این دو تا عکس هفته ی گذشته چشمم رو گرفتن! قشنگند نه؟
بزرگترین دشت نمک جهان -بولیوی
***
عکس: اریک جوهانسون
این دو تا عکس هفته ی گذشته چشمم رو گرفتن! قشنگند نه؟
بزرگترین دشت نمک جهان -بولیوی
***
عکس: اریک جوهانسون
من دلم غمگینه ، من دلم می سوزه ...
...
از فرمایشات تارا کوچولوی سه ساله ی ماست. یهو برگشته طرف من و بهم میگه :" من دلم غمگینه ، ..." ! گویا دلش برای پدر و مادرش تنگ شده !
... اینا بزرگ شن چی میشن؟!!
پ ن: دیروز که داشت آهنگ " منم منم آب آب" رو که پارسال حفظ کرده بود ، گوش می کرد و زمزمه ، وقتی رسید به "چشمه میشم می جوشم از دل دشت و صحرا" با تعجب پرسید : می جوشه ؟ چرا می جوشه ؟ من دوست ندارم بجوشه!
در جواب چرای متعجب من میگه: آخه می سوزه ! من می ترسم!
میپرسم که از چی می ترسی؟
-ترسناکه ! از می جوشه می ترسم ! یهویی پر از آتیش میشه !
: نه عمه جون ! می جوشه یعنی آب قل قل می کنه از زمین میاد بیرون!(بدتر شد! )
- خاموشش کن ! من می ترسم !
می مونم چطور فرق "جوشیدن" چشمه از زمین و "جوشیدن " آب مثلا کتری یا سماور رو بهش توضیح بدم !
پ ن: ما با شعرهای بی ربطی چون "اتل متل ..." ، " یه توپ دارم قلقلیه" ،"عمو زنجیرباف" و ... که معدن ابهام و تناقض و بی ربطی بودن، اینقدر مشکل نداشتیم که اینها با شعرهای به این خوبی دارن !
با این تفاسیر نمیدونم آیا صلاحه درسها و شعرهایی امثال اون روباه پنیرخور و زاغک پنیر دزد ، تو کتابهای درسی اینا باشه؟!!!
شب و روزم گذشت، به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
دل اگر نشکند، به چه ارزد نماز؟
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه یکی حسب حال، نه یکی گفت و گو
نه به خود آمدم، نه زِ خود می روم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه ست، همه جا همهمه ست
همه جا «لا شریک...»، همه جا «وحده...»
نبرد غیر اشک ، دل ما را به راه
نکند غیر آه ، دل ما را رفو
نشوی تا حزین، هله! با می نشین
هله! سرکن غزل، هله! ترکن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همه اش هوی و های، همه اش های و هو
هله! امشب ببر به حبیبم خبر
که غمش مال من، که دلم مال او
هله! از جان جان، چه نوشتی؟ بخوان!
هله! گوش گران! چه شنیدی؟ بگو!
ببریدم به دوش، به کوی می فروش
که شرابم شراب، که سبویم سبو
علیرضا قزوه
رجز مویه - امید مهدی نژاد - انتشارات سپیده باوران
"رجز مویه"! اولین چیزی که تو این کتاب برام جالب بود همین اسمشِ! رجز - مویه ؛ تناقض و پارادوکس جالبی تو اسمشه که تأمل برانگیزه و بعد از خوندن کتاب دیدم چه اسم بامسمّایی هم هست!
کتاب رو برداشتم بخونم . از اون کتابها نیست که شعرهاش فقط در بند خطّ و خال و چشم و ابروی یار باشه ! یه جور شعر حماسه و اعتراضِ! شعر فریاد و درد! شعر 1:
اوج می خواهم ، اما در این شهر
جاده ای جز تنزّل ندارند
از تو می پرسم ، ای قلّه ی دور
هیچ این درّه ها پُل ندارند؟
یه تیکه کاغذ از سر برگه ی کنار دستم می کنم و به عنوان نشانه ی شعری که دوسِش دارم بالای صفحه میگذارم.
همین طور جلو میرم . ... اینجا رو بشنو :از شعر 2
بعد از 23 روز بالاخره خوندن کتاب " ریشه ها" رو تموم کردم. تو این 23روز، کتاب رو همراه خودم به سفر غرب و شرق کشور هم بردم بلکه تو زمان بیکاری بخونمش . تو سفر کردستان چند صفحه ای تونستم بخونمش ولی تو سفر مشهد حتی وقت نکردم از چمدون درِش بیارم.
تا اینکه بالاخره بامداد امروز تموم شد.
ریشه ها کتاب فوق العاده ایه! اینقدر خوب که حیفه کتابخونهای حرفه ای نخونندش!( میگم کتابخونهای حرفه ای ، چون کتاب از مقدمه تا انتها بیش از 700 صفحه است . اونهم با قلم تقریباً ریز ، هر صفحه 33 خط! پس خوانندگان قصه های کوتاه و عاشقان پیامک و پی ام و شاید خوانندگان رمانهای آبکی نویسندگانی چون فهیمه رحیمی، نسرین ثامنی، م.مؤدب پور ، دنیل استیل و امثالهم حوصله ی خوندنش رو نداشته باشند.) اما مطمئنم کتابخونهای حرفه ای از خوندن این رمان لذت خواهند برد!
