سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

امروز رفته بودم بازار ، برای خرید و گردش!

تو یکی از پاساژها، یه دفعه خانومی به اسم صدام کرد: خانوم ... ؟

برگشتم . یه خانوم ، یه پسر 17-18 ساله و یه دختر 14-15 ساله!

پسر: خانوم مدرسه هاشمی ، یادتونه؟!!

ته چهره اش یادم بود ولی اسمش . . . نه! 

اسمش امید بود . امید.س . امید ، مادر و خواهرش

امید  کلاس اول دبستان شاگردم بود. هنوز چشمهای درشت و حرف زدن با مزه اش یادمه ! 

امید کارت دانشجویی شو در آورد داد دستم ؛ دانشجوی حسابداری ! همراه درس خوندن ، تو پاساژ هم کار می کرد! 

خیلی خیلی خیلی از دیدنش خوشحال شدم! هم از اینکه دانشجو بود ، هم از این که کار می کرد!  و مهمتر از اون این که بچه ی سر به راه و مؤدبی بود!

یه چیزهایی از کلاس اولش گفت که من یادم نمی اومد! از گریه هاش و ستاره گرفتنهاش! از دوستهاش و از فوت یکی از دوستهاش که شاگردم نبود.

حس خیلی خوبیه!

اینقدر از دیدنش ذوق کردم که یادم رفت خیلی چیزها ازش  بپرسم! اگه وقت کنم یه سر به فیلم جشن الفبای اردیبهشت 81 می زنم!

۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۱
سپیدار

چند وقته دارم به مادرهای شاگردام دقت می کنم! تو رفتارشون، طرز حرف زدنشون، پوشششون(چقدر ش!) نگرانی ها و علاقه هاشون و . . . 

مادرهای نسل جدید ، نسبت به مادرهای نسل گذشته محاسن و معایبی دارن! که درباره ی محاسنشون بعدا می نویسم . ولی معایبشون به نظر من نگران کننده است! و خلاصه اش این که : 

خیلی از مادرهای امروزی، شخصیت و نشانه های مادر بودن رو ندارن! 

دیدین دختر بچه ها چه عروسکهایی رو دوست دارن؟ و چطوری با عروسکهاشون رفتار می کنن؟ طرز رفتار مادرهای امروزی با بچه هاشون بیشتر شبیه رفتار یه دختر کوچولوی گنده است با عروسکش ، که این بار عروسکش ، زنده است! 

عروسکهایی که توقع و خواسته دارن، و مادرهایی که نمی دونن چطور و چقدر باید خواسته های اونا رو برآورده کنن! 

مادرهای امروزی بیشتر از دختر کوچولوها به ظاهر عروسکشون اهمیت میدن ! و به اندازه و یا کمتر از دختر بچه ها به روح و روان عروسکشون!!! 

 شاید یکی از دلایل این اتفاق (فقط یکی از دلایل) کوچک شدن بیش از حد خانواده هاست! 

مادرهای نسل قبل زیر نظر و با کمک مادر و مادربزرگ و خاله و عمه و ... بچه هاشونو تربیت می کردن و تنها نبودن. گنجینه ای از تجارب بزرگترها یاورشون بود. اگه جایی اشتباه می کردن، یا افراط و تفریطی تو کارشون بود ، از بزرگترها تذکر می گرفتن و اگه کمکی می خواستن بزرگترها و باتجربه ها در دسترسشون بودن و اشتباه ها زود جبران و یا اصلاح میشد! پدر و مادر های جوان و بی تجربه ، تو تربیت بچه هاشون تنها و دست خالی نبودن! 

ولی حالا یه نگاهی به دور و برمون بندازیم. زندگی ها آپارتمانی و خونه ها کوچیک و خانواده ها محدود به 2 ، 3 یا 4 نفر عضو!

 تو بیشتر ساختمونا و مجتمع ها ، حتی یه فرد با تجربه که جوونا باهاش رابطه داشته باشن و بهش اعتماد کنن، وجود نداره! همه ، زوج های جوان و تقریبا جوان! همه بی تجربه و همه خودشونو علامه ی دهر دون!

 همه تجربیاتی که طی نسلهای متمادی به دست اومده بود، از اول باید توسط هر شخص تجربه بشه، خوب و بد!

مادرهایی که با این محیط فقیر فرهنگی و آموزشی ، حتی یه کتاب خوب نخوندن و نمی خونن و یه برنامه ی خوب  ندیدن و نمی بینن! 

