سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۹۵ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات مدرسه» ثبت شده است

یکی از بچه های کلاس اولی مدرسه مون یکی از چشماش نابیناست و اون یکی هم ضعیفه !

یه پدر عجیب و غریب با افکار عجیبتر هم داره! یکی از کارهای عجیبش اینه که برا دخترش عینکی گرفته که فقط شیشه ی سمت چشم نابیناش سیاهه!!! ... نکرده حتی جفت شیشه ها رو فتوکرومیک بگیره!(چقدر حرص خوردم وقتی اولین بار عینک بچه رو دیدم!)

دختر بچه ی خوشگلیه . اما سفیدی چشم نابیناش اولین چیزیه که طبیعتا به چشم میاد .

چند وقت پیش برا جشن نوروز تو کلاسشون سفره ی هفت سین چیده و از بچه ها کنار سفره عکس گرفته بودن .

بعد از عید عکس ها آماده شده بود .

معلم کلاس که عکسها رو به بچه ها میده این بچه از خوشحالی پَر درمیاره . عکسش رو تو دستش می گیره و بالا و پایین می پره . به بچه ها نشون میده و با خوشحالی میگه : این عکس منه!ببین این عکس منه!

...

عکاس با فتوشاپ چشم بچه رو درست کرده بود !

...

نمیدونم خانواده اش چه عکس العملی به این ابتکار[!] عکاس نشون دادن . اصلا نمی دونم عکاس کارِ درستی کرده یا نه! نمیدونم این کار چه عواقبی ممکنه داشته باشه ! چند روز بهش فکر کردم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم!نمیدونم ...

اما خوش حالی اون بچه "یه جوری "بود!

۳ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۸
سپیدار

وارد کلاس شدم دیدم یکی از دختر کوچولوها با چادر نشسته تو کلاس ! منم که خدای ذوق کردن ! ... واااای اینو ببین ! چقدر قشنگ شده ! به به ! چقدر چادر بهت میاد ! ( البته به نظرم چادر به همه میاد ! این فرشته کوچولوها که جای خود دارن! ) 

چادر خودم رو که تا می کنم صداش می کنم میاد جلوی کلاس و کمک می کنم چادرش رو دربیاره تا چروک نشه و همزمان که روش تا کردن چادر عربی رو بهش توضیح میدم ، چادرش رو تا می کنم و میدم بهش !

حالا چند روزی هست که چادرش رو من براش تا می کنم و اون هم با یه لبخند و برق قشنگی تو چشماش ، چادر تا کرده رو ازم تحویل می گیره !

(یه سال جوگیر شده و چادر ملی خریده بودم !-که الان خیلی ازش بَدَم میاد! آخه آدم از پشت شبیه پنگوئن میشه - بچه های اون سال هر کس از کلاسم چادر سر می کرد، چادرش ملی بود ! و حالا همه شون چادر عربی سر میکنن!)

بعضی بچه های سالهای پیش هم هر وقت چادر سر میکنن یه سر به من میزنن تا من ذوق کنم از چادر سرکردنشون!(یادم باشه یه مقدار کادو تهیه کنم بذارم تو کلاس تا تو چنین مواقعی یه هدیه هم بهشون بدم ! )

جالب تر از اون تقلیدشون از روسری سر کردن منه ! بعضی وقتها تو کلاس می بینم یه طرف مقنعه شون رو بردن سنجاق کردن به طرف دیگه ی سرشون! یا وقتی اجازه داده بودم با خودشون وسایل بازی و عروسک بیارن بعضیهاشون روسری و شال هم آورده بودن و سعی کرده بودن شبیه من روسری و شال رو سر کنن!

میدونم اینا تازه اول راهند و معلوم نیست سالهای بعد که میان مدرسه و بزرگتر میشن چه خاطراتی از چادر و حجاب تو خاطرشون بشینه ! ولی من میخوام تهِ تهِ ذهنشون یه خاطره ی خوب از حجاب و چادر داشته باشند . 

حالا این موضوع الگو برداری بچه ها ، بیشتر از اینکه خوشحالم کنه  من رو می ترسونه !

من هم مثل بیشتر آدمها متأسفانه اخلاقای بد دارم ، روزای بد دارم ! روزایی که بد میشم و حوصله ی هیچکس رو ندارم ! این روزای بد که حالم بده و اخلاقم گند! می ترسم از تأثیری که ممکنه رو بچه ها داشته باشم ! این وقت هاست که آرزو می کنم کاش "معلم" نبودم ! کاش شغلی داشتم که با بچه ها ، سر و کار نداشتم ! و این موقع است که به مشاغل دیگه فکر می کنم. به اینکه اگه "این" شغل رو نداشتم دوست داشتم چه کاری انجام بدم؟

کار جالبیه اینکه خودت رو جای کس دیگه ای بذاری و ببینی آیا کار اون رو دوست داری یا نه ! درباره ی این که"دوست داشتم چه کاری بکنم؟" هم بعدا می نویسم ...