ریشه ها نوشته ی الکس هیلی ترجمه علیرضا فرهمند کتابهای جیبی انتشارات امیرکبیر
|
هنگامیکه الکس هیلی بچه بود و در تنسی می زیست ، مادربزرگش اغلب داستانهایی برای او تعریف می کرد ، داستانهایی که به هفت نسل پیش از الکس ، و به جد او برمی گشت که لقب "آفریقایی" را داشت . مادربزرگ می گفت ، "آن مرد ، که در آنسوی اقیانوس و در دره ی رودی به نام "کامبی بولونگو" می زیسته ، روزی به جنگل رفته بود تا تنه ی درختی را بکند و برای خود طبل بسازد . در آنجا ، چهار مرد به او حمله کردند ، کتکش زدند ، به زنجیرش کشیدند و او را به کشتی پر از برده ای بردند که به آمریکا می رفت ."
الکس هیلی ، تا زمانی که به سن جوانی رسید و نویسنده شد ، همچنان خاطره ای بسیار زنده از قصه های مادربزرگ داشت . از این رو تصمیم گرفت به جستجو و کاوش بپردازد تا درستی این قصه ها را اثبات کند.
در عرض دوازده سال ، تقریباً ششصدهزار کیلومتر را در سه قاره ی جهان پیمود ، و سرانجام نه تنها موفق شد نام اصلی "افریقایی" را ،که جدّ هفتم او بود (و کونتا کینته نامیده میشد) پیدا کند ، بلکه حتی محل دقیق زندگی او را پیدا کرد، که دهکده ی ژوفوره در گامبیاست . کونتا کینته را در سال 1767 از این محل ربودند و به مریلند امریکا بردند و به یک کشاورز ویریجینیا فروختند.
الکس هیلی ، در جریان پژوهش های خود، در 29 سپتامبر 1967 به بندر آناپولیس رفت که درست دویست سال پیش ، کونتا کینته (همراه 3265 دندان فیل ، 1850 کیلو موم ، 400 کیلو پنبه ، 32 اونس طلا و 98 برده ی دیگر) در آن پیاده شده بود . و بدینگونه بصورت جدّ شش نسل سیاه "امریکایی" درآمده بود که به فعالیت های زیر اشتغال داشتند :
باربر ، آهنگر ، چوب فروش ، پیش خدمت قطار ، وکیل دعاوی ، مهندس معمار و سرانجام نویسنده ی کتاب ریشه ها .
اما ریشه ها از یک قصه ی خانوادگی فراتر می رود . سرگذشت 25 میلیون سیاه امریکایی را بازگو می کند و به آنان هویت و میراثی فرهنگی را پس می دهد که بردگی از آنان گرفته بود . از این گذشته ، مخاطب کتاب نه فقط سیاهان و سفیدها ، بلکه مردم همه ی کشورها و همه ی نژادها هستند . زیرا داستانی که هیلی تعریف می کند ، گویاترین شاهد نیروی شکست ناپذیر و رام نشدنی روح انسان است . (متن پشت جلد کتاب ریشه ها)
************
در موج حوادث زمان گم شده ایم
محتاج به یک غنچه تبسم شده ایم
درماندگی ما بنگر تا به کجاست ؟
قربانیِ یک دانه ی گندم شده ایم
بیا که دیده ی من
به جستجوی تو گر از دَری شده نومید
گمان مدار که هرگز
- دری دگر زده است
سپیده گر نزده سر ، بیا بلند اندام
که از سیاهی چشمم
سپیده سر زده است
(حمید مصدق )
یک دانه کور
بی آنکه دنیا را ببیند
در لای آجرهای یک دیوار، گم بود
در آن جهان تنگ و تاریک
با باد و با باران غریبه
دور از بهار و نور و مردم بود
![]() |
اما مدام احساس می کرد
بیرون از این بن بست
آن سوی این دیوار، چیزی هست
اما نمی دانست، آن چیست
با این وجود او مطمئن بود
این گونه بودن زندگی نیست
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش تَرَک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد
او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار
--------------------------------------------------------------------------
عرفان نظرآهاری- کتاب "من بیابان ، همسرم باد" نشر نور و نار
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
بی ربطِ باربط :
یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ ! مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ؟
: همین کَرِمِت دیگه ! قربونت برم!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ ن: "گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید" ، ترسم از رفتن نیست . از نرسیدن است.
این پست هم به درخواست دوستی که خواسته بود دوباره آدرس سایتی که تصاویر با کیفیت برا تولید محتوا داشت رو تو وبلاگ بگذارم.
********