بععععععععله ! پیک 9 هم شد 2-9 !پیک آدینه ای که مربوط به نشانه ی (ایـ یـ ی ای) هست!
بالاخره باید یه ربطی به میلاد پیامبر و امام صادق علیهماالسلام داشته باشه دیگه! جدول ارزشیابی هم اضافه شد که مثلا کارِ ما خیلی درسته!
پیک آدینه2-9
هر دانلود 5 صلوات
صلواتها پیشکش به ساحت پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله وسلم
که گل ها به عادت صلواتش مقیّدند
پ ن:
سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام
که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ هر کلام
...
تبسّمت جوابِ خشمها و کینههای دهر
فقط نگاه کن! سکوتِ تو پُر است از پیام
یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی
مسیح هم نمیرسد در امتش به این مقام
(انسیه سادات هاشمی)
قبل از تدریس نشانه ی "آ ا" دیدم یه میز اضافه تو کلاس دارم ولی حیفم اومد از کلاس خارجش کنم . بنابراین تبدیلش کردیم به میز نشانه!
روز قبل از تدریس هر نشانه ای به 5 نفر از بچه ها میگم هر کدوم دو تا چیز بیارن که نشانه ی مورد نظرمون توش باشه . مثلا یه چیز که بـ غیر آخر و یه چیز که ب آخر داشته باشه! اولیا باید اسم اون چیز رو تو کاغذی بنویسند.( نشانه ای که میخواد تدریس بشه رو قرمز می نویسند)
بعد از تدریس نشانه ، بچه ها نشانه ی تدریس شده رو تو اسم وسایلی که آوردن به بقیه نشون میدن و اون ها رو روی میز می چینند.
این میز تا آخرین روز تدریس اون حرف یا صدا تو کلاس جلوی چشم بچه هاست تا حافظه ی دیداری شون هم به یادگیری این نشانه کمک کنه!
سلام
این هم آخرین متن املا و روانخوانی فارسی اول دبستان ... تمام!
متن املا و روانخوانی نشانه ی (ظ)
هر دانلود پنج صلوات
صلوات ها پیشکش به ساحت امام هادی علیه السّلام
که فردا روز شهادتشونه
پ ن:
پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
سید حمیدرضا برقعی
امروز از بچه ها خواسته بودم ابزار یه شغلی رو با خودشون بیارن !
4-5 نفر لوازم آرایشگری آورده بودن ! شونه و قیچی ، تا کاسه و فرچه و قلم مو ! اولیا لطف کرده بودن و لوازم میکاپ و بعضی ابزار خاص رو جزو ابزار آرایشگری نداده بودن بچه ها شون بیارن !
6-7 نفری هم لوازم خیاطی آورده بودن ! متر و نخ و سوزن تا چرخ خیاطی و انگشتانه و بشکاف !
ابزار نقاشی ، پلیس ، آشپزی ، بنایی هم بود . اما بیشترین آمار مربوط می شد به شغل پزشکی ! (10 نفرجعبه اسباب بازی لوازم پزشکی آورده بودن !) دو نفر گوشی واقعی پزشکی ، یه نفر مُهر ! سرنگ و چوب بستنی و ...
اما جالب تر اینکه بچه ای که پدر و مادرش هر دو پزشک هستن ، ابزار پزشکی نیاورده بود ! فانی بافت آورده بود و می گفت مثلا جواهر سازه ! دستبند و گردن بند و ... می سازه !
پزشکان کلاس ما
**********
طی سال و در موقعیت های مناسب و به خصوص موقع تدریس مشاغل اصرار دارم به بچه ها بگم که اینکه در آینده چه کاره میشن مهم نیست ! مهم اینه که آدم خوبی باشند و کارشون رو درست انجام بدن و خدا دوسشون داشته باشه!
بعد به پنجره های کلاسمون اشاره می کنم -که فوق العاده بد ساخته شدن و وقتی پرده نصب میشه دیگه امکان باز کردنشون نیست و تو روزهای گرم بچه ها خیلی اذیت میشن- و میگم : مثلا همین مهندسی که زحمت طراحی و ساخت مدرسه ی ما رو کشیده ! ببینید چقدر بد کار کرده !(و هر بار سر این مثال یکی از بچه ها میگه : دوست بابای من اینجا رو ساخته !)
