عید است و سعید است اگر ماه تو باشی
صدفِ روزه یِ سی روز ترک خورد و شکست
عید فطر آمده، ای کاش که گوهر باشم
◇◇◇
خدایا! میشه روزهایی که بعد از این ماه مبارک میان خیییییییلی بهتر از روزهای قبل از این ماه باشند؟! لطفا ...
***
عیدتون مبارک
عید است و سعید است اگر ماه تو باشی
صدفِ روزه یِ سی روز ترک خورد و شکست
عید فطر آمده، ای کاش که گوهر باشم
◇◇◇
خدایا! میشه روزهایی که بعد از این ماه مبارک میان خیییییییلی بهتر از روزهای قبل از این ماه باشند؟! لطفا ...
***
عیدتون مبارک
همیشه برام سؤال بودکه چرا بعضی شعرها اینجوری اند؟ چرا اینقدر خُرد خُرد و پخش و پلا شدن؟ چرا مثل شعرهایی که میشناسیم مرتب و منظم نیستن؟ اصلا چرا اینطوری نوشته شدن؟ رو چه حسابی یه بخش جلوئه یه بخش عقب ؟!!!
این سؤال با من بود تا اینکه چند روز پیش اتفاقی تو شبکه ی 4 برنامه ای دیدم که به این سؤال قدیمیم تو ادبیات جواب داد.
مرتضی امیری اسفندقه ( شاعری که شعرهاش رو دوست دارم و صداقت و سادگی خودش رو ) تو برنامه ای با گچ جلوی تخته ای سبز -که قبلا بهش می گفتیم تخته سیاه- ایستاده بود و برای چند تا نوشاعر و شاعر جوان از رازهای شعر نیمایی گره گشایی می کرد.
گفت یکی از رازهای املای نیمایی در رسم الخط و طرز نوشتن ، به رخ کشیدن معنی و دیگری پرهیز از یعنی و ورود به عالم معنیه!
می گفت با این جور نوشتن، چیدمان و املای شعر قبل از خوندن خود شعر معنی رو به بیننده و خواننده نشون میده .
مثلا این شعر از قیصر عزیز :
اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است؟
- وقتی که برّه ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی
دارد؟
*****
این حالت نوشتن تداعی آرام و سر به زیری برّه رو می کنه و بریده بریده جواب دادن برّه و گام های کوتاه اون به سمت مسلخ رو .
"نزدیک می شود " هم که دورترین نقطه ی سطره . آخر خط .
*****
می گفت میشه یه غزل قدیمی رو هم اینطور نوشت . مثلا این شعر حافظ:
خیال خال تو
با خود
به خاک
خواهم برد
این طرز نوشتن سرازیری قبر و گور رو هم نشون میده!
نقطه های زیاد شعر آدم رو یاد شبنم می اندازه و طرز نوشتنش ، آشوب رو بیشتر نمایش میده !(فکر می کنم این مورد تو دست نویس یا خوشنویسی بیشتر مشخص باشه تا خط تایپی )
*****
برنامه ی جالبی بود ! غیر از جاهایی که درباره ی وزن شعرها می گفت و من اصـــــــــــــــلاً متوجه نمی شدم چی میگه! بقیه ی مطالب برای کسانی دور از عالَم شاعری- مثل من- هم قابل فهم بود !
در هر حال فکر می کنم از این به بعد یه جور دیگه به این جور شعرها نگاه کنم !
***
پ ن1: اسم برنامه "خلوت نیمایی " بود . مستندی از شهرستان ادب. برنامه ای که من دیدم قسمت سوم بود !
پ ن2:خط اسفندقه اصلا قشنگ نیست ! :))
-تو کی هستی که همچو وظیفه یی را بر عهده گرفته یی ؟
-" تو" را دوست ندارم . به من بگویید "شما". مشکل که نیست . چیزی را هم خراب نمی کند .
- نه ... خب ... شما ... من عادت نکرده ام به هر غریبه یی "شما" بگویم .
-حالا هم عادت نکنید ؛ تصمیم بگیرید ...
***
تو یکی از داستان های کتاب "رو نوشت بدون اصل" نادر ابراهیمی این دیالوگ نوشته شده بود . دیالوگی که نتونستم به راحتی ازش بگذرم . فکرم رو مشغول کرد ...
از ظرایف و نکات نغز زبان فارسی همین "تو" و "شما"ست!
