ای مانده در حجاب ستبر ، آفتاب من
افسرده اند آینه های مذاب من
ای آذرخش واقعه دیگر شتاب کن
بشکاف ابرهای حجیم حجاب من
باران! بگیر حافظه ام را ، سپید کن
انبوه سطرهای سیاه کتاب من
طوفان ! بیا و خاطره های مرا ببر
خالی کن از جنازه ی تصویر ، قاب من
ای هرچه هرچه هرچه تو، من هیچ هیچ هیچ
از شرم ، آب می شود آخر سراب من
من خواب دیده ام که مرا خواب دیده ای
تعبیر کن به لحظه توحید ، خواب من
سرشارم از هوای نبودن ، خطور کن
دریا ، خطور کن به خیال حباب من
قربان ولیئى ، ترنم داوودی سکوت ، کتاب نیستان
دلم شدیدا امام رضا میخواد!
دلم برا نشستن تو صحن انقلاب و زل زدن به اون گنبد خوشگل ، تنگ شده!
دلم برا ایستادن تو روضه منوره، رو به روی ضریح، و زیارت جامعه خوندن تنگ شده!
**********
از خویش می رویم و بیابان ما تویی
آغاز ما تو هستی و پایان ما تویی
ما ماهیان غرق در امواج شور تو
هم آب ما تو هستی و هم نان ما تویی
بی پرده می درخشی و بی پرده نیستی
پیدای ما تو هستی و پنهان ما تویی
ما جنگل نهان شده در جان هسته ایم
فریاد می زنیم که باران ما تویی
ما بره های گمشده در ذات ظلمتیم
دنبالمان بگرد که چوپان ما تویی
دنبالمان بگرد و خودت را نشان بده
در گرگ و میش، طالع تابان ما تویی
شعر از "قربان ولییی" از کتاب "ترنم داوودی سکوت"مجموعه غزل -انتشارات کتاب نیستان