********
پارسال مادر یکی از بچه ها همون اوایل سال (مهرماه) ازم پرسید : چه کار کنم بچه ام دکتر بشه؟!!!!!!!!!!
یکی از سخت ترین درس ها برای من تدریس "خوا" استثناست ! واقعا نمی دونم چه کار کنم بچه ها این کلمه های استثنا رو خوب یاد بگیرن !!!
کلمه هایی استثنا همیشه به دیوار و جلو چشماشون نصب میشه . هر سال هم با یه قصه و روش جدید این درس رو میدم ولی خودم خیلی از نتیجه اش راضی نیستم !
***
امسال از اول سال تا حالا چند تا از مادرا شکایت بچه هاشون رو بهم کردن که با خواهر و برادرشون راه نمیان و همه اش دعوا دارن ؛ خواهر و برادرشون کوچیکتر باشه که دیگه واویلاست ! حسادت و اذیتشون زیادتره !
از یه هفته قبل به اطلاع اولیا رسوندم که برا درس "خوا" بچه ها باید عکس خواهر یا برادرشون رو بیارن !
***
تو راه مدرسه به قصه ای فکر می کردم که امسال برا تدریس این درس باید سرهم کنم ! داستان "خ "،"ا" و دوست جدیدشون "و" که ناشنواست و نمی تونه حرف بزنه !
- چند بار حین تعریف قصه با اشاره به نشانه های "خ و ا" از بچه ها می خوام که صدای هر کدوم رو بگن . نکته اینجاست که موقع اشاره به "و" بچه ها باید دهانشون رو محکم ببندن و حرفی نزنن !)
طی این قصه با بچه ها درباره ی آدمهایی که دچار معلولیتی هستن و توانایی هاشون حرف زدیم . از طرز رفتار با اونا ، اینکه اونا هم مثل ما نقاشی های خدا هستند و نباید نقاشی های خدا رو مسخره کنیم ، اینکه همون طور که ما قد و رنگ چشم و پوست و رنگ و حالت موها و پدر و مادر و ... رو خودمون انتخاب نکردیم پس نباید باهاشون پز بدیم. نباید چیزهایی که خدا داده رو دوست نداشته باشیم و بقیه رو به خاطر چیزی که دست خودشون نبوده اذیت کنیم !و کلی از این بحث ها...
بعد درباره ی خوبی های داشتن خواهر و برادر تو بچگی و بزرگسالی حرف زدیم ! همبازی بودن ، دعوا کردن ، کمک هم بودن ؛ تو بزرگسالی کمک ها و درد و دل های خواهرانه ، پشت گرمی های برادرانه و ...
سر هر کدوم هم کلی نقش بازی کردم که: خواهر ! دلم گرفته میایی با هم کمی حرف بزنیم؟ خواهر قرمه سبزی رو چطوری بپزم؟خواهر ... (داغ دلم تازه شد!)
یا اگه کسی بخواد اذیتت کنه داداشت میاد و مواظبته ! : کی بود خواهر من رو ناراحت کرد؟ و ... (برای اینکه بار دراماتیک قصه رو بالا ببرم مجبور شدم برادره رو بزن بهادر و قیصرطور! نمایش بدم ! از اینایی که مشت حواله ی طرف می کنند و با سر میرن تو صورت یارو! تا بچه ها بخندن!)
(البته فکر کنم این مدل خواهر و برادرها دیگه به افسانه ها پیوسته باشن ! )
بعد بچه ها عکس خواهر و برادرشون رو تو دفترشون چسبوندن و دورش رو تزیین کردن و کنارش نوشتن :
من و .... با هم خواهر /خواهر و برادر هستیم .
من خواهرم/برادرم را دوست دارم !
***
7 نفر از بچه ها خواهر و برادری نداشتن طفلکی ها ! (کلی دلشون رو سوزوندیم ! ) بعد برای اینکه خیلی غصه نخورن ازشون خواستم 2 تا 2 تا و 3 تا 3 تا دستشون رو بدن به هم و خواهر هم بشند ! پس از این کار اونها هم عکس خواهر جدیدشون رو تو دفترشون چسبوندن !