ماها معمولا غریبه ها رو "شما" خطاب می کنیم و برای احترام لفظ "شما" رو بکار می بریم . برای احترام به اون غریبه و مهمتر از اون برای احترام به خودمون. و همچنین یاد گرفتیم بزرگترها رو نباید جز با ضمیر"شما" مورد خطاب قرار داد حالا هر قدر هم که آشنا و عزیز باشند .
در کل ما عادت نداریم به هر غریبه ای "تو" بگیم .
"تو" کلمه ی خیلی عجیبیه.
بیشتر وقتها همراه با صمیمیت و بار عاطفی خاصی هست که به هر کسی نمیشه تقدیمش کرد ! یه جورایی انگار چکیده ی کلی کلمه ی محبت آمیز و عاشقانه است . مخصوص کسانی که نزدیکتر از همکلاسی و همکار و همسایه هستند .
به قول یکی از شخصیتهای یه فیلم سینمایی که اسمش یادم نمیاد ، تو تصمیم نمی گیری که به کسی "تو" بگی از یه جایی به بعد متوجه میشی داری "تو" خطابش می کنی ! چشم وا می کنی می بینی"شما" تبدیل به "تو" شده ! تعداد این "تو"ها تو زندگی زیاد نیستن و شاید همین کم بودن ، این نوع "تو" رو شیرین و خواستنی کرده !
بعضی وقت ها هم دنیایی از تحقیر و ناسزا بهش سنجاق شده و مخصوص کسانی هست که لایق "احترام" نهفته تو کلمه ی "شما" نیستن ! (البته شاید هیچ توجیه قابل قبولی برای استفاده از این مدل "تو" وجود نداشته باشه ولی خب ، به هر حال این مدلش هم وجود داره ! )
یه مدل دیگه "تو" هم هست... کسانی هستند که به همه ، غریبه و آشنا ، "تو" میگن ! آدمهایی که معمولا برچسب بی ادب و بی شخصیت بودن هم می خورند! کسانی که تو گنجینه ی لغاتشون "شما" وجود نداره ! شاید قصد هیچ توهین یا صمیمیتی هم نداشته باشند ولی خب ! دستشون از "شما" کوتاهه دیگه!
الان که فکر می کنم چند تا "تو" و "شما"ی دیگه هم میشه شمرد که گفتنشون اطاله ی کلامه .
خلاصه تو این قصه برام جالب بود که گفته شد : (من عادت ندارم به هر غریبه ای "شما" بگویم ! ) اتفاقا ما عادت نداریم به هر غریبه ای "تو" بگیم!
***
پ ن1: یه بار به اشتباه تو شلوغی و حجم زیاد کاری که رو سرم ریخته بود متوجه نشدم و یه "شما"یی رو "تو" خطاب کردم ... تا یک ساعت اخمام تو هم بود بابت این اشتباه :))
پ ن2: به نظرم صمیمیت و احترام یا توهین و تحقیر و ... خیلی هم نباید به خود کلمه های "تو" و "شما" مربوط باشه ! فکر می کنم بیشتر به محل استفاده و لحن گوینده و نویسنده اش ربط داره! شاید ...
پ ن3:ترکیب "شما" با فعل مفرد هم از اون قشنگیای بی نظیر زبان فارسیه :)
پ ن4: به قول حمیدرضا حامدی:
چه شد که باز "شما" شد "تو"ی همیشگی ات؟
"تو" ی همیشگی ات را "شما "خطاب نکن
نمی دونم چطور روحی به اون بزرگی تو اون جسم جا شده بود؟ اقیانوس چطور تو اون قالب معمولی جا گرفته بود؟ اصلا مگه میشه آدمی اینقدر آمیخته با حماسه و عشق و عرفان باشه؟ چطور دانشمندی در اون سطح اینقدر با اشک و عشق و اسلحه مأنوس بود؟
یه جایی نوشتم که "ادواردو آنیلی" جواب اوناییه که میگن بهشت چی داره که فلان ابَرثروتمند دنیا بخواد به خاطرش از لذات دنیا چشم بپوشه. نه اون ابَرثروتمند ، بهشت چی داره که منِ نوعی بخوام به خاطرش از خیلی چیزها چشم بپوشم؟!
امروز که به چمران فکر می کردم جواب اون سوال رو یه جور دیگه یافتم :
اون چیزی که بهشت داره چیزی که چشم بعضی ها رو اونقدر می گیره که دنیا رو دیگه نمی بینن "عشق"ه!
عشق همون چیزیه که مصطفی چمران به هوای اون از ناسا و فیزیک اتم و استادی دانشگاه و آمریکا و همسر و سه فرزندش بُرید و پرید . اون هم نه به سمت وطنش که به سمت مصر و لبنان .
