سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۹۶ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

در کلام معصوم علیه السلام داریم که وقتی اهل زمین به هم رحم نکنن، اهل آسمان هم به اونها رحم نمی کنه!

من می دانم

اگر تمام مدینه

و مکه

و کوفه

و همه ی مردم همه ی شهرها

یزید را محکوم می کردند

یا طومار امضا می کردند

یا در اعتراض به کشتار فرزندان رسول خدا

یک دقیقه سکوت می کردند.

آب از آب تکان نمی خورد

خدا هم هیچ کاری نمی کرد

باز هم همین می شد که شد...


 

قسمتی از شعر بلند مصطفی رحمانی درباره ی غزه

 

پ ن : در حیرتم وقتی از همه جای دنیا ، با هر زبان و نژاد و دین و رنگی (حتی از داخل خود امریکا و سرزمیهنهای اشغالی!) فریاد اعتراض به کشتار کودکان غزه بلند شده . دولتهای به ظاهر عرب و در باطن عبری که هیچ! چرا از مردم عرب و به اصطلاح مسلمون کشورهای حاشیه ی خلیج فارس صدایی در نمیاد؟!!!! اصلا همشون لال، کاش مردم مصر کمی ، فقط کمی غیرت میکردن و به جای همون یه ذره اعتراض بی خاصیت! حداقل همت می کردن و خودشون گذرگاه رفح رو باز میکردن! و بعد می نشستن و تماشا میکردن که چه طور مردم با غیرت دنیا از هر دین و رنگی ، دست مردم غزه رو پر می کنن برای آزادی کل فلسطین! حیف که غیرت عربی افسانه است!

۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۱۷
سپیدار

به خاطر کندن گل سرخ ارّه آورده‌اید؟

چرا ارّه؟

فقط به گل سرخ بگویید: تو، هِی تو !

خودش می‌اُفتد و می‌میرد!


شعر از بیژن نجدیه ولی من از وبلاگ تبسم مهلا ، شکارش کردم!

۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۱:۲۴
سپیدار

شعر زیبایی در قالب مسمط از "احمد بابایی" که همین چند روز پیش در بیت رهبری قسمتهایی از اون رو شاعرش خوند و یکی از قشنگترین شعرهایی که امسال تو افطاری شعرا خونده شد:

◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇

خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست

سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست

سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست

 □

هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست

گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست

روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها

خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها

باز هم حرمله... سرجوخه‌ی وهابی‌ها

کوچه پس‌کوچه‌ی آینده، به خون تر شده است

باز بوزینه‌ی کابوس، به منبر شده‌ است 

خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند

تا حرم، همسفر «قافله‌باشی» گردند

لاشه‌خواران سقیفه، متلاشی گردند

 می‌زند قهقهه، «القارعه» بر خامی‌شان

خون دین می‌چکد از «دولت اسلامی»شان

 بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!

هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!

در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!

 «عرش» یک روضه‌ی فاش است که داغ و گیراست

«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست 

شرق، در فتنه‌ی اصحاب شمال افتاده‌ست

بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده‌ست

وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده‌ست!

 □

گویی از هرچه که زشتی‌ست، کفی هم کافی‌ست!

جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی‌ست!

تا «بهار عربی» روی علف باز کند

جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند

وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!

عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست

سینه‌ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست

لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان

کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌نشین تبشان

لهجه‌ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان

«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد

شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد 

بی‌جگرها جگر حمزه به دندان گیرند

انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند

چه تقاصی ز لب قاری قرآن گیرند

بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد

از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد! 

گره، انگار نه انگار به کار افتاده

سایه‌ی سرکش ما گردنِ دار افتاده

چشم بی‌غیرت اگر سمت «مزار» افتاده

صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته‌ایم

به سر هر مژه‌ای یک قمه برداشته‌ایم

 سنگ تکفیر به آئینه‌ی مذهب؟ هیهات!

ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!

دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات! 

ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند

پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند 

داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!

کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز!

مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز! 

پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود

آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود

خوش‌خیالی است مرامی که اجاقش کور است

مفتیِ نفتیِ این حرمله‌گان، مزدور است

قصه حنجره و تیرِ سه‌پر مشهور است 

خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»

باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»

رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند

بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)

پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند

بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌کاریم

پاسخ شیعه همین است که «صاحب داریم»

۰ ۲۵ تیر ۹۳ ، ۲۱:۲۰
سپیدار

حافظ وظیفه تو دعا کردن *است و بس

در بند آن مباش که نشنید یا شنید

* یا "دعا گفتن"

۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۰۵:۰۳
سپیدار

می کنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است.

هردم این بانگ برآرم از دل :

وای ، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من ، لیک، غمی غمناک است

(سهراب سپهری)


پ ن : نمیدونم چه حکمتیه که تا میام قرار بگیرم و عادت کنم به سکون و سکوت ،  رهگذری شاید به تفنن ، یه سنگریزه می اندازه تو برکه ی کوچیکم و . . . 