بیچاره بچه های امروز!!! بیچاره بچه های فردا!!!

خاطراتی از این  پدرها و مادرهای شاگردام رو به مرور می نویسم ، ان شاءالله

۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۴۴
سپیدار

قبلا می گفتم ،خوش به حال تازه مسلمونا، یعنی کسانی که خودشون اسلام رو پیدا کردن و با آگاهی شیعه بودن رو انتخاب کردن.

  اما الان خدا رو هزار مرتبه شاکرم که منت بر سرم گذاشته تا بین چند میلیارد جمعیت جهان ، جزء دویست ، سیصد میلیون نفری (عدد دقیق رو نمی دونم) باشم که شرف شیعه به دنیا اومدن ، از پدر و مادری شیعی رو بهم بخشیده. 

هر چند شیعه ی کاملی نیستم ، ولی مطمئنم 10 درصد بهتر از صفر درصده! این طور نیست؟!

از کجا معلوم که اگه تو ایران و از پدر و مادری شیعه ، به دنیا نمی اومدم ، می تونستم وارد بهشت شیعه بودن بشم؟!! معلوم نیست! پس . . . خدا جون متشکرم!

اون تازه مسلون مثل ماهی ای میمونه که از رود یا تنگ ماهی و یا از خشکی ، به دریا رسیده و طبعا قدر دریا رو بیشتر میدونه . خوش به سعادتش! 

اما من مثل ماهی ای هستم که تو دریا به دنیا اومده و هرگز بیرون از دریا نبوده ، برای همین نمی دونه دور از دریا بودن یعنی چی! و شاید قدر دریا رو هم ندونه ! و شاید دوست داشته باشه زندگی تو رود و برکه و آکواریوم و تنگ آب رو هم تجربه کنه و شاید هم خشکی رو! 

ولی این ندونستن ، چیزی از ارزش دریا و لطفی که خدا به اون ماهی کرده ، کم نمی کنه! می کنه؟!!

تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی!

پس:

مبارک باشه ، میلاد پیامبر بزرگ اسلام و امام صادق علیه السلام ، به همه ی مسلمونا و شیعه های دیروز، امروز ، فردا :)

۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۰۲
سپیدار

از امسال ، تا 12-13سال آینده میلاد امام رضا علیه السلام از سال تحصیلی ما خارج شده! و من از این بابت ناراحتم! 

تا پارسال که ولادت امام رضا علیه السلام  ، تو سال تحصیلی واقع میشد، - از اون جایی که من ، امام رضا علیه آلاف التحیة والثناء رو امام اختصاصی خودم می دونم!!! و بالطبع روز میلاد این امام عزیز، برای من روز خاصی محسوب میشد و میشه - برای اینکه بچه های کلاسم رو تو شادی خودم شریک کنم، براشون هدیه و شیرینی می خریدم. هر وقت هم برای پابوس امامم به مشهد مشرف می شدم ، سوغاتی بچه های کلاسم ، پای ثابت لیست خریدم بود.

امسال که میلاد امام رضا علیه السلام  26 شهریور بود و من تو مشهد بودم، از هدیه و سوغاتی بچه ها خبری نبود! مونده بودم این حس خوب هدیه خریدن برای بچه ها رو کی و کجا خرج کنم؟...

که رسیدیم به عید میلاد پیامبر مهربونمون. 

دیروز برای بچه های کلاسم ، تل گرفته بودم که یه گل خوشگل یه طرفش بود، (تف به ریا!!!) وقتی تل ها رو برای تولد پیامبر و امام صادق علیه السلام به بچه ها میدادم خوشحالی و خنده شون دیدنی بود! از روی مقنعه زدند رو سرشون و رفتند خونه هاشون :)

اگه خدا بخواد ، و به شرط حیات ، تصمیم دارم این برنامه رو جزء برنامه های هر سال قرار بدم!(انشاءالله)

۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۵:۰۵
سپیدار

 

چند وقت پیش(اربعین) یه تله فیلمی از شبکه 4 پخش شد که تا مدتها فکرم رو به خودش مشغول کرده بود. دنبال یه فرصت می گشتم درباره اش بنویسم .