عشقی که مصطفی -با اون روح لطیف و مهربونیِ وصف نشدنی و با اون حجم عظیم از عاطفه و محبت- به خاطرش تا آخر عمر از دیدن فرزندانش محروم شد و شد پدر چند صد بچه یتیمِ جنوب لبنان ... اون هم نه لبنانِ الان که شیعیان عزت و حرمت و احترامی دارند ، بلکه زمانی که شیعه ی لبنان پست ترین طبقه ی جامعه اش بود و وضع بچه های یتیم شیعه از همه بدتر !
عشقی که مصطفی رو از پشت میز دانشگاهی معتبر تو امریکا کشوند به پشت خاکریزهایی تو جنوب و غرب ایران ... از دل امنیت به دل خطر !
عشقی که از دریای نعمت و روزی فراوان آمریکا ، مصطفی رو کَند بُرد لبنان و بعد هم آورد ایران تا بی خوابی و گرسنگی و خستگی بهش بده!
.."و عشق نام دیگر اوست "
نقاشی رنگ و روغن اثر دکتر چمران که اصلش تو موزه ی دهلاویه ، محل شهادتش، نگهداری میشه.
***
با خودش عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس می رفت، نه شورای عالی دفاع.
یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت "به دکتر بگو بیا تهران."
گفتم "عهد کرده با خودش، نمی آد."
گفت "نه، بگو بیاد. امام دلش برای دکتر تنگ شده."
به ش گفتم. گفت "چشم. همین فردا می ریم."
کتاب چمران-رهی رسولی فر-انتشارات روایت فتح
مصطفی به خاطر "دل امام"ش هم از خواسته ی خودش میگذشت چه برسه به حُکم و امرش ... فرق چمران و همت و باکری و امثالهم با من و تو و بقیه تو خیلی چیزهاست از جمله مهمترین هاش همین ولایت پذیری ش!
***
امروز 31 خرداد ، آخرین روز بهار ! 36 سال پیش در چنین روزی بالاخره مصطفی چمران به مقصد رسید... به "عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون"
...
عنوان مطلب برگرفته از کتاب "مرگ از من فرار می کند" داستانهایی خواندنی و باور نکردنی از زندگی شهید دکتر مصطفی چمران ...
با صدای زنگ در از جا می پری . منتظر اومدن کسی نیستی . خانمی مؤدبانه ازت میخواد که چند لحظه از وقتت رو بگیره . تو هم سخاوتمندانه این وقت رو در اختیارش قرار میدی !
: من از فلان خیریه اومدم و برای فلان گروه نیازمند ، کمک جمع می کنم و ...
***
تو خیابون داری راه میری که صدایی تو رو به بخشیدن چند لحظه از وقتت دعوت می کنه . خانمی (و گاهی آقایی) با ظاهری آراسته و با دفتر دستکی در دست ، از تو میخواد به فلان قشر آسیب دیده و آسیب پذیر با دست این گروه خیریه کمک کنی !
***
نمیدونم شاید کسانی جنبه های مثبت این حرکت رو ببینند و ازش دفاع کنند ولی من بهشون اطمینان ندارم و عملشون رو همون تکدّی گری و گدایی می دونم که فقط به جای برانگیختن حس ترحم مردم نسبت به خودشون با ظاهری رقّت انگیز و ادبیاتی ذلیلانه ، شیوه ی مدرن تری در پیش گرفتن . ظاهری شیک و ادبیاتی با کلاس .
پول دادن به متکدیان ترویج این کاره و تا جایی که کنترل احساساتم دست خودم باشه و جز در مواقعی که واقعا راه فراری از دستشون نداشته باشم بهشون کمک نمی کنم . ولی واقعا تعدادشون زیاد شده و هفته ای نیست که تو تور یک یا چند تا از این گدایان و کلاهبرداران مدرن نیفتیم . کاش راهی برای ندیدنشون بود ...
***
یه بار یکی از این خانم ها جلوی در اومده بود .بهش گفتم که شرمنده ام ، ما ترجیح میدیم از طریق مؤسساتی که خودمون می شناسیم به افراد نیازمند کمک کنیم و ...
خانومه در حین این گفتگو چیزی گفت که بیشتر از قبل به این نتیجه رسیدم که نباید به این جور افراد کمک کرد .
می گفت بهشون میگن آرایش کرده و کمی بد حجاب باشند تا پول بیشتری جمع کنند !!!
***
براتون عجیب نیست خانومی از صبح تا شب کوچه به کوچه و خونه به خونه راه بیفته و در بزنه و اعانه جمع کنه؟!