سایه ای از سر دیوار گذشت ،غمی افزود مرا بر غمها

۲ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۳
سپیدار

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی

از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه مانند پدر آه

اندوه مادر را حکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه

بعد از زیارت استراحت کرده باشی

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا

آیینه‏ای را غرق حیرت کرده باشی

در سال‏های سال دوری و صبوری

چشم‏انتظاری را شفاعت کرده باشی

حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند

گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر

از خود حدیثی را روایت کرده باشی

یا در میان کوچه‏های تنگ و خسته

نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی

پس بوده‏ای و هستی و می‏آیی از راه

تا حق دل‏ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک‏های نگاه ما عقیم‏اند

تو حاضری بی‏آنکه غیبت کرده باشی!


(نغمه مستشارنظامی)

پ ن : شعر تصویری قشنگیه! با تصور بعضی ابیات واقعا قند تو دل آدم آب میشه!

۰ ۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۰
سپیدار

 

هنرمند تاجیک ، دولتمند خالف ، شعری برای امام رضای عزیز من خونده که خیلی قشنگ و عجیب دلنشینه . تو فضای مجازی کلیپ قشنگش با نام "شاه پناهم بده" قابل دانلود هست! ؛)

این هم متن کامل شعر:

آن دم زندانی ام ، باز دم جان شده

از قفس سینه ها همچون آه آمدم

پیرهن یوسفم ، یا کفن یوسفم؟

بوی تن یوسفم ، کز دل چاه آمدم

شاه پناهم بده ، خسته راه آمدم

آه نگاهم مکن ، غرق گناه آمدم

راه خراسان چنین ، ماه خراسان چنان

شاه خراسان ببین ، بهر پناه آمدم

شاه خراسانی ام ، رستم دستانی ام

دست مرا رد مکن ، بر در شاه آمدم

شاه پناهم بده ، خسته راه آمدم

آه نگاهم مکن ، غرق گناه آمدم

شافی دارالشفا ، پنجره پولاد کو؟

در طلب شاخه ای مهرگیاه آمدم

مشهد مشهود من ، حضرت محمود من

طالع مسعود من ، نامه سیاه آمدم

شاه خراسانی ام ، رستم دستانی ام

دست مرا رد مکن ، بر در شاه آمدم

شاه پناهم بده ، خسته راه آمدم

آه نگاهم مکن ، غرق گناه آمدم

***

پ ن: البته شعر آقای "محمود حبیبی کسبی" ، کمی بیشتر از اینی هست که خونده شده . در ادامه ی مطلب متن کامل شعر رو ببینید :

 

۱ ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۱
سپیدار

دلم گرفته

 دلم عجیب گرفته 

و هیچ چیز ،

نه این دقایق خوشبو ...که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،

 نه این صداقت حرفی ...که در سکوت میان دو برگ این گل خوشبوست ...

 نه ... هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند ...

و فکر می کنم 

که این ترنم مرموز 

تا ابد شنیده خواهد شد ... 

"سهراب سپهری"

"هجوم خالی اطراف" چه ترکیب عجیبی!!! در عین بی وزنی خیلی هم سنگینه!

پ ن :  سالها پیش خوابی دیدم که تو ذهنم مونده ، خواب دیدم یه جسم مکعب با ابعاد (1×1)سانتیمتر رو تو دستم گرفتم ، فکر می کردم سبک باشه ، ولی سنگین بود خیلی سنگین! تو عالم خواب فکر می کردم یه تن وزن داره!!!(هنوز وزنش رو حس می کنم!)

"هجوم خالی اطراف "  منو یاد اون مکعب 1×1 میندازه!

بی ربط : نمیدونم چقدر صحت داره ولی شنیدم اجرامی تو آسمون هستند که یک سانتیمتر مکعبشون میتونه یه تن  وزن داشته باشه!( حالا کمتر یا بیشتر!)

۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۷
سپیدار

ما به امید عطای تو چنین بی کاریم  

 کار ما را به امید دگران نگذاری!

 این هم ذکر نیمه شب ما که حضرت حافظ میگه: دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند!

پ ن 1: به نظرم باید مصرع اولش رو اینطوری تغییر بدم : ما به امید عطای تو چنین بدکاریم!

با این پرونده ی سیاهی که داریم ، بدکار بیشتر برازنده مونه! ای کاش بی کار بودیم ! (ببخشید ! حقش نیست جمع ببندم ولی چه کنم که هر کی میره جهنم دنبال همراه می گرده!)

پ ن 2: چقدر این ذکر یونسیه قشنگه! لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین

و چقدر انرژی مثبت داره ادامه اش ، اونجا که میگه "و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین"

۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۵۶
سپیدار

خداوند به عیسی(ع) فرمود:

 بگذار بیهودگان بخندند، تو به چشمانت سرمه ی اندوه بکش!


"سرمه ی اندوه"! چه ترکیب قشنگی . . . 

۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۳۸
سپیدار