با ماژیک الکلی رو همه ی بادکنکها نوشتم و قصه ای رو براشون ساختم و تعریف کردم و بعد بچه ها بادکنکها رو باد کردن و کلمه هایی که ـُـ استثنا داشتن رو روی بادکنکها با ماژیک ها نوشتن .
البته روش تدریس ــُـ استثنای پارسال (مطلب پارسال رواینجا می تونید ببینیدش) رو هم بهش اضافه کردیم تا محکم کاری کرده باشیم .
و اما قصه:
یه روز فرشته ی مهربون صدای گریه ای شنید . رفت و دید بعله ــُــ که بالای جدول الفباست داره گریه می کنه. ازش پرسید چی شده؟ ـُـ گفت : هیچ کس منو دوست نداره . دیگه بچه ها من رو نمی نویسند و من الکی اینجا نشستم و هیچ کس با من بازی نمی کنه !چون کوچولوام منو بازی نمیدن . از روی اونا می افتم و نمی تونم دستشون رو بگیرم و ... (پیاز داغ ماجرا رو زیاد می کنیم تا دل ها براش کباب بشه !) دلم می خواد بزرگ بشم و برم باهاشون بازی کنم ...
فرشته ی مهربون میگه : من می تونم آرزوی تو رو برآورده کنم و تو رو فقط برای یک هفته (یا هر چند روز که ما دوست داریم !) بزرگ کنم اما یه شرط داره! (بعله ! هیچچچچچی مفت نیست !)
ـُـ کوچولو گفت چه شرطی؟
فرشته ی مهربون گفت: باید 5 تا کار خوب انجام بدی !(چه خبره؟! یه دفعه بگو بزرگت نمی کنم دیگه! والا! مثلا اسمش فرشته ی مهربونه !!! فرصت طلب!)
ـُـ کوچولو گفت باشه بگو هر کاری بگی انجام میدم! ( نچ نچ نچ! یعنی بزرگ شدن به چه قیمتی آخه!)
فرشته ی مهربون گفت : اول باید به همه سلام کنی !
ـُـ : چه خوب باشه . این که خیلی راحته!
فرشته : باید خوش رو و خوش اخلاق و خنده رو باشی!
ـُـ : باشه خیالی نیست ! می خندم !
فرشته: باید همیشه حرف راست بزنی !
ـُـ : باشه ! قبول!اصلا اسم من اُ راستگوئه!
فرشته : باید به همه کمک کنی و بهشون احترام بگذاری !
ــُ: اینم باشه ! دیگه چی؟
فرشته : باید به حرف پدر و مادرت گوش کنی ! (در اینجا یکی از بچه ها پرسید مگه ـُـ پدر و مادر داره !!! منم گفتم بله ! اُ اول ! فسقلی ها! اگه گذاشتن یه قصه بی دردسر بسازیم و تعریف کنیم!)
ــُـ کوچولو راه افتاد سمت خونه شون ! (در راه موقعیت هایی پیش آوردیم تا به همه با خوش رویی سلام بده . به حیوونای جنگل کمک کنه ! حتی به شوخی دروغ نگه و به حرف پدر و مادرش گوش کنه ! (نا گفته پیداست که از جمله کارهایی که پدر و مادر از ــُ می خواستن درس خوندن و مشق و املا نوشتن و نظافت و سلیقه و مسواک و رفتن به دستشویی قبل از خواب بود - که چقدر سر این قضیه ی آخری و لزومش و مشکلات انجام ندادنش خندیدن!- و در همه ی موقعیت ها ــُـ کوچولو رو تو دو راهی انجام دادن و ندادن قرار می دادیم تا حسابی بهش بخندیم!)
بعد که ــُـ آداب قبل از خواب رو به جامیاره و میگیره می خوابه ، فرشته ی مهربون میاد تو خوابش و میگه : ــُ کوچولو ، کوچول موچولو ! حالا که با خوش رویی به همه سلام کردی وووو ... بوووووووم ! تا یک هفته بزرگ شو !
توجه : در اینجا بچه ها بادکنکهاشون رو باد می کنن و بزرگ شدن ـــُ رو با چشمهای خودشون می بینن !
ــُ کوچولو صبح که بلند میشه می بینه بزرگ شده و بعد از اجرای مراسم خوش حالی پس از گل (ببخشید،خوشحالی پس از بزرگ شدن!) میره با خ ر ش ی د ، کلمه ی خورشید رو می سازه و ...
کارت خورشید رو چسبوندم رو تخته و بچه ها از خورشید عکس گرفتن (یعنی رو بادکنکهاشون اون رو نوشتن ) همینطور کلمه های بعدی و در نهایت مرتب کردن کلمه های دارای ــُـ استثنا به شکلی که قبلا تو سپید مشق توضیح دادیم ! اینجا :اُ استثنای سال گذشته
با یه تفاوت که خودکار نو هم به مجموعه اضافه شد !
زنگ تفریح هم بچه ها با بادکنکهاشون بازی کردن و ترکوندنشون ! (بادکنکی که خودم کارهاش رو انجام میدادم رو به حول و قوه ی الهی روز آخر می ترکونیم تا ـُ نتونه کلمه ی دیگه ای بسازه!)
پ ن: صبح تو کلاس متوجه شدم بعله! به خاطر حافظه ی فوق برتر و استثناییم کارتهای کلمه های اُ استثنا رو فراموش کردم بیارم !چه کنم چه نکنم ؟ پس موقعی که از بچه ها روانخوانی می پرسیدم 12 تا کارت 10×10 از مقوای سبزی که یه طرفش رو پارسالی ها نقاشی کرده بودن و یه طرفش سالم بود و همینطوری ویـــــــــــلون و ســــــــــرگردون پشت کمد افتاده بود، بریدم و موقعی که به بچه ها املا می گفتم کلمه های استثنا رو روی کارتها نوشتم و نقاشی شون کردم! و اینچنین بود که بچه ها کِیف کردن که معلم به این هنرمندی دارن!
و قرار شد خودشون هم کلمه ها رو بسازند و رو دری دیواری کمدی جایی تو خونه شون بچسبونن!