به قول این داش مشتی های قدیم (که حیف نسلشون منقرض شده!) اگه من جای پدر ، برادر یا شوهر این زنهای نیکوکار[!] بودم سرشون رو میذاشتم لب باغچه و گوش تا گوش می بریدم ! والا!
***
پ ن 1: مامان میگه نباید کسی رو که میاد جلوی در ، دست خالی برگردوند !
ولی من میگم اتفاقا باید دست خالی برگردوند ! اونها هم به اعتبار همین تفکر و اعتقاد ما تو کوچه ها پلاسند! اگه بهشون کمک کنی تعدادشون کم نمیشه که هیچ ، یواش یواش کار به جایی میرسه که باید یه صندلی پشت در خونه بذاری و با یه گونی پول بشینی جلوی در تا خدایی نکرده کسی از صف طویل این گدایان مدرن از در خونه ات دست خالی برنگرده !
پ ن2: نیازمندان واقعی آبرومندند و نیکوکاران واقعی هم همینطور !
هر چند تموم داعشی ها و طرفدارانشون هم کشته بشن خون بهای حتی یک نفر از شهدای 12 رمضان تهران و مدافعان حرم ما نمیشه ولی حمله ی موشکی سپاه و به قول دوستان #سیلی - سپاه حالِمون رو خوب کرد و به رسیدن روز موعود ، امیدوارتر .
به قول امام خمینی (رحمت الله علیه):
اگر از صدام بگذریم، اگر مسأله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت های امریکا بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت. انشاالله اندوه دلمان را را در وقت مناسب با انتقام از امریکا و آل سعود برطرف خواهیم کرد.
***
پ ن : فقط یه چیز ! یادتونه زمان حمله ی تروریستی به حرم امام و مجلس، خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی ها از جمله همین هنرمندا و بازیگرا و ورزشکارا و ... رو شور گرفته بود و هشتگ (همه با همیم ) راه انداخته بودند ؛ الان که انتقام اون خونها گرفته شده ساکت شدن و عکس العملی نشون نمیدن!!!... دیگه با ما نیستن؟ ...
زیر این سقف های بی باران
با نگاهت
که طعم باران است
مزه ی عشق را ...
مهربان خداے من
مےشود این روزها
در بازار داغ خرید بنده نوازیت
مشترے من نیز بشوے
دلم از آن خریدارهاے
پر پا قرص مےخواهد
***
پ ن: چشانده ای "بیشتر" بچشان ...
سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش
قطار باغ بهشت است و باز مانده درش
به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزنبان
فرشته ای ست که قرآن گرفته روی سرش
◇
صدا از آینه و سنگ در نمی آید
کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش
شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ
از این دلی که در این شب شکسته بال و پرش
◇
سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی
خودت مریز، خودت جمع کن، خودت بخرش
بگیر دست زمین را، زمانه ی تلخی ست
ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش
◇
کجاست آن که به تقدیر خلق آگاه است
سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش
مسافران قطار بهشت در شب قدر
دعا کنید که او باز گردد از سفرش
نغمه مستشارنظامی
خودت مریز ، خودت جمع کن ، خودت بخرش ...
مرا هزار امید است و ... هر هزار تویی
مرغ از قفس پرید و ندا داد جبرئیل
اینک شما و وحشت دنیای بی علی
***
"آی مردم! آی مردم ! ... علی از دستتون پیره ! علی از دنیاتون سیره! ..."
تلخ ترین جمله ای که دیشب شنیدم .
***
مردم زمان امیرالمؤمنین هم نماز می خوندن . خیلی بیشتر از ما
اونا هم قرآن می خوندن . خیلی بیشتر از ما
اونا هم روزه می گرفتن . خیلی بیشتر از ما
...
اما علی رو پیر کردن ... علی رو از زندگی سیر کردن ... علی رو تنها گذاشتن ... کمر علی رو شکستن ...
***
وضع ما هم خیلی بهتر از اونا نیست ...اسم "علی" لقلقه ی زبونمون شده ! ما دنیا طلب تر از اونی هستیم که بخواهیم شیعه ی علی یا حتی محبّ علی باشیم ...
***
خطبه 27 نهج البلاغه:
امّا بعد، بی تردید جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند به روی ویژگان از دوستانش برگشوده است. آری، جهاد لباس برازنده ی پاکدامنی و پرهیزکاری، و زره امان بخش الهی، و سپر محکم اوست.
آن کس که از جهاد بگریزد خداوند تن پوش ذلّت بر او پوشانَد، و در طوفان فتنه و بلا سقوط کند، و در زیر چکمه فلاکت خرد و زبون شود، و عقل خود را از دست دهد، و به کیفر فرار از جبهه، حق از او روی گردانَد، و سختی و مشقّت بر او فرود آید، و عدالت از او روی بر تابد. آگاه باشید که من شب و روز، و آشکار و نهان شمایان را به نبرد با اینان فراخواندم و گفتم پیش از آنکه به جنگتان آیند به جنگشان روید.
به خدا سوگند، مردمی که در خانه هاشان نشینند تا دشمن به سراغشان آید، قطعاً ذلیل و خوار شوند.
شما آن قدر امروز و فردا کردید و به این و آن پاس دادید تا سیل غارتگران، شما را درنوردید و شهرتان سقوط کرد.
اینک لشکر معاویه به سرکردگی مرد «غامدی» به «شهر انبار» درآمده و «حسّان بن حسّان» فرماندار مرا کشته و سپاهیان شما را از مرزها گریزانده است. به من خبر رسیده که بعضی از لشکریان دشمن بر زنان مسلمان و دیگر زنانی که در پناه دولت اسلامند، هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره آنان را به یغما برده اند، و هیچ مردی یاور و مدافع آنها نبوده جز ناله و التماس آنان به دشمن. آنگاه غارتگران باد به غبغب افکنده و بی آنکه کشته و مجروحی بر جای گذارند، باز گشته اند. فریاد از این سستی براستی مردن به از این ماندن.
ای شگفتا و شگفتا به خدا سوگند، همدستی و همداستانی لشکر معاویه بر باطلشان، و جدایی و ناهماهنگی شمایان از حقّتان، دل را میمیرانَد و لشکر اندوه را بر آدمی چیره می سازد.
رویتان سیاه باد و اندوهتان پایدار که آماج تیرهای بلایید از هر سو مورد تاخت و تازید، امّا به پا نمی خیزید.
بر شما حمله و هجوم آرند و اموالتان را به غارت برند، و شما دست بسته نشسته اید و دفاع نمی کنید.
آنها با ظلم بر شما، خدای را نافرمانی کنند، و شمایان با تن آسایی و ذلّت پذیری، بدان رضایت دهید.
وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولت گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورت سرما فرو افتد.
شما ای تن پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد میگریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد .
ای مشابه مردان که از مردانگی دورید، و ای کودک فکران و حجله اندیشان، دوست می داشتم اصلًا شما را نمی دیدم و نمی شناختم این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است.
خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه ام را از خشم آکندید، و جرعه های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار شکنیتان اندیشه ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابو طالب دلیر مرد است امّا از دانش نبرد بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه تر هست من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده ام. ا
امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبرند، اندیشه اش را نیز از دست دهند.
***
ما را چه به فدای علی شدن، وقتی اینطور خطابمون میکنه و ... خودمون رو به نشنیدن می زنیم ؟!!!
ما دنیا طلب تر از اونی هستیم که علی اماممون باشه ...
...
پ ن: حساب مدافعان حرم از ما جداست .
تو شبکه های مجازی خیلی دیدم که یه تصویر رؤیایی از یه گوشه ی دنیا گذاشتن با افرادی که تو این بهشت زمینی غرق نعمتند.. و جمله ای تکراری زیر این تصاویر که: آخه من بهشت رو چطوری برا اینها توصیف کنم که ایمان بیارن و به راه راست هدایت بشن ...
***
تنها چیزی که اونوقت بهش فکر می کنم ، تنها کسی که تصویرش میاد جلوی چشمم ،ادواردو آنیلی هست ! ثروتمندترین شیعه ی تاریخ جهان! شهید ادواردو آنیلی!
اونوقت جواب اون سؤال رو اینجور به خودم میدم:
همونطور که به ادواردو گفتن و اون از کارخونه ی مازاراتی و فراری و فیات و باشگاه یوونتوس و کلی چیزهای افسانه ای و باورنکردنی دیگه گذشت...
19 خرداد روز تولدش بود ...
***
پ ن: حیف که خیلی نمی شناسیمش وگرنه شاید کمتر حسرت نداشته هامونو می خوردیم و کمتر دلمون هوایی می شد ...
شاید اگه میشناختیم با فکر مازاراتی و لامبورگینی و پورشه راهمون رو گم نمی کردیم و با داشتن یکی از این ماشین ها و امثالهم خودمون رو بی نیاز از بندگی خدای بی نیاز نمی دونستیم . ماشین هایی که ادواردو مالک کل کارخونه اش بود ...