سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۲ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

سه شنبه ها حول و حوش ساعت 6 عصر شبکه 2 ، یه برنامه گفتگو محور داره با حضور حجت الاسلام شهاب مرادی ، با مجری گری رسالت بوذری و با موضوع سبک زندگی. 

موضوع روز و شیرینی کلام آقای مرادی ، باعث میشه دیدن این برنامه  جزء علاقمندی هام باشه.(البته با این حافظه قوی ای که من دارم! تقریبا هیچوقت از اولش ندیدم!)

پ ن 1: اولین خصوصیت و مشخصه ای که تو هر شی ء یا چیزی به چشم من میاد ، قبل از مدل و شکل و ... رنگ اونه! تو برنامه ی آیینه خانه امروز  هم ، اولین چیزی که خیلی دوستش دارم، دکور خوشرنگ و قشنگشه! دکوری با مبل های آبی فیروزه ای! رومیزی ترمه ی فیروزه ای! گلدونای بنفش با گلهای بنفش و قرمز +برگهای سبزشون!

پ ن 2: موضوع امروز "تفاخر"بود .

پ ن 3 : من چرا نمی تونم عکس و تصویر بگذارم!!!

۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۰
سپیدار

این چه وضعیه؟!!!

همه جا برف اومده ، حتی جاهایی که ده سال بود برف ندیده بودن!!! اما اینجا حتی یک سانت هم نباریده!

فکر کنم تو نقشه ی خدا ، رفتیم دقیقا زیر پونز! وگر نه مگه میشه ابرها ما رو نبینن؟!!! 

خدا جووووووووون!!!!! ما هم برف می خواهیم!

پ ن 1: امروز صبح یه نموره برف زد! زنگ تفریح دوم آفتاب در اومد و برفهای روی زمین آب شد. بچه ها که داشتن می رفتن بیرون شنیدم یکیشون به دوستش گفت: بدو بریم ! برفهای کنار دیوار هنوز آب نشده!!! :(

پ ن 2: خوش به حال کسانی که تو جاهای سردسیر زندگی می کنن!!!

۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۹
سپیدار

والفجر * و لیال عشر

قسم به فجر و شبهای دهگانه اش

 

کسایی که دهه 60 و 70 دانش آموز بودن، خاطرات خیلی زیادی از ایام دهه فجر دارن. هنوز قشنگترین خاطره هاشون مربوط به همون ایامه!

 یادش به خیر! از اول سال منتظر شروع اون ده روز دوست داشتنی بودیم! به معنای واقعی کلمه ، جشن و شادی بود. 

بهمن ماه که شروع میشد ، بوی دهه فجر و جشن تو فضای مدرسه و کلاسها می پیچید! یه جنب و جوش و هیجان خاصی بین بچه ها راه می افتاد . روزنامه دیواری های رنگ و وارنگ که یکی یکی رو دیوارها چسبونده میشدند!

 تزئین کلاس به عهده ی خودمون بود . از اول بهمن دنبال جمع کردن و تهیه وسایل تزئین بودیم! یادش به خیر پرچمهای سه گوش و چهارگوش به هم چسبیده که روش عکس امام و نوشته " 22بهمن مبارکباد "بود ، شرشره های رنگی و براق ، بادکنکهای رنگی ،کاغذهای کشی و ... . سعی می کردیم کلاسمون قشنگترین و پر زرق و برق ترین کلاس باشه ! مسابقه ای نانوشته و گاهی نوشته! تزئین بقیه جاهای مدرسه هم کار ارشدهای مدرسه بود با نظارت معلم پرورشی!(متأسفانه عکسی از اون تزئیتات پیدا نکردم!)

سرودهایی که از بس تو خونه و مدرسه شنیده بودیم ، حفظ بودیم! (بهاران خجسته باد ! به لاله ی در خون خفته ، شهید دست از جان شسته! -بوی گل سوسن و یاسمن آید! - به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت، حرفی که خواب دشمن از آن سخن برآشفت(عاشق این سرود بودم و هستم!)- آب زنید راه را هین که نگار می رسد! و ... )

از 12 تا 22 بهمن ، هر روز یک ساعت تو حیاط مدرسه می نشستیم و هر روز یک یا 2 کلاس برنامه اجرا می کردند! پذیرایی هم که بیشتر وقت ها ، فقط یه شکلات بود، گاهی با پول خودمون می خریدیم.

 یادش به خیر ، تئاترهای ساده که بیشتر جوک ها و لطیفه های بامزه ای بود که به روی صحنه می بردیم! و سرودهای ناهماهنگ ، دکلمه با اون تکانهای دست که انگار هویت دکلمه به همون تکانهای بدون معنی بود!

 یادش به خیر ، خبرهای هواشناسی که می خوندیم و کلی بهشون می خندیدیم، خنده ی واقعی.  ( هوای اردبیل 10 درجه زیر دسته بیل ! رشت 4 درجه بالای تشت! و ... ) 

یادش به خیر شوخی با اسم فیلم ها:( مدرسه : پایگاه جهنمی! کارنامه قبولی: پرنده ی کوچک خوشبختی! رد شدن از جلوی دفتر مدرسه : عبور از میدان مین! و ... )

 یادش به خیر ، یه سال از بچه های دبیرستان نزدیک مدرسه ، یه گروه اومدن  و برامون برنامه اجرا کردن، هنوز نمایششون یادمه ، چقدر خندیدیم ، از ته دل! )

 الان که فکر می کنم قشنگی اون روزها به خاطر سادگی و مشارکت خود دانش آموزان بود. چیزی که امروزه دیگه کمتر شاهدش هستیم! برنامه های بچه های الان رو که می بینم ، کمتر اون خلاقیت و شیرینی رو می بینم! از تزئین کلاسها هم دیگه تقریبا خبری نیست . تزئین مدرسه هم به عهده ی معاون پرورشیه و بچه ها سهم زیادی توش ندارن!

(اونوقتها معلم پرورشی بود! بعد کلا پرورشی تعطیل شد و گفتن معلم هر کلاس کار پرورشی هم انجام بده! بعد دوباره احیای معاونت پرورشی! )

 یادش به خیر ما معلم پرورشی داشتیم که هر هفته یک ساعت باهاش کلاس داشتیم ، برنامه های دهه فجرمون رو هم با معلم پرورشی مون هماهنگ می کردیم . 

الان متأسفانه از معلم پرورشی ، که ارتباط مستقیم با بچه ها داشته باشند ، خبری نیست  . معلم پرورشی جاشو داده به معاون پرورشی که با بچه ها به صورت مستقیم و چهره به چهره ، ارتباط نداره ! پرورشی یه کار تزئینی شده ! درست کردن ظاهر مدرسه با هزینه های زیاد و با سلیقه معاون پرورشی! اجرای برنامه هایی مثل  مناسبتها ، نماز و مسابقات و . . . که به نظر من با زیاد بودن کمی کارها ، از کیفیت زیادی برخودار نیست .

 به قول اون ضرب المثل " یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است" یه برنامه ی تأثیرگذار بهتر از صد کار فرمالیته و بدون تأثیره .

 این روزها پرورشی یعنی نمایش ظاهر شیک ، گرفتن عکس و فیلم و مستندسازی قشنگ ولی بی روح! و بچه ها تقریبا هیچ کاره! 

کاش الان هم تو مدرسه "معلم پرورشی" داشتیم که حداقل هفته ای یک ساعت می رفت سر کلاس بچه ها !!!

۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۵۸
سپیدار

اگر ما امروز داریم از حقوق هسته‌ای مان دفاع می‌کنیم، این فقط دفاع از یک حق نیست. این دفاع از همه حقوق ما است.

اگر دشمن به این نتیجه برسد که با فشار می‌تواند شما را از یک حقتان منصرف کند، او با همین منطق سراغ سایر حقوق شما هم خواهد آمد. با همان ابزار فشار به طمع می‌افتد که شما را از سایر حقوقتان منصرف کند.

***

الآن یکی از بحثهایی که رسانه‌های بیگانه دارند دنبال می‌کنند این است که _من یک برنامه یک ساعته‌ ای دیدم که یک شبکه بیگانه تهیه کرده بود_ می‌گفت مردم شما چرا می‌خواهید انرژی هسته‌ای داشته باشید؟می‌دانید که هزینه‌اش چقدر زیاد است؟! 

یعنی هزینه‌ها را زیاد معرفی کردن، برای این که یک ملتی را از حقش محروم کنند. مثل آن حرکتی که اینها می‌خواستند در قضیه دفاع مقدس انجام بدهند. اگر ملت ما هزینه‌های سنگین داد، این هزینه را، این سرمایه‌گذاری را، فقط برای دفاع از خرمشهر نکرد.

ملت ما در دفاع از خرمشهر به دشمن مدلی را نشان داد که او دیگر برای همیشه اگر با گزینه نظامی علیه ملت ما اقدام کند، پشیمان می‌شود.

*** 

با مناسباتی که  در فضای جهانی درست کرده‌اند می خواهند القا کنند اگر  مقاومت کنید، مقاومت هزینه دارد و فایده ندارد  و بی‌نتیجه است!

 نقطه مقابل آن خطی است که انقلاب اسلامی نشان داد. که اتفاقاً این گونه نیست. اتفاقاً اگر شما مقاومت کنید، موفقیت و پیروزی پشت سر هم خواهید داشت و این تجربه سی و سه ,چهار سال اخیر ما است. این گونه نیست که محاسبات فقط بر مبنایی که آنها تعیین می‌کنند انجام بشود. 

(از این استدلالش خوشم اومد!)

 قسمتهایی از سخنرانی دکتر جلیلی در اهواز 

۰ ۱۱ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۴۰
سپیدار

شهدای مدافع حرم یه جور دیگه دل آدم رو می سوزونن! و یه جور دیگه آدم رو دلگرم می کنن!

شهادتشون خیلی غریبونه ست، دور از خانواده و وطن!( هر چند اسلام مرز نمی شناسه !) اینقدر که تلویزیون خودمون هم چیزی درباره شون نمیگه! چون ممکنه روح توافقنامه ای با دیدن و شنیدنش آزرده بشه! باز خدا خیر بده فضای مجازی رو !!!

و این روزایی که سبد کالا و مرغ و گوشت و مسکن و بنزین و یارانه و مذاکره و تحریم و  ... شده فکر و ذکرمون؛ بودن این آدمها تلنگری به وجدانهای خفته مون که:

 " اینه اون آدمی که خدای " انی اعلم ما لا تعلمون!"  فرشته هاشو امر کرد به سجده در برابرش" !

 و چقدر شیرینه دیدن و شنیدن آدمهایی که زندگی و شهادتشون ، اثبات حقیقتی است که عالم و آدم می خوان تو باور کنی افسانه است!

"برای محمود رضا" مطلبیه که برادر محمودرضا درباره ی برادر شهیدش" محمودرضا بیضایی، شهید مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها"  نوشته.

 این مطلب  رو علاوه بر "اسکالپل" در ادامه مطلب هم می تونیم بخونیم.

۰ ۱۱ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۲۸
سپیدار

میدان آرژانتین (پایانه بیهقی) – غروب

تلفنم دارد زنگ می‌خورد. گوشی را از توی جیبم در می‌آورم و جواب می‌دهم. محمودرضا است. خوش و بش می‌کند و می‌پرسد کجا هستم. از صبح برای کاری تهرانم؛ می‌گویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر می‌گردم تبریز. می‌گوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. می‌گویم الان، بگو. می‌گوید الان نمی‌شود و باید هر وقت که کاملا وقتم آزاد است بگوید. اصرار می‌کنم که بگوید. می‌گوید می‌توانی بیایی خانه؟ می‌گویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر می‌شود تلفنی بگویی، بگو. می‌گوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرف‌هایی هست که باید به تو بزنم. می‌گویم مثلا؟ می‌گوید اگر من شهید شدم می‌ترسم پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش. می‌گویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. می‌گوید مگر تبریز نمی‌روی؟ می‌گویم نه، امشب می‌مانم. می‌گوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ گفتم خودم می‌خواهم که بیایم، حالا ول کن. و راه می‌افتم سمت اسلامشهر.

اسلامشهر – خانه محمودرضا

همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو ساله‌اش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای ساده‌ای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش. هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمی‌خورد. می‌نشینیم. منتظر می‌مانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمی‌زند. دو سه ساعت تمام منتظر می‌مانم اما حرف‌هایمان کاملا عادی پیش می‌روند. سعی می‌کنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام می‌شود و می‌گویم بگو! می‌گوید من شهید شدم بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟! می‌گویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت می‌کنم! بدون اینکه تغییری در چهره‌اش ایجاد بشود با آرامش شروع می‌کند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین کلوخ مقابلش پخش می‌شوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف می‌زند. جدی نمی‌گیرم. هر چند همیشه در مأموریت‌هایش احتمال شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمی‌دهد.

–محمودرضا بیضائی (نام مستعار: حسین نصرتی)

ولادت: ۱۸  آذر ۱۳۶۰، تبریز

شهادت: ۲۹ دی ۱۳۹۲، زینبیه – در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر

منبع: اسکالپل

۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۰۹
سپیدار

این 2050 هم دیگه شورشو در آورده با این پیامکهاش!

ارتباط مستقیم با رامبد جوان ، بازیگر و کارگردان

با ارسال رامبد یا RAMBOD به 2050

روزانه پنج میلیون ریال جایزه

هزینه : 100 تومان

موندم، کسی هم پیدا میشه تو بازی اینا شرکت کنه و بهشون سواری بده!

یا بهتر بگم : اونایی که به این پیامکها جواب میدن، چه جور آدمی هستن؟

ارتباط مستقیم ، یعنی چی؟ به چه دردی می خوره؟

در این ارتباط مستقیم چه اتفاقاتی می افته، یا ممکنه بیفته ؟

شرکت کنندگان این بازی مسخره ، چه توقع و انتظاری ، چه هدفی از این ارتباط مستقیم ، ممکنه داشته باشن؟!!!!!

خود رامبد جوان ، با این قضیه موافقه؟ باهاشون همکاری می کنه؟ !!!!!!!!

۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۳۶
سپیدار

شعری که این روزها ، مدام با خودم تکرار می کنم!

این بیت  "ناصر فیض " که سر در وبلاگ "دختری از ایران " حک شده:

مرگا به من که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه وطنم را عوض کنم

۰ ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۳۵
سپیدار

یه سری شیعه پیدا شدن که نسخه شیعی وهابیت تشریف دارن!  

شیعه های بی شعوری که از حضرت علی علیه السلام هم غیرتی تر شدن! 

امروز تو سایت دوئل کلیپ شیعه های تقلبی رو دیدم. خیلی  خوب بود!

 اینم لینک دانلودش: 

کلیپ  شیعه های تقلبی 

۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۵۸
سپیدار

قبلا می گفتم ،خوش به حال تازه مسلمونا، یعنی کسانی که خودشون اسلام رو پیدا کردن و با آگاهی شیعه بودن رو انتخاب کردن.

  اما الان خدا رو هزار مرتبه شاکرم که منت بر سرم گذاشته تا بین چند میلیارد جمعیت جهان ، جزء دویست ، سیصد میلیون نفری (عدد دقیق رو نمی دونم) باشم که شرف شیعه به دنیا اومدن ، از پدر و مادری شیعی رو بهم بخشیده. 

هر چند شیعه ی کاملی نیستم ، ولی مطمئنم 10 درصد بهتر از صفر درصده! این طور نیست؟!

از کجا معلوم که اگه تو ایران و از پدر و مادری شیعه ، به دنیا نمی اومدم ، می تونستم وارد بهشت شیعه بودن بشم؟!! معلوم نیست! پس . . . خدا جون متشکرم!

اون تازه مسلون مثل ماهی ای میمونه که از رود یا تنگ ماهی و یا از خشکی ، به دریا رسیده و طبعا قدر دریا رو بیشتر میدونه . خوش به سعادتش! 

اما من مثل ماهی ای هستم که تو دریا به دنیا اومده و هرگز بیرون از دریا نبوده ، برای همین نمی دونه دور از دریا بودن یعنی چی! و شاید قدر دریا رو هم ندونه ! و شاید دوست داشته باشه زندگی تو رود و برکه و آکواریوم و تنگ آب رو هم تجربه کنه و شاید هم خشکی رو! 

ولی این ندونستن ، چیزی از ارزش دریا و لطفی که خدا به اون ماهی کرده ، کم نمی کنه! می کنه؟!!

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی!

پس:

مبارک باشه ، میلاد پیامبر بزرگ اسلام و امام صادق علیه السلام ، به همه ی مسلمونا و شیعه های دیروز، امروز ، فردا :)

۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۰۲
سپیدار