"حتی اگر شب باشد" به کارگردانی منیر قیدی

"آوا" (غزل شاکری)دختر 28 ساله ای که در یک مدرسه به کودکان بی سرپرست، قصه نویسی درس میده، متوجه میشه دچار بیماری سرطان از نوع پیشرفته شده، آوا بدون اطلاع خانواده اش به دکتر مراجعه کرده و درمانش رو پی می گیره. آوا تصمیم می گیره تا وقتش تموم نشده ،کارهایی بکنه که دوست داره . از جمله کتابی رو که دوست داره بنویسه و تموم کنه . 

آوا دستنوشته هاشو میده پزشکش، دکتر پویا (مهدی احمدی)، بخونه و ما قسمتهایی از نوشته ها رو با صدای راوی می شنویم . این نوشته ها مسؤلیت انتقال بیشتر بار احساسی و معنایی قصه رو به دوش می کشن.

 فیلم چند ماه آخر زندگی آوا رو روایت می کنه. 

قشنگی فیلم به اینه که ناله نمی کنه! گریه نمی کنه و اشک نمی گیره! جیغ نمی کشه! دنبال برانگیختن حس ترحم بیننده نیست! 

یه آرامش خاکستری تو تمام فیلم جریان داره که آدم رو از مرگ نمی ترسونه! نه تنها نمی ترسونه که یه مرگ آگاهانه و قشنگ رو رقم می زنه. 

طرز برخورد آوا با بیماریش ، خیلی قشنگه! اولش گیج میشه، می ترسه ولی وقتی می بینه وقت ترسیدن نداره، نگاهش به مرگ و زندگی قشنگ میشه. رابطه اش با پدر ، خواهر ، دکتر، سامان، بچه های کلاسش و کلا مردم ، شکل خاصی پیدا می کنه.

 دلنوشته های آوا رو خیلی دوست دارم. مخصوصا یه جایی که میگه:(متأسفانه نتونستم حفظش کنم، هر چی یادم مونده می نویسم)

 آدمها وقتی برای مدتی بینایی شون رو از دست میدن، بعدش چشمهاشون بیناتر میشه. وقتی برای مدتی شنوایی شون رو از دست میدن، بعدش شنواتر میشن... کاش مرگی هم بود تا بعدش بهتر زندگی کنیم ! 

در کل فکر می کنم زندگی و مرگ آوا خیلی خوشگل بود! و فیلم ارزش دوباره دیده شدن رو داره.  

پ ن: بدم نمیاد جای آوا باشم!!!

۰ ۲۶ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۶
سپیدار

همیشه فکر می کردم دنیا میدان مسابقه ی دو سرعته با طول مثلا 100 متر! با یه خط شروع و یه خط پایان.

 پس هر کی زودتر و سریعتر به نقطه پایان برسه، برنده است.

 بعد فکر می کردم خب! همه که تو یه سطح نیستند! یعنی خط شروع گویا یکی نیست! یکی خط شروعش 50 متر جلوتر از نقطه صفره، یکی روی خط صفر، اول 100 متر ایستاده و یکی هم مثلا 50 متر عقب تر از نقطه صفر ایستاده! حالا بگذریم که یکی کفش و لباس مناسب داره و یکی کفش و لباس معمولی و یکی دیگه پابرهنه است، و یکی هم بدون پا و دست!

 با این تفاسیر تا اونی که معلوله و 50 متر عقب تر از خط شروع ، تا بیاد به خط صفر برسه، اونی که 50 متر جلوتره و امکاناتش توپ! به مقصد و خط پایان رسیده و داره آب پرتقالشو میل می کنه!

و وقتی خودت رو اون 50 متر جلوتره با امکانات فول نبینی، حس نا امیدی و نا عادلانه بودن مسابقه، طبیعی ترین حسی است که به آدم دست میده!

امروز به طور اتفاقی به حرفهای کارشناس برنامه سمت خدا(حاج آقا ماندگاری) گوش می کردم که این مثال رو زد:(البته به زبون و کلمات خودم عرض می کنم!)

 دنیا میدان مسابقه است با یه خط شروع ولی . . . با خط پایان متفاوت!!!

  خط شروعی رو فرض کنید که شرکت کنندگان  ایستاده در پشتش به این شرح اند: 

یکی با بنز ، یکی با پیکان ، یکی با دوچرخه ، یکی پیاده ، یکی هم سینه خیز!!!

اما قشنگی مسابقه ، خط پایان و مقصد هر شرکت کننده است! مثلا :

اون بنز سوار باید 100کیلومتر بره ،

پیکان سوار 50 کیلومتر،

دوچرخه سوار 20 کیلومتر،

پیاده 10کیلومتر،

و سینه خیز 1 کیلومتر.

