سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

پریروز (یعنی روز پری عایا؟!روز فرشته؟!) وارد کلاس شدم چیزی دیدم که از تعجب شاخ درآوردم:

یه شاخه لاله واژگون قرمز مایل به نارنجی با 5گل خوشگل که توی یه بطری نوشابه کوچک جاخوش کرده بود!

از هر کی پرسیدم اینو کی و از کجا آورده ؟ کسی نمی دونست! 

گل خیلی خوشگلی بود (هنوزم هست!) کمی درباره کمیابی و حفاظت شده بودنش و چرایی نچیدنش و شکل و شمایل جالب گل برای بچه ها توضیح دادم و گل رو گذاشتم رو میزم که یکی از بچه ها یه شاخه ی خشک شده ی لاله واژگون رو گذاشت رو میزم! وقتی پرسیدم از کجا آوردیش؟ اون هم جوابی نداشت! 

گل تو کلاس مونده و هر کس میاد اول برای اینکه مطمئن بشه واقعیه یه دستی به برگ و گلهاش می کشه و بعد که مطمئن شد اصله! محو زیبایی گل میشه! 

 هنوز نمی دونم از کجا و چطوری این گل کمیاب به کلاس من راه پیدا کرده! ولی خوشحالم که تونستیم این گل خوشگل رو از نزدیک ببینیم! راستی مگه تهران هم از این گلها پیدا میشه؟ مگه چیدن این گل ممنوع نیست؟!! 

یاد دشت شقایق جاده ی اسالم- خلخال افتادم ! گلهایی که هرکس به خودش حق میداد یه بغل از اونا رو از دامان طبیعت بچینه و جلوی ماشین خودش بچینه !  گلهایی که تا چند صدمتر توی جاده پرپر و پراکنده بودن!!!

۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۷
سپیدار

مادر یکی از بچه ها اومده میگه(در حضور خود بچه ) : خانوم...! دخترم  خیلی خوب و حرف گوش کنه ، فقط چند وقته اذیت میکنه و بهونه میگیره که من هم خواهر و برادر میخوام!!! جرأت نمی کنیم بریم خونه ی کسی که بچه ی کوچولو داره ! میره یه گوشه میشینه و گریه می کنه!

میگم خب راست میگه ، براش یه خواهر یا برادر بیارین دیگه!

مادر میگه: خودش میدونه تو اینترنت ثبت نام کردیم برای بچه ! گفتن نوبتمون 3 سال دیگه است! البته اگه بدن!!!

چشمام از تعجب میشه چشمهای"سرندی پیتی"!

: 3 سااااال! خیلی دیر نیست؟

با خنده میگه : البته بهش گفتم که یه پارتی پیدا کردیم ببینیم میشه زودتر نوبتمون بشه!!!

چشمهای بچه می خنده شاید از تصور خواهر یا برادری که زودتر از نوبت بهشون تعلق میگیره!!!

تو دلم میگم قدیمها مردم بچه رو از مغازه و بازار و بیمارستان میخریدن! یا مورد داشتیم گوشت رو میذاشتن تو فریزر بعد از مدتی بچه میشده!!*یا نمیدونم هزار تا راه و بیراه دیگه که من ازشون خبر ندارم. ولی این یکی دیگه نوبره ! دقیقا مال همین عصر و زمانه ! عصر اینترنت و ثبت نام و نوبت و ... !!! 


* مامان همین مورد تعریف میکرد که بچه اش رو میدیده که چند روز تند و تند میرفته و در فریزر رو باز میکرده و توی اونو نگاه می کرده! وقتی علت رو جویا مشه بچه میگه : می خوام ببینم گوشتی که تو فریزر گذاشتیم بچه شده یا نه؟!!!!!

۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۱
سپیدار

آخرین باری که سینما رفته بودم  فکر کنم 3-4سال پیش برای فیلم ملک سلیمان بود ! تنهایی رفته بودم سینما مرکزی خیابون انقلاب تهران! تا امروز ...

امروز طی یک توفیق اجباری بعد از سالها گذرمون به سینما افتاد و فیلم "معراجی ها" رو به تماشا نشستیم!

از اونجایی که خیلی اهل فیلم و سینما نیستم ، نمیتونم نقد کارشناسانه ارائه بدم ،فقط معراجی ها به نظرم در کل فیلم خوبی بود !

فیلم خوب هم از نظر من یعنی فیلمی که وقتی از سینما بیرون اومدم احساس نکنم کلاه سرم رفته و پولم رو ریختم تو جوب! 

از اونجایی که بین 4 تا فیلم قبلی آقای ده نمکی فقط اخراجی های یک رو دیدم ، به نظرم معراجی ها قابل قبول تره.

نباید از ده نمکی انتظار داشته باشم مثل حاتمی کیا و شهریار بحرانی و داوود میرباقری و امثالهم فیلم بسازه! بالاخره اونا یکی دو پیرهن بیشتر از ده نمکی پاره کردن!

فیلمهای ده نمکی به نظرم از کار خیلی از کارگردان های پر ادعای قدیم و جدید بهتره!

 از شخصیت حاج آقا حسینی با بازی برزو ارجمند بیشتر از بقیه خوشم اومد.

اکبر عبدی هم بازیش با سه گانه ی اخراجی ها متفاوت بود و قشنگتر .

از همه جالبتر توی فیلم صحنه هایی از جنگ به تصویر کشیده شده که تو فیلمهای دیگه ندیدم! صحنه های دقیق و به شدت واقعی!

عملیات ایذائی هم چیزی بود که تو فیلمهای دیگه ندیدم! و این به نظرم یعنی از اون جنگ مستقیم و سنگین و قهرمان سازی خبری نیست! عملیات ایذائی یعنی شهادت و اینکه نباید منتظر پیروزی ظاهری رزمنده ها باشیم! 

غیر از صحنه ی شهادت عمو اکبر"با بازی اکبر عبدی" که به نظرم قشنگترین و غیر منتظره ترین صحنه ی فیلم بود ، پایان فیلم هم قشنگ بود! هر چند نمیدونم چرا، تا آخر فیلم منتظر بودم اتفاق خاصی بیفته و ... نیفتاد!

صحنه های اسلوموشن فیلم هم هرچند بعضی جاها بیننده رو اذیت میکنه و زیادی به نظر میاد ، ولی خیلی جاها مخصوصا صحنه های انفجار ، حس خوبی به آدم میده.

صدای سینما مناسب نبود و خیلی از دیالوگها رو از بغل دستیم می پرسیدم!!

همچنان منتظرم ببینم میتونم برم "چ" و "شیار143"رو ببینم!

۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۱۷
سپیدار

دیروز یکی از همکارام که  کلاس دومی ها رو درس میده، و روی خط شاگردهاش خیلی حساسه(بدتر از من!) 34 تا برگه ی خط شاگردهاشو بهم داد تا 10 تا رو انتخاب کنم. ده تا که بیشتر قواعد خوشنویسی رو رعایت  کردن! مسابقه ی خط بود دیگه ! باید یه آدم کارشناس نظر میداد!(خخخخخخ)

انتخاب 3 تای اول خیلی راحت بود! مخصوصا اول که اصلا نیازی به فکر کردن هم نداشت چه برسه به اعمال سلیقه!

انتخاب 5-6 تای بعدی هم خیلی سخت نبود.  2 بار که تمام برگه ها رو دیدم ، خودشون جدا شدن!

اما 2 تای آخر و مخصوصا آخری واقعا سخت بود ! باید بین چند تا که خیلی تفاوتی باهم نداشتند ، یکی رو انتخاب می کردم. اینجا بود که ناخودآگاه سلیقه اومد وسط و با اعمال سلیقه ، منتخب آخر، انتخاب شد!!!

منظور ؟!!! به خودم میگم:

1- یا کاری رو انجام نده یا سعی کن کارتو اینقدر خوب و کامل انجام بدی که راه اما و اگر رو ببندی ! طوری که موقع ارزشگذاری ، کار و عملت خودش بره رو سکوی اول ، بدون نیاز به هل دادن و قلاب گرفتن و  اعمال سلیقه ی قاضی!(هر چند قاضی هم خودت باشی!) کار خوب رو باید خوب هم انجام داد!

من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش

چون به فکر سوختن افتاده ای، جانانه باش

2-ناداوری و حق خوری معمولا(البته نه همیشه!) وقتی اتفاق می افته که به قدر کافی خوب نبودی! یعنی راه اعمال سلیقه رو برای داور باز گذاشتی! خب ! خود کرده را تدبیر نیست !

3- اگه اول نشدی ، یا کارت نقص داشت و استحقاق اول شدن رو نداشتی ؛ یا کارت درست بود و خدای حکیم صلاح ندیده اول بشی!(شاید هم جنبه ی اول شدن رو نداشتی!)  در حالت اول بیشتر جون بکن! در حالت دوم ، الهی رضا برضاک!

3- کارهای کوچک رو خوب انجام بدی بهتر از اینه که با بد انجام دادن ، گند بزنی به کارهای بزرگ !

4- از پیامبرمون نقل شده که فرموده اند: خدای تعالی دوست دارد که  هر گاه فردی از شما کاری کند آن را محکم و بی عیب انجام دهد. داستان قبر ساختن حضرتشون رو که شنیدی!

5-خط زیبا برای نیازمندان ثروت برای اغنیا زیبایی و برای بزرگان کمال است.(قال امیرالمؤمنین على علیه السلام)

 پ ن : لازم به ذکره که 5 نفر از ده نفر منتخب ، از جمله نفر اول ، شاگرد سال گذشته ی خودم بودن!( صد البته که این آشنایی و قرابت و نسبت در قضاوت من تأثیری نداشت. بله ! من همچین قاضی باوجدانی هستم!)

۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۲
سپیدار

تو اتوبوس نشسته بودم،  صدای خانومی که بلند بلند با تلفن همراهش صحبت می کرد ، توجهم رو جلب کرد . برگشتم طرفش :

 

خانوم نسبتا جوانی یه تبلت 8 اینچی ، سامسونگ galaxy note8 ، رو چسبونده بود به گوشش!!!   :)     ؛ ¤ 

خدا رحم کرد لپ تاپ سیم کارت خور نداشت!!!

۰ ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۲۲
سپیدار

یکی از همکارا  عاشق حل جدول کلمات متقاطع بود و زنگهای تفریح و بیکاری رو به حل جدول میگذروند . 

یکی از شاگردهاش بهش گفته : خانوم ! شما جدول حل کردن رو خیلی دوست دارین؟ 

طبیعتا جواب این همکار ما مثبت بوده ! دانش آموز میگه : خانوم ! ما یه عالمه جدول تو خونمون داریم؛ می خواهید براتون بیارم؟

پرواضح است که باز هم جواب این همکار ما مثبت بوده!

فرداش دانش آموز قصه ما میاد با یه عالمه جدول کلمات متقاطع ! اما ...

یه عالمه مربع 10×10 و 15×15 و 20×20 و ... بدون سؤال!!! 

بچه ی باهوش دورتادور جدولها رو بدون سؤالها بریده و آورده بود!!!

 

۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۰۳
سپیدار

دیدین وقتی یه وسیله ای مثل گوشی یا تلویزیون و ... درست کار نمیکنه ، یا هنگ میکنه ، یا برنامه هاشو خوب اجرا نمیکنه ،  چندتا راه رو همون اول خودمون یا تعمیرکار انجام میدیم؛ مثل: خاموش روشن کردن!

 اما اگه با خاموش روشن کردن هم درست نشه ، راه دیگه اینه که تنظیمات دستگاه رو برگردونن به حالتdefault .

حالت default هم یعنی ،تنظیمات پیش فرض یا اولیه ی کارخونه که معمولا بهترین و مناسبترین حالت ممکن برای اون دستگاهه! بازگشت به حال پیش فرض یعنی پاک کردن چیزهایی که خودمون اضافه کردیم و فکر میکردیم لازم و مفیده ! و حالا گویا باعث دردسر شدن! یعنی شروع دوباره!  بالاخره سازنده اش خودش بهتر میدونه چی ساخته! 

***** 

احساس می کنم چند وقته نمی تونم درست کارکنم! برنامه هامو خوب اجرا نمی کنم! احساس می کنم هنگ کردم!  احتیاج به یه خاموش روشن شدن دارم! به یه بازگشت! 

خداجون! با عرض شرمندگی!

میشه برم گردونی به حالت Default ؟!

۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۲
سپیدار

عاشق این ضرب المثل چینی ام که میگه :

" آدم ها را با دشمنانشان بشناس! "و البته به نظر من ، همچنین با دوستانشون !

البته تر! این ضرب المثل شامل حال هر چیزی که مخالف و موافقی داشته باشه ، هم صادقه! 

فقط یادمون باشه اکثریت دوستان و دشمنان طرف رو ببینیم . بالاخره تو هر دو گروه ، آدمهای اشتباهی هم ممکن الوجودن دیگه!  

پ ن1: من که هر چی فکر می کنم ، دشمنی ندارم!!!

پ ن 2: پس باید حواسم به چیزها یا کسانی که دوستشون دارم یا چیزها یا کسانی که دوستشون ندارم باشه!

۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۱۱
سپیدار

چند ساعت پیش برادرم و همسرش پرواز کردند به سرزمین حجاز! به سرزمین وحی! 

ترجیح دادند به جای جشن عروسی و هزینه ها و مراسمات! جورواجور و اکثرا نامعقول اون ، زندگی مشترکشون رو با زیارت حرم پیامبر و طواف خونه ی خدا شروع کنند .

♥♡♥ یک شروع خوب برای یک زندگی تازه ♥♡♥

ان شاء الله که زندگی پر برکتی داشته باشند .

۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۷
سپیدار

با خوندن مطلب " تصمیم زیرکانه " تو وبلاگ تبسم ، یاد  این خاطره از کلاسم  افتادم:

هر دو هفته یک بار جای همه ی بچه های کلاس رو عوض می کنم ، اینکه کی ، کجا و پیش کی بشینه ، خیلی وقتها دست خودشون که هیچ ، دست من هم نیست .( خدا رحمت کنه کاشف روش قرعه کشی رو !)  اینطوری بچه ها همه جای کلاس رو امتحان می کنن و پیش همه ی بچه های کلاس میشینن . 

هنوز دو سه روزی از عوض شدن جاها نگذشته بود که دیدم یکی از بچه های کلاس - که شدیدا دچار خود سیندرلا پنداری! هست و خودش رو یه سر و گردن از اینشتین و سیندرلا بالاتر میدونه! - شروع به شکایت کرد که من پیش فلانی -که دانش آموز متوسطی هست- نمی شینم ! 

توضیح دادم که تو کلاس همه باید باهم دوست باشیم و جات خیلی خوبه و  ... . اما گویا تو کتش نرفت که نرفت!

لازم به ذکره که این دو تا تو گروه اول ، جلوی کلاس ، یعنی بهترین و محبوبترین جای کلاس (از نظر بچه ها و اولیا شون ) نشسته بودند.

فرداش مادرش تشریف آورد مدرسه که خانم ! میشه جای دخترم رو عوض کنید ؟ دوست نداره پیش فلانی بشینه و درسش داره ضعیف میشه و تو خونه ناراحتی می کنه و از این ایرادهای بنی اسرائیلی!!!

گفتم : چشم ! با اینکه بغل دستیش دختر خوب و مؤدبیه ، مسئله ای نیست و فردا جاشو عوض می کنم .

فرداش همون زنگ اول به بانو سیندرلا گفتم :

جاتو دوست نداری؟ می خوای جاتو عوض کنی ؟ تأیید کرد . 

گفتم : خب پس وسایلتو جمع کن و جاتو با فلانی که ته کلاس نشسته عوض کن ! 

ماتش برد ! 

: نه اونجا نمیرم !

- خب، جاتو با فلانی عوض کن ! ( گروه یکی به آخر کلاس)

شروع کرد به اشک ریختن که : من نمیرم! و بغل دستیم بره !!!

گفتم : ببین عزیزم ! بغل دستیت که نمی خواد جاشو عوض کنه ! اون جاش رو دوست داره ! حالا اگه تو دوست نداری اینجا بشینی ، یکی از این دو جایی که بهت گفتم رو انتخاب کن تا جات رو عوض کنم! فقط زود تصمیمتو بگیر که کار داریم. 

با چشم گریون به جای خودش و مکانهای پیشنهادی نگاه کرد و گفت :

همین جا میشینم!

الان که به این خاطره فکر می کنم ، میگم کاش جای دو تاشون ته کلاس بود ، و من بغل دستیشو می آوردم جلوی کلاس تا  سیندرلا بیشتر از برج عاجش پایین می اومد[نیشخند] حیف شد !

۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۹
سپیدار