اما...

"معلمی" کار سختیه ! خیلی سخت !

- هر چند کار راحت تو دنیا وجود نداره ! هر کاری سخته وقتی که یقین بدونی یه بزرگی اون بالا می بیندت ! بزرگی که خودش قاضی و خودش شاهده ! - البته اینطوری هم میشه بهش نگاه کرد و گفت : هر کاری شیرینه اگه یقین بدونی یه بزرگی اون بالا ...

اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً

.....

 پ ن: اولین شرط معلم بودن انسان بودن است/ شیخ این مجلس کهنسال است اما پیر نیست ! (فاضل نظری )

۱ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۷
سپیدار

غر زدن یکی از سوپاپ های اطمینان ما خانوم هاست ! از اونجایی که عادت ندارم با صدای بلند غرغر کنم میخوام غُرنامه بنویسم !

۲ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۵
سپیدار

 من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم  ...

********

چهارشنبه درباره ی انتخابات برای بچه ها گفتم و ازشون خواستم صبح جمعه با پدر و مادرشون برن رأی بدن و برای شنبه یه نقاشی از چیزهایی که دیدن بکشند .برنامه هم این بود که شنبه نقاشی ها رو به دیوار بچسبونیم و با رأی گیری ، بچه ها خودشون بهترین نقاشی رو انتخاب کنند !

ظهر دیروز (جمعه) یکی از مامانا برام پیغام گذاشته که : رها از صبح رفته رو مخمون که بلند شین بریم رأی بدیم . الان هم باهامون قهره!

از عصر تا آخر شب هم کوچولوهای کلاسم یکی یکی عکسهایی رو که با برگه ها و صندوق رأی گرفته بودن ، برام می فرستادن و من هم تک تک ازشون تشکر می کردم!

البته خیلی ها هم گفتن مسئولین نذاشتن عکس بگیرن !(مسئولین بی ذوق!) عوضش بعضی هاشون برای عکس گرفتن کارتهاشون رو انداخته بودن گردن بچه ها ! یکی هم عمو پلیس حفاظت حوزه رو گزینه ی مناسبتری برا عکس انداختن تشخیص داده بود!

خود ما از ساعت  10 و نیم تا 12و نیم تو صف رأی بودیم برای نوشتن(1+1-16+30) اسم ! شلوغ بود و تند تند تذکر میدادن که عجله کنید !
برا نماز صبح که بلند شدم ، به خاطر اسپاسم عضلانی ، ساق پام بدجوری درد می کرد! با اون پادرد راه رفتن و 2 ساعت تو صف وایستادن کمی سخت بود . کاش همون بعد از تماشای رأی دادن آقا از تلویزیون ما هم می رفتیم ! ولی مگه این خانواده حرکت می کنن!

امروز هم که تعطیله! همون شنبه ای که سه چهار روزه با قاطعیت اعلام میشد به هیچ عنوان تعطیل نیست !

خلاصه :

اللّهم رضاً برضاک/اللّهم اجعل عواقب امورنا خیرا

*******

در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست

اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم

۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۰
سپیدار

: این خوندن به درد عمه ات میخوره!

معلم به شوخی جدی به دانش آموز کلاس اولی میگه که درست نمی تونست روخونی و روانخوانی کنه !

***

مادر بچه پیامک داده که:

این بچه عمه اش رو خیلی دوست داره ! حرفتون خیلی بهش برخورده! داره خودش رو میکشه که خوب بخونه تا دیگه نگین به درد عمه اش میخوره !

***

معلم بچه رو آورده پای تخته و ازش میخواد از رو درس بخونه . و اینبار دانش آموز میخونه ! مثل بلبل !

******

بعد بگین عمه فلان، عمه بیسار ! ما عمه ها خیلی ماهیم ... خییییییییلی!

پ ن: این هم خاطره ی رفیق جان ما !

۳ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۳
سپیدار

قرار بود 4 شنبه که 21 بهمن بود تو کلاس جشن 22 بهمن رو بگیریم . اما دوشنبه اطلاع دادن که میخوان کلاس اولی های مدرسه رو روز چهارشنبه ببرند برنامه ی خاله شادونه (که البته رفتیم دیدیم یه نفر دیگه است !عمو مهرداد! ماشاءالله تلویزیون پر شده از عمو و خاله های رنگارنگ!) از اونجایی که یک سوم کلاس ما برای این برنامه نیومده بودن و قنادی ای که سفارش کیک جشن رو بهش داده بودیم حاضر نشد سفارش ما رو کنسل کنه ، جشن رو امروز که 24 بهمن بود گرفتیم. جشن بدی نشد . مسابقه و کیک و میوه و شعر و عکس !

همون اول جشن تا خواستم از بچه ها به شکل 8-9 نفری با کیک عکس بگیرم تبلتم خاموش شد و یکی از مادرایی که برا کمک اومده بود گوشی شو بهم داد تا از بچه ها عکس بگیرم .

شب که عکسها رو تو گروه تلگرامی کلاس گذاشتم بعد از چند دقیقه یکی از مادرا پیام خصوصی گذاشت که عکس بچه اش تو عکسا نیست و لطف کنم براش بفرستم !

هر چی گشتم عکسش نبود ... تو گوشی ای که عکسها رو باهاش گرفته بودیم هم نبود ... معلوم شد اون 8 نفری که آخر اومدن عکس بگیرن به خاطر اشتباه من و آشنا نبودن با گوشی اون مادر ، عکسشون انداخته نشده !!!!!!!کلافه

غیر از شرمندگی و عذرخواهی چه کاری می تونستم انجام بدم؟!!!

...

چه کار کنم؟!!!!

حالا بهشون قول دادم فردا عکس این 8 نفر رو بگیرم و با فتوشاپی که خیلی ازش سر در نمیارم میز جشن رو بگذارم جلوشون!

حالا کاسه ی چه کنم گرفتم دستم !

۲ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۴
سپیدار

خیلی وقت ها می نالیم از اجرای طرح های بی معنی و فرمالیته که تو جاهای مختلف اجرا میشه ! طرح هایی که واضحه که برای پر کردن رزومه است و سیاه کردن لیست !

بعضی وقت ها هم خیلی از ماها متخصص خراب کردن طرح های خوب هستیم !مثلا:

یه طرحی قرار بود تو مدرسه ی ما اجرا بشه که به نظرم طرح جالبی بود ولی با اجرای بد بعضی ها تا حدودی خراب شد و مفهومش رو از دست داد!


***

بچه های هر کلاس به دو گروه تقسیم شدن و هر گروه موظف شد از یه میوه ی معین 2 تا بیاره! یه گروه 2 تا سیب با خودش آورد مدرسه و یک گروه هم 2 تا خیار !

روز موعود وقتی از بچه ها خواستم میوه هاشون رو دستشون بگیرن نصف بچه ها سیب داشتن نصف دیگه خیار . تو کلاس گشتم و بچه ها رو طوری جابه جا کردم که پشت یه میز از هر دو میوه باشه . 

طبعا بچه ها خیلی دلشون میخواست از اون میوه ای که ندارن هم بخورن ! 

بعد از کمی مقدمه چینی از بچه ها خواستم هر کس یکی از میوه هاش رو با دوست بغل دستیش عوض کنه تا هر دو از هر دو میوه داشته باشن ! اتفاقا بچه ها خیلی هم از این بده -بستان لذت بردن .

...

حالا بعضی از کلاسها این برنامه رو چطور اجرا کردن:

همه ی میوه ها رو جمع کردن و تو دو تا سینی چیدن و هر بچه ای 2 تا میوه برداشت !

میوه ها رو قبلا خرد کرده و تو کلاس با تشریفات چنگال و پیش دستی به بچه ها دادن !

به جای اینکه هر بچه 2 تا میوه بیاره ، چند نفر از اولیا میوه رو تهیه کرده و در اختیار کلاس گذاشتن !

...

لذت کدوم کار بیشتره؟ اینکه بچه ای دست دراز کنه و از سینی یه میوه برداره (کاری که همیشه انجام میشه! ) یا اینکه مستقیم خودش میوه اش رو با دوستش عوض کنه و با هم بخورن؟

...

بد جوری اسیر ظاهر و ظاهر سازی و کلاس و تشریفات و نمایش و ... شدیم !

به چه می اندیشیم؟ بزک و رنگ و لعاب ...

***

تو روز اجرای همین برنامه وقتی که درباره ی ایثار و کمک به همنوع و ... صحبت شد یکی از بچه ها اعتراض کرد که چرا باید پولامون رو به اونایی که ندارن بدیم ؟!!!

از قضای روزگار خود این بچه جزو اون کسانی بود که میوه ای که براش مشخص شده بود نیاورده بود بنابراین بچه هایی که اولیای آینده نگری! داشتن که چند تا میوه ی اضافه برای بچه هاشون گذاشته بودن ، زحمت کشیدن و هر کدوم یه میوه بهش داده بودن !