 و اگه اون سینه خیزه بتونه به خط پایان یک کیلومتری خودش برسه ، همون مدال طلایی رو میگیره که اون بنزسوار در انتهای 100 کیلومتر می گیره. 

(البته که این اعداد ،فقط برای فهم من و توئه، کیه که ندونه با بنز 1000 کیلومتر هم بری با یک کیلومتر سینه خیز برابری نمی کنه!) 

این که از آدم به اندازه ی توان و امکاناتش توقع داشته باشند، حس خوبی به آدم میده به اسم... آرامش!

"لا یکلف الله نفسا الا ما ءاتاها"      آیه 7 سوره طلاق 

یعنی خداوند از هیچکس جز به اندازه ای که امکانات داده ، تکلیف نمیخواد!

مهم انجام تکلیفه ... همین!  

***

وقتی داشتم این مطلب رو می نوشتم، آقا(=پدر محترم) داشت با صدای بلند قرآن می خوند. و درست وقتی که داشتم آیه رو می نوشتم ، صدای پدرم رو شنیدم که  به همین آیه رسیده بود، سریع پریدم کنارش که ببینم املای درست این آیه چه جوریه و آدرس آیه کجاست! 

من که این همزمانی رو یه نشونه می دونم، یه نشونه ی قشنگ! من عاشق نشونه هام!!!

***

در ضمن ، خدا رو شکر که ما دوچرخه سواریم! هم برای سلامتی خودمون خوبه ، هم برای بقیه مردم آلودگی صوتی و تصویری و آلودگی هوا ایجاد نمی کنیم!!!

۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۲۰:۰۰
سپیدار

تا حالا صدبار(یعنی خیلی زیاد! ) آلبوم "قاف عشق " با صدای " علیرضا قربانی " رو گوش کردم. (مثل همین الان!)

این آلبوم یه تیکه جواهره! با اون قطعه بی نظیر " غلام قمر" :

(من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو / سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو /ور از این بی خبری رنج مبر هیج مگو / دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت/ آمدم نعره مزن ، جامه مدر ، هیچ مگو . . . )

یا قطعه  معرکه ی "پریزاد" :

(مرا پرسی که چونی؟ بین که چونم/ خرابم ، بی خودم ،  مست جنونم/  پری رویی مرا دیوانه کرده است/ مسلمانان مسلمانان که می داند فسونم . . . )

یا قطعه محشر " کهربا " :

( من نه خود می روم ، او مرا می کشد/ کاه سرگشته را کهربا می کشد/چون گریبان ز چنگش رها می کنم/ دامنم را به قهر از قفا می کشد/ دست و پا می زنم می رباید سرم /سر رها می کنم دست و پا می کشد/ .... لذت نان شدن زیر دندان او / گندمم را سوی آسیا می کشد  ...)

علیرضا قربانی تو این آلبوم کولاک کرده!

۰ ۲۴ دی ۹۲ ، ۰۲:۲۲
سپیدار
یکی از شاگردام فردا میره مکه! . . .  منم میخوااااااااام!!  :(
اگه  روزی به خواست پروردگار، گردش ایام و دست روزگار ، منو بنشونه زیر اون ناودون طلای  خونه ی خدا، اونجا که میگن دعا مستجابه، از خدا 2 تا پیاده روی با کیفیت خواهم خواست:

یکی پیاده روی از نجف تا کربلای روز اربعین 

یکی هم پیاده روی از نیشابور تا مشهد روز شهادت امام رضا علیه السلام

پر واضحه که تاکیدم روی قسمت " تا" ی پیاده روی هاست ، حالا اگه "از"ش از تهران هم شد اشکال نداره! 

 دیدن پیاده روی اربعین و آخر صفر  امسال ، خیلی دلم رو سوزونده! 

 میثم مطیعی هم با مداحی ای که برای پیاده روی اربعین خوند، نمک روی این دل سوخته ی ما ریخت...

دانلود صوت و متن این مداحی در ادامه مطلب

۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۱۷:۴۳
سپیدار

این وبلاگ رو درست کرده بودم برای گذاشتن، نمونه سؤال ، تمرین ، پیک آدینه ، عکس شاگردام، کارهاشون، هنرهاشون ، تحقیقات شون، خطهای خوشگلشون . . .   و از همه مهم تر پاور پوئنت هایی که برای کتاب ریاضی اول ابتدایی درست کرده ام! تقریبا پاورپوئنت تدریس تمام کتاب رو درست کردم ولی . . . 

