سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

ای که گفتی فَمَنْ یَمُت یَرَنی

جان فدای کلام دلجویت 

کاش روزی هزار مرتبه من

مُردمی تا بدیدمی رویت

آثار هنرمندان ایران/عزیزی هنر/عرض ارادت هنرمند گرانقدر آقای علی خیری (خوشنویس /استان اصفهان) به ساحت مقدس حضرت امیر المومنین علی (ع)

۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۰
سپیدار

دعا نخواست به گوش فرشتگان برسد
دعا نخواست که دستش به آسمان برسد

*

دعا پیاده به سمت خدا به راه افتاد،
و خواست تا به اجابت قدم زنان برسد!

*

سپس به گوش خدا گفت آنچه من گفتم
بدون اینکه صدایی به این و آن برسد

*

خدا به گوش دعا گفت:«صبر کن، بنشین،
کنار پنجره تا موقع اذان برسد»

*

نشست و جلوه ی خورشید را تماشا کرد
گذاشت سرخ شود، فصل زعفران برسد!
::

هنوز منتظرم تا دعا قبول شود
و دور جام اجابت به تشنگان برسد

*

چه غنچه ها که شکفتند و دست باد نخواست
که عطرشان به حکایات بوستان برسد
::
من آن حریر قلمکار آرزومندم
که دوست داشت به بازار اصفهان برسد!

حسین جنتی

افسران - برف ها کم کم آب می شوند...

۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۴
سپیدار

دوستم تعریف میکرد که برادرش با دفتر نماینده ی یکی از مراجع بزرگوار تماس گرفته و گفته که طبق شغلش مجبوره به خارج از تهران رفت و آمد کنه و حکم نماز و روزه هاش رو می خواسته بدونه.

آقای نماینده !!! هم جواب دادن که هم باید الان روزه ها رو بگیرن و هم بعدا قضای اونها رو [!] نمازش رو هم باید کامل بخونه و هم شکسته! [!]

بعد از ناراحتی و عصبانیت به نظر من به حق برادرش از این جواب عجیب! تماس گرفتن با دفتر اصلی مرجع عزیز و اونجا با پرسیدن چند تا سؤال از شرایط کار ایشون گفتن که نیازی نیست روزه بگیرن و بعد قضای اون ها رو به جا بیارن . طبعا نمازهاشون هم شکسته هست!

*****

بی اطلاعی و جوابهای عجیب و غریب و بعضاً متناقض و غلط بعضی از این آقایون و خانم های نماینده یا مدعی نمایندگی کم بی تأثیر نیست تو سست شدن اعتقادات افراد . کسانی که با نظرات شاذ و غیر عاقلانه شون دینِ معقول و آسانی که میگه (لا یُکلّف الله الّا وُسعها) رو برا افراد عادی و بی اطلاع سخت و غیر منطقی جلوه میدن!

کاش هر از چند گاهی حداقل قبل ماه مبارک حضرات مراجع یه کلاسی برا این نماینده ها میگذاشتن و یه امتحانی ازشون میگرفتن تا هرکسی به خودش جرأت نده با همچین جواب های پرت و پلایی مردم رو از دین دلزده کنه! که سعدی بزرگ گفته:

گر تو قرآن بدین نمط خوانی

ببری رونق مسلمانی

*****

به این دوستم پیشنهاد دادم زنگ بزنن به همون دفتر اصلی اون مرجع بزرگوار و موضوع جