سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

دیشب هم مثل شب نوزدهم میخواستم تو خونه و با تلویزیون احیا بگیرم. تا 12 و نیم هم همینطور با خانواده نشسته بودیم جلوی تلویزیون. چندبار مامان پیشنهاد کرد بلند شیم و با ماشین بریم مسجد و نگران نباشیم بعد مراسم میان دنبالمون، ولی ... حسش نبود! حس شب زنده داری نبود ، نه تو مسجد نه  تو خونه جلوی تلویزیون!

یه دفعه برگشتم گفتم : ... ! ما رو میبری امامزاده ابراهیم؟

پیشنهاد پذیرفته شد و 5 نفری رفتیم.

امامزاده ابراهیم تقریبا تو حومه ی شهره و بدون ماشین شخصی نمیشه رفت . از یه جاده ی روستایی و درختی که گذشتی به یه امامزاده ی آجری کوچیک میرسی که تو صحنش قبرستانی قدیمی با چند شهید و درخت کاج صف کشیدن. امامزاده ای بدون تزئینات و خاکی خاکی!

ضریح چند ضلعی این امامزاده که از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام هستن ، به علت تعدد اضلاع، شبیه دایره است ، در اتاقکی دایره ای که شعاعش حداکثر یک متر از شعاع ضریح بیشتره قرار داره و این اتاقک فقط یک در ورودی داره برای خانومها و آقایون به صورت مشترک . دور تا دور ضریح به علت تنگی جا ، فکر نمی کنم ده نفر با هم بتونن نماز بخونن!

خوبی این امامزاده علاوه بر مراسم خوب و سخنران و مداح با تسلط و خوش صداش، فضای فوق العاده کوچیک خود امامزاده ست . تصور کنید یه دایره که ضریح توشه، به یه مربع که رواق امامزاده محسوب میشه وصله ! زنها و مردها تو اون اتاق کوچیک مربع شکل که با یه دیوار چوبی دو قسمت شده ، نشسته بودند و چون فضا خیلی کمه بیشتر مردم تو محوطه ی خاکی دور امامزاده زیر انداز انداخته و با سخنران و مداح همراهی می کردند.

حالا چرا کوچیکی فضا به نظرم جزء خوبی ها محسوب میشه ، برمی گرده به اینکه تو همون فضای کوچیک، 4 نفر بیشتر ننشسته بودن و خلوت کردن با خدا ، خوندن جوشن کبیر و قرآن به سر گرفتن جلوی ضریح خیلی شیرین بود !

حس خوبی بود ، حس خوب دعا کردن ! دلم میخواست برای همه ی کسانی که میشناسم تک تک و با اسم دعا کنم ! تا جایی که حافظه ام یاری میکرد  ، این کارو کردم! خدا کنه همشون به خواسته هاشون برسن!

احیای امسال پر از مظلومیت مسلمونا و بخصوص بچه های غزه است و پر از لعن و نفرین به همه ی دشمنا علی الخصوص وهابیها! که به قول امام عزیز ، ما اگه از آمریکا هم بگذریم از آل سعود نمیگذریم ! که بیستر بدبختی عالم نه فقط مسلمونا ، از این قوم پلیده!

نمیدونم دعاهام مستجاب میشه یا نه ، ولی همینکه نذاشت شب قدری بگیرم بخوابم یعنی خیلی هوامو داره! الحمدلله

پ ن : زن داداشم که از فضای امامزاده خیلی خوشش اومده بود ، بابت پیشنهاد این مکان معرکه کلی قدردان ما بود!

۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۶:۴۹
سپیدار

اینقدر بهمون گفتن: شیطان اول حضرت حوا رو گول زد و او حضرت آدم رو وسوسه کرد برای خوردن میوه ی ممنوعه! اینقدر بهمون سرکوفت زدن که شما زنها شیطانید و دستیار شیطان و باعث بدبختی ما آدمها!!! و شما باعث سقوط و هبوط و رانده شدن ما از بهشت شدید و داشتیم راحت تو بهشت زندگیمونو می کردیم و  ... باورمون شده بود گناهکاریم و احساس شرمندگی می کردیم! دیگه کم مونده بود از تموم مردای عالم عذرخواهی کنیم بابت این خبط و اشتباه! 

دیگه نگو از بیسوادی و بی دقتی ما و بی سوادی و غرض ورزی بعضی نویسندگان سوءاستفاده کردن و جای شاکی و متشاکی رو عوض کردن!!!

تا حالا چند بار قرآن رو خونده بودم و فکر می کردم فقط گفته دوتاشون اون میوه ی ممنوعه رو خوردن و دو تا شون رانده شدن !ولی دقت نکرده بودم که خدا قربونش برم ، خودش مقصر رو معرفی کرده ! و ما رو از این تهمت بزرگ تبرئه کرده! آخه ما سلطنت و جاودانگی رو میخواستیم چی کار؟!!!! الانشم خیلی بخواهیم ترجیح میدیم یکی دیگه شاه باشه و ما فقط به امورات ملکه گی! مون برسیم. وااااااااالا!

اصلا منطقی هم فکر کنیم شکمو بودن بیشتر خاصیت آقایونه نه ما! دیگه هر خانومی تو دور و برش چندتا مرد رو سراغ داره که بنده ی شکمشون هستن! حتما آقایونی رو سراغ داریم که اگه ناهار و شامشون چند دقیقه دیر بشه چه الم شنگه ای به پا می کنن! یا مردایی که حاضرن به خاطر شکم, بله به خاطر شکم! آدم بکشن!!!

به این کار آقایون میگن دست پیش گرفتن برای پس نیفتادن!

به این 2 تا آیه توجه کنید:

آیات 120 و 121 سوره ی طه

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏   

پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت : ای آدم آیا تو را به درخت جاودانگی وسلطنتی که هرگز کهنه نمی شود هدایت کنم ؟  

فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏  

 پس هر دو از آن درخت خوردند و عورتهایشان بر ایشان ظاهر شد و بنا کردند که از برگهای بهشت به بدنشان بچسبانند و آدم نافرمانی پروردگارخویش کرد و گمراه شد!

بله !!!!

ما از اول هم فرشته بودیم!

۰ ۲۵ تیر ۹۳ ، ۱۵:۴۹
سپیدار

می کنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است.

هردم این بانگ برآرم از دل :

وای ، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من ، لیک، غمی غمناک است

(سهراب سپهری)


پ ن : نمیدونم چه حکمتیه که تا میام قرار بگیرم و عادت کنم به سکون و سکوت ،  رهگذری شاید به تفنن ، یه سنگریزه می اندازه تو برکه ی کوچیکم و . . . 

سایه ای از سر دیوار گذشت ،غمی افزود مرا بر غمها

۲ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۳
سپیدار

دیشب یه مستندی از شبکه مستند پخش شد با عنوان "ماست سیاه است". اصل موضوعش هم تفاوت واقعیت و حقیقت!

خیلی جالب بود . مردی که فوق لیسانس فیزیک گرفته بود ، با عبور از چراغ قرمز باعث مرگ موتور سواری شده بود . 

مستند علاوه بر اینکه داستان ضرب المثل "ماست مالی کردن" رو گفت ، از نظر علمی هم نشون داد اجسام اون رنگی که ما می بینیم  ، نیستند. مثلا :

وقتی نور سفید خورشید به یه برگی میخوره که حاوی رنگهای قرمز و آبیه(یعنی برگ سرخابیه) ، برگ پرتوهای قرمز و آبی رو جذب و پرتو سبز رو برمی گردونه، در نتیجه ما برگ رو سبز می بینیم! یعنی برگ در واقعیت سبز و در حقیقت سرخابیه!

یا لباس سیاه در اصل سفیده ، چون رنگ سفید همه ی پرتوهای نوری رو جذب کرده و هیچی رو باز تاب نداده و ما اون رو سیاه می بینیم . در واقعیت سیاه ، در حقیقت سفید!

لباسی که ما سفید می بینیمش ، در اصل سیاهه. چون هیچکدوم از پرتوهای سبز و قرمز و آبی رو جذب نکرده و همه رو بازتاب داده و بازتاب سه نور اصلی سبز و قرمز و آبی ، سفید میشه ! در واقعیت سفید ، در حقیقت سیاه!