فقط ازش پرسیدم خوب بود امروز که شما میوه نیاورده بودی دوستات که اضافه داشتن بهت نمیدادن و خودشون همه رو میخوردن و تو نگاهشون می کردی؟دوست داشتی اینطوری بشه؟

بچه آچمز شد !

۱ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

کاغذ و تا:

تکنیکی که بیشترین استفاده رو ازش می کنم برای تلفیق فارسی و هنر.

دیروز برا تدریس نشانه ی "گ" بچه ها با کاغذ رنگی "سگ و گربه" درست کردن ! خیلی خوب بود . وقتی به بچه ها گفتم که امروز یاد می گیریم کلمه ی سگ و گربه رو بنویسیم ، قبل از معرفی نشانه ،  همه ی بچه ها بدون استثنا این دو کلمه رو تو دفترشون ، کنار کاردستی هاشون ، درست نوشتن .

خوبی فصل زمستون بخصوص بهمن ماه همینه دیگه ! تا بگیم "ف" بچه ها سر از فرحزاد درمیارن !

برای اینکه بچه ها از رو من تقلید نکنن و خلاقیتشون کور نشه ، بعد از تموم شدن کار بچه ها ، تنه ی سگ و گربه ی نمونه ای که خودم ساختم رو کشیدم!اگه اول می کشیدم تقریبا همه سعی می کردن شبیه من درست کنن!

(بعد از یاد گرفتن "گل لاله" این مقوا رو که شامل پروانه های بچه ها هم میشه ،روی در کلاسمون می چسبونیم )

این هم پروانه هایی که ساختیم .

*****

پ ن1: قبل از این هم "آدم" و "مداد" و "کبوتر" رو ساختیم . تصویر این نوع کاردستی بچه ها رو پارسال تو وبلاگ گذاشته بودم !

پ ن2: داشتیم کلمه های جدید نشانه ی "گ" رو می گفتیم و روی تخته می نوشتیم ، وقتی رسیدیم به کلمه "زندگی" ، یه دفعه ثنا بلند شد و بلند گفت : "زندگی خالی نیست ، ایمان است !"

با خنده برگشتم طرفش و پرسیدم چی ؟

با اعتماد به نفس بلند شد و خوند:

زندگی خالی نیست ، ایمان است ، سیب است !

(با تأکید روی کلمه ی "است")

خیییییییییییییییلی خوشم اومد !

۲ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۸
سپیدار

امروز هم به خاطر آلودگی هوا تعطیل بودیم ...

نمی دونم کِی قراره نفس بکشیم ...دلمون برا باد و بارون و برف و ... آسمون آبی لک زده!

ولی برا عقب نیفتادن درس بچه ها دوباره دست به دامن تلگرام شدیم !

این طوری:

جالب اینجاست که تا تلویزیون اعلام کرد خبر تعطیلی رو چند نفر از مادرا برام پیغام گذاشتن و خواستن تکلیف رو زودتر بگذارم...(یعنی این بنده های خدا هم فهمیدن دوران اون تعطیلی های ناگهانی و طلایی گذشته !)

و یکی از اولیای پارسال طی پیامی تعطیلی رو بهم تبریک گفت! ...

... ما کجایم در این بحر تفکر تو کجایی؟

۱ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۹
سپیدار

به نظرم همونقدر که نسل گذشته از تلگرام بدِشون میاد! بچه های مدرسه ی ما(و خیلی از مدارس) هم از این تلگرام دلِ خوشی ندارن!

دلیل:

قبلاً ها که بنابه هر دلیلی(مخصوصاً ناگهانی و بی خبر) مدرسه ها تعطیل می شد بچه ها با دُمشون گردو میشکستن که از درس و مشق راحت شدن! اما ...

تو این 3 روز تعطیلی که آلودگی هوا تو کاسه مون گذاشت، بچه های مدرسه ی ما با تلگرام در  جریان تکالیفی که باید انجام بِدن قرار می گرفتن!

با فلان کلمه ها جمله بسازین ! برا بهمان کلمه ها جدول بخش و صدا بکشین ، این متن رو بخونید و ازش املا بنویسین و ...

خلاصه زنده باد تکنولوژی! ...

پ ن: از شوخی گذشته خیلی مسخره ست که حضرات مسئول برا یه مشکل و معضل همیشگی و قابل پیش بینی ، سالهایِ سالِ که نسخه های مقطعی و موقتی می پیچن!!!!

۲ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۵
سپیدار