بعد از 3 ماه ، هنوز نتونستم اینترنت پرسرعت بگیرم، هنوز تنها راه ارتباطیم با این وبلاگ ، تبلته و با تبلت، نمیشه /بلد نیستم/ نمی تونم به خواسته هام جامه عمل بپوشونم!

تنبل نرو تو سایه ، سایه خودش می آیه!

خدایا همتی برسون . . . !

خلاصه، چی می خواستم ، چی شد!!!!

 

بی ربط نوشت: همین طوری یاد این بیتها افتادم! 

اگر به زلف بلند تو دست ما نرسد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

***

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

 

۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۵
سپیدار

یادمه سالها قبل که کلاس طراحی می رفتم ، یه روز استاد محترم ، کلاس رو برد موزه ی هنرهای معاصر تهران. چیزی که خوب به یادم مونده، یه تابلوی بزرگ  حدود 2 در 3 متر بود(اندازه ی دقیقشو نمیدونم، شاید هم با یه نسبت طلایی بود) . اثر یه هنرمند خارجی! تابلو تماما با رنگ طوسی رنگ شده بود، درست مثل یه دیوار که یکدست طوسی شده باشه.

 هر چی به ذهنم فشار آوردم که چیزی ازش بفهمم ، نشد که نشد! هیچ رقمه کد نمی داد. نتونستم ادای روشنفکری دربیارم و از تناسبات و مفهوم پنهان در لایه های هفتم و هشتم تابلو لذت ببرم! نتونستم روح و احساس هنرمند محترم رو ، که موقع خلق اون اثر، به تابلو منتقل شده بود ببینم و به به! و چه چه ! کنم!!! 

لباسی تو تن پادشاه نمیدیدم و نمی تونستم از برازندگی و رنگ و دوختش تعریف کنم!

گفتم برم سراغ استادم ، شاید ایشون بتونن ، روح زیبایی شناسی و هنر نهفته در اون تابلو رو به من هنرنشناس نشون بده! دقیقا  یادم نیست استاد محترم، چه جوابی دادند ، ولی جان کلامش این بود ، "نمی دونم"!!!

این پروسه ی ( دیدن ، نفهمیدن ، پرسیدن، قانع نشدن، دوست نداشتن ) رو تا حالا خیلی تجربه کردم.  از شعر و نقاشی  و خط بگیر تا فیلم و تئاتر و موسیقى!

از تز " هنر برای هنر " هم حالم به هم می خوره!  از هنر بی محتوا!  

اینکه یه بابایی سطل سطل رنگ بپاشه هوا و رنگها سقوط کنن روی یه بوم! یا تو عالم مستی و بی هوشی و بی خبری ، اونوقت که چشماش درست نمی بینه ، اشکالی روی بوم  بکشه! یا اونوقت که میرهه فضا ، کلماتی رو به نام شعر ، قصه یا فیلمنامه سوغات بیاره! و اسمشو بگذاره هنر ، و عده ای هم ذوق کنن و هورا بکشن! و وقتی یک نفر بلند شد و گفت بالای چشم این هنر ابروست، بزنن تو دهنش که ، ای امل ! ای عقب مانده! ای ... ! " هنر شناس نئى ، . . . خطا اینجاست" ( این سه نقطه و اون سه نقطه ی قبلی ، به علت رعایت موازین اخلاقی ، دچار ممیزی شده است.) 

تصمیم گرفتم با خودم رو راست باشم. کاری نداشته باشم برای یه شعر، نقاشی ، موسیقی یا فیلم، چندنفر کف و سوت زدن، چند نفر تف و لعن کردن!  

من هر هنری رو از دریچه عقل و دل خودم ارزش گذاری می کنم. دلی که دوست داره مؤمن باشه ، پس باید یه چیزهایی رو دوست داشته باشه و از یه چیزهایی بدش بیاد . و عقلی که دوست داره مسلمون باشه، پس دنبال خط و ربط های معقول تو آثار میگرده تا دست دلم رو تو دوست داشتن و نداشتن، پر کنه!

 هنر برای من یعنی محتوا  + فرم ! 

هم از نجاست ریخته شده تو یه ظرف خوشگل بدم میاد هم از عسل ریخته شده تو یه ظرف نجس! 

سعی می کنم تو هیاهوی آدمهای جوگیر ، جوگیر نشم ! انشاءالله

 

۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۵:۲۲
سپیدار