پس در حقیقت ماست سیاهه که ما سفید می بینیمش ! چون همه ی پرتوهای سبز و قرمز و آبی رو بازتاب داده و ما سفید می بینیمش! 

و اقای مهندس فیزیکدان ما وقتی به به چراغ قرمز میرسه ، با اینکه می بینه چراغ قرمزه ولی میدونه که رنگ حقیقی چراغ سبزه و بین واقعیت و حقیقت گیر می کنه و از چراغ قرمز واقعی رد میشه و موتورسوار بیچاره رو که تو واقعیت زندگی می کرده، حقیقتا از زندگی محروم می کنه!

پ ن : خدا میگه هر چیزی ظاهری داره و باطنی! و تو قیامت که پرده ها کنار برن باطنها آشکار میشن! و یا حدیث داریم که تو قیامت معلوم میشه کی ثروتمنده و کی فقیر! کی عاقله و کی جاهل! کی برنده ست و کی بازنده! کی سود کرده کی ضرر! خدا به دادمون برسه ! یا ستارالعیوب!

 

۱ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
سپیدار

آرزو به دل موندم تو ماه رمضون ، وقتی روزه ام و تشنه! برم یه لیوان آب خنک بخورم و یه دفعه یادم بیفته که ای واااااای من روزه بودم!

حالا اگه یه روز تو روزهای عادی سال روزه بگیرم ، تا یه هفته وقتی میرم سراغ آب ، با خودم میگم نکنه من روزه ام؟!!!!!!

۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۱
سپیدار

داور سرمونو برید!

حیف شد !

آخه دقیقه ی 91 وقت گل زدن بود ، مسی؟!!!!

۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۸
سپیدار


 این هم برداشت آزاد از ما و کلاس ما ! که دو سه ماه پیش سعیده خانوم ، تخیل و برداشت فرموده اند!
باز هم : سعیده مچکریم!
(یاد طنزهای "دکتر سلام " افتادیم با این " مچکریم" ها!)

پ ن : این دو پست اخیر رو (طراحی های سعیده) دوست داشتم خیلی قبلتر و سر موقع بگذارم ولی به خاطر نبود امکانات نتونستم!
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است!
۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۳
سپیدار

یا امام رضا

خبری هست در این خانه که زنبور عسل 

مرض قند گرفت از نمک سفره ی تو!

امام رضا (علیه آلاف التحیة و الثناء) قربونش برم داره بدجوری منو چوب کاری می کنه! آخه من کجا مشهد کجا ؟ 

پ ن 1:به مناسبت هفته ی معلم ، مدرسه ما رو آورده پابوس امام !

پ ن2: حاجی شدنم پیشکشت ، مشهدی ام کن /من طالب دیدار شما زود به زودم(مثلا ماهی یه بار! خوبه؟)

۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۵
سپیدار

از اون جایی که واجبه هر سال دوبار برم نمایشگاه کتاب و اگه نرم خیالم راحت نمیشه! دیروز بار دوم را ادا کردیم و کتابهای جامانده از لیست و کتابهای اتفاقی و جدید رو ابتیاع فرمودیم!

برای بچه های کلاس اول مدرسه هم مجموعه ی 9 جلدی داستانهای قرآن رو خریدیم. قشنگند مطمئنم بچه ها دوستش خواهند داشت.(انشاءالله)

فرم اشتراک "سوره مهر " رو پر کردیم .

دنبال مجموعه کتابی می گشتم که چاپ اصفهان بود و تو نمایشگاه نبود ، شماره دادند تماس بگیرم از اصفهان برایم بفرستند.

پ ن: 240 هزار هزینه ی امسال نمایشگاه ما شد!  چندتا کتاب رو هم به خاطر قیمت بالاشون نتونستیم بخریم!

۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۱۷
سپیدار
کسی که از کتاب آرامش می گیرد
 هیچ چیز آرامش او را به هم نمی زند

 

امروز رفتم نمایشگاه کتاب . البته فقط به انتشارات توی لیستم سرزدم و کتابهای توی لیست رو خریدم.

به علت خستگی مفرط ،نمیتونم بنویسم چه کتابهایی خریدم .

  لیست کتابهای خریداری شده رو بعدها منتشر می کنم! ان شاءالله

فقط: 

کتاب چقدر گرون شده!!!

۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۳
سپیدار