سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۲ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

معلم: بچه ها مادر کی فردا می تونه بیاد مدرسه ؟(مثلا برای کمک به تزئین کلاس برای فلان جشن ! )

دست همه ی کلاس میره بالا ! من ... من ... من ... (بدون اینکه بدونن مادرشون میتونه بیاد یا نه! )

معلم : فردا کی میتونه یه دایناسور بیاره سر کلاس؟ 

باز هم دست نصف بچه های کلاس میره بالا ! من ... من ... من ... (حتما فکر کردن که دایناسور رو از کجا میخوان بیارن دیگه ! )

معلم : کی میتونه ... ؟

هنوز معلم "توانایی" مورد نظرش رو مشخص نکرده که دست نصف بچه های کلاس میره بالا!من ... من ... من ...

معلم : کی ... ؟

 لحن پرسشی معلم کافیه تا دست بچه ها بره بالا ! من ... من ... من ... (همچین بچه های توانایی داریم !)

گاهی حتی لازم نیست معلم کلمه ای بگه! همین که به بچه ها نگاه کنه ، بچه ها دستاشون رو استحباباً و برای عقب نموندن از قافله  بالا میبرن !

من ... من ... من ...

شده قضیه ی ثبت نام برای انتخابات ریاست جمهوری ! ملت بدون توجه به توانایی و جایگاهشون ریختن تا قربة الی الله خودی نشون داده و خوراک طنز چند سال خانواده و فامیل و دوستان رو جور کنند و در حد وسع و توانایی خودشون آبرویی هم از مملکت ببرند !

بماند که "بعضی" از اینها هدفشون اعتراضه (حالا به هر چی ! از اعتراض به وضع موجود و ناموجود! اعتراض به ماضی ، مضارع یا مستقبل!... تا اعتراض به قانون مبهم و غیر شفاف ثبت نام برای انتخابات ریاست جمهوری!!!)

صدای خیلی ها هم دراومده که این چه وضعشه ! هزار و ششصد و خرده ای آدم عاقل [!] و بالغ[!] خودشون رو در قدّ و قواره ی ریاست جمهوری می بینن و فکر می کنن جامه ی ریاست جمهوری اتفاقاً برا قامت اونا دوخته شده؟!!

آقا قانون ایراد داره باید برا ثبت نام کنندگان شرایط جزئی تری بزارن و ... درست!

اما ... اما ... اما ...http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/02/17/13920217150643839_PhotoL.jpgبیایین فکر کنیم برا این سِمَتِ مهم، قانون شرایطی به جز رجال سیاسی و مذهبی و ... هم گذاشت . مثلا سطح تحصیلات و شرط سنّی . خُب چه اتفاقی می افتاد؟... آدمهای بدون مدرک تحصیلات عالیه و افرادی خارج از محدوده ی سنی تعیین شده نمی تونستن بیان ! ... خُب ! مشکل حل می شد؟

من میگمنع!

یه نگاهی به افرادی که این روزا ثبت نام کردن بندازین؟ تقریبا خیلی ها در سن معقول و خیلی هاشون دارای مدرک تحصیلات عالیه بودن!

غیر از آدمهای پرت و بووووووووقِ ناشناس ، فقط ببینید چقدر نماینده ی حال و سابق و اسبق مجلس ، معاون های رؤسای جمهور، وزرای سابق و اسبق، رئیسان فلان بنیاد و ستاد و مؤسسه و ... ، اساتید دانشگاه ، بازیگر و خواننده و ورزشکار و کلّی آدم که خودشون رو به نوعی رجال سیاسی و مذهبی می دونن ثبت نام کردن!!!

وقتی ایـــــــــــــــــــــــــــــنهمه آدم معروف که ادعاشون هم میشه ، بلند شدن با کمال وقاحت رفتن برا ریاست جمهوری ثبت نام کردن ، چه انتظاری از مردم عادی داریم؟

اگه برا ثبت نام کردن لازم بود ملت حداقل یکی دو میلیونی بِسُلفند ، به احتمال زیاد این مسخره بازی برا خییییییییلی هاشون نمی صرفید ! ولی ...

این ده ها و صدها نفر آدم معروف و پر ادعای از خود متشکر رو کجای دلمون بگذاریم؟

:کی میتونه رئیس جمهور بشه؟

- من ... من ... من... من ...

اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً

خدایا ! آخر و عاقبت کارهای ما را ختم به خیر کن

۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۸
سپیدار

من زنده ام هنوز و غزل فکر ....

نه ! غزل فکر نمی کنم ! یعنی اصلا هیچ فکری نمی کنم ! اصلا تو سال جدید میخوام به هیچچی فکر نکنم ! هر چه پیش آید خوش آید ...

سرنوشت ما به دست خود نوشت 

خوشنویس است او نخواهد بد نوشت(ان شاءالله )

...

باور کنید! حال و هوایم مساعد است 

این شایعات ، شیوه ی بعضی جراید است 

           یک صبح ، تیتر می شوم :

            این شخص ...

             [بگذریم]

یک عصر :

خوانده اید ... و تکرار زاید است .

                                    □

من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم

باور نمی کنید ، همین شعر ، شاهد است


محمد علی بهمنی

۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۴۶
سپیدار

نه می‌خواهم به تور ایتالیا و اسپانیا بیفتم‌

نه بادام‌ِ چشمهای چینی‌ها و ژاپنی‌ها را هوس کرده‌ام‌

و نه نسیم دُبی و استانبول به کلّه‌ام زده‌

نه هوس دوبیتی باباطاهر دارم‌

نه منار جنبان دلم را می‌لرزاند

نه مات‌ِ کیشم‌

نه موجی‌ِ خزر

فاتحه‌ی سعدی و حافظ را هم از همین‌جا پست می‌کنم‌

...

خانم‌!

من فقط یک بلیت رفت‌ِ مشهد می‌خواهم‌

حتی‌الامکان بی برگشت‌…

۲ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۰۱
سپیدار

بالاخره گوشی جدیدم رسید ! بعله باز هم ایرانی و باز هم GLX. هورا(چه میکنه این اقتصاد مقاومتی! ... چه میکنه این حُبِّ وطن!قلب) گفتیم با این گوشی جدید، اینترنتی یه کتاب بخریم و متبرکش کنیم !نیشخند

با گوشی دنبال یه کتاب می گشتم که اینترنتی بخرمش که رسیدم به سایت پاتوق کتاب فردا ! تو همین گشت و گذار دیدم این سایت یه برنامه یا چه میدونم اپلیکیشن اندرویدی هم داره ! ... خُب الان معلوم نیست من اون برنامه رو دانلود و نصب کردم؟!!!چشمک

بله دیگه ! اون برنامه رو نصب و شروع کردم سرک کشیدن به سوراخ سُنبه های برنامه و گشتن بین تازه های نشر و پیشنهاد کتاب و نویسندگان و ناشران و موضوعات و ... و تو هر بخش هم از هر کتابی خوشم می اومد اون رو به سبد خرید اضافه می کردم ! ... چیه؟ اضافه به سبد کردن نه زحمت داشت نه خرج!نیشخند

بعد از مدتی هم برای تست قابلیت های برنامه ، همینطوری رفتم خرید رو نهایی کردم !بغلالبته بعد از حذف کردن خیلی از کتابها از سبد خرید !

(امروز تماس گرفتن که یه مجموعه کتابی که سفارش داده بودم رو ندارن و بزرگوارانه قبول کردم همونهایی که دارند رو برام بفرستن ... و همین نداشتنِ اون مجموعه یعنی من باز هم به این اپلیکیشن سر می زنم و باز هم کتاب سفارش میدم)

اصولا خرید کردن خیـــــــــــــــــــــــلی خوب و لذت بخشه ... خریدِ هر چینیشخند

ان شاءالله هـــــــــــــــــــــــــــــرکی ، هــــــــــــــــــــــرجا ، هــــــــــــــــــــــر وقت خواست بتونه این لذت رو بچشهلبخند

۱ ۰۶ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۷
سپیدار

امروز فهمیدم هیییییییچ کس و هییییییچچی نمیتونه جای « خواهر» رو بگیره . 

آدم بی خواهر ، تنهاست ! خییییییییلی تنها !

۵ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۷
سپیدار

در حقیقت ، این راه به ما تحمیل شد و ما غمگنانه پذیرفتیم .

ما عاشق چشمه های خلوت بودیم ؛ اما از نتوانستن بود که کنار هیچ چشمه ننشستیم .

ما عاشق صدای پرندگان و باز شدن گلهای جنگلی بودیم ؛ اما از خواستن نبود که گوش بر آواز هر پرنده بستیم و از کنار گلشاران ، چشم بسته گذشتیم .

ما به راستی ، قصه ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصه پرداز روزگار خویش شدیم .

ما زائر دلشکسته ی این خاکیم . اگر امید را دمی رها نکردیم ، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم ، بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعه ای به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم .

ما خواسته ایم که بی هیچ منتی پل باشیم میان کویر و باغ - به این امید که عابران خوب ، از دشت سوخته ، به سبزباغ درآیند . و دست های ما همیشه به پایه های درِ باغ بسته است - مختصر فاصله ای ناپیمودنی ...

نادر ابراهیمی از کتاب : "ابن مشغله"

بی ربط : خیال کن که غزالم ...

۱ ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۲۸
سپیدار

یه مطلبی تو شبکه های مجازی دیدم که فکرم رو مشغول کرد :

عمر 70 ساله عقاب که با یک دوران خیلی دشوار برای این پرنده به دست می آید!!

عقاب میتواند 70 سال عمر کند ولی وقتی به 40 سالگی می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرشده و دیگر نمیتوانند طعمه را گرفته و نگه دارند... نوک بلند و تیزش کند و خمیده می شود شاهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد . در این زمان عقاب بر سر یک دو راهی قرار می گیرد:

اینکه بمیرد و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند.

و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشیند در آنجا نوک خود را به صخره ای می کوبد تا آنجا که کنده شود پس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش را از جا در می آوردپس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش می کند و پس از گذشت 5 ماه عقاب پرواز تولد مجدد را انجام می دهد و مدت 30 سال دیگر زندگی خواهد کرد.

خب تابلوئه که همچین چیزی صحت نداره ! عقاب هم خیلی عمر کنه سی ساله ! و این پروسه رو برای چند صباح بیشتر زنده ماندن دنبال نمی کنه!

و فوق فوقش این مطلب یه افسانه است !مثل ققنوس یا سیمرغ ! (...البته یه افسانه ی ترجمه ای و احتمالا جدید!) افسانه ای که ساخته شده تا مثلا ارزش زندگی رو به آدمها یادآوری کنه یا حالا هر چی! 

اما ...

فکر کن 150 روز بدبختی و شکنجه ! کندن نوک و چنگال و پرها؟... درد و عذاب! ... که چی؟ ...که میخوای 30 سال بیشتر زنده بمونی؟! می ارزه؟ زنده بودن به چه قیمتی؟

گاهی فکر می کنم اگه مجبور به انتخاب بین مرگ و پروسه ی دردناک ، غم انگیز و شکنجه آمیز درمان باشم ، احتمالا اولی رو انتخاب کنم !!!

بی ربط به متن و با ربط به تصویر:

خیلی سال پیش موقع کشیدن این طرح ، به طور اتفاقی کشف کردم که پرهای سفید سر عقاب رو میشه با پاک کن درآورد ! اینقدر از کشفم خوشحال بودم که فرداش این کشف شگفت انگیزم رو به اطلاع کسی که تو این کار استاد بود هم رسوندم و شنیدم ...

: بله یکی از شیوه ها و تکنیک های طراحی با مداد همین استفاده از پاک کنه ... (بعله گویا یکی خیــــــــلی قبل از من ، کشفم رو کشف کرده بودهنیشخند!)

۳ ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۴
سپیدار

http://talangor59.persiangig.com/%D8%A8%D9%87%20%D9%BE%D8%A7%D8%B3%20%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%B4%20%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%DB%B9%20%D8%AF%DB%8C%20%D9%85%D8%A7%D9%87%20%DB%B8%DB%B8.jpg

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۶
سپیدار

امسال سال عجیب و مزخرفی برای آموزش و پرورشه!

1

چند روز پیش به طور اتفاقی یکی از دوستان همکار رو که تو شهرستان بهارستان استان تهران ، معاون یه مدرسه است ، تو خیابون دیدم و ازش چیزی شنیدم که غیر از تأسف چیزی نداره !

به گفته ی ایشون :

به جز چند مدرسه ی خاص و نور چشمی، تو بقیه ی مدارس ابتدایی این شهرستان ، در هر مدرسه  یک کلاس ، بدون معلم روزگار میگذرونه! و هر زنگ یک معاون که کار سبکتری داره و میتونه ، میره و کلاس رو اداره می کنه !!!

فکر کنید : ماه چهارم تحصیلی ! در کل شهرستان ! هر مدرسه یک کلاس ! بدون معلم اداره میشه !

اداره ی آموزش و پرورش شون هم میگه همینی که هست ! بودجه برای استخدام معلم نداریم !

...

2

تو آموزش و پرورش هر معلمی که 20 سال و بیشتر سابقه داره یک روز تقلیل داره . یعنی یک روز مدرسه نمیاد . تو سنوات گذشته این یک روز به ورزش و هنر و قرآن اختصاص داده میشد و توسط معلم های دیگه این روز پر میشد !

البته سالهای گذشته بعضی همکارا خودشون کلاسشون رو اداره می کردن و حقوق این یک روز رو مدرسه به خود معلم کلاس میداد . اما ...

امسال همکارانی که تقلیل دارن مدرسه نمیان و آموزش و پرورش هم هیچ فکری برای این یک روز نکرده و کلاسها توسط اولیا و انجمن مدرسه اداره میشه !!! (به قول دختر همساده : دست و جیغ و هورااااااااا)

...

3

داشته باشید که وزارت آموزش و پرورش جزو چند تا وزارتخونه است که امسال بیشترین همایش رو برگزار کرده ! همایش هایی که میدونید و می دونیم یعنی چی!!!!!!

...

تا وقتی آموزش و پرورش اینقدر فشل و ناکارآمده ، امیدی به اصلاح امور نیست !

۲ ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۵
سپیدار

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

 

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی

وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

 

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از او ، باشد که دلداری کند

 

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام

گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند 

 

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو

از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

 

چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان

سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

 

زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

 

شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد

تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

 

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او

کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

♣♣♣

یلدای 95 

۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۶
سپیدار