دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
"چامه و چکامه" نیستند
تا به "رشته ی سخن" درآورم
نعره نیستند
تا ز "نای جان" برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
□
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که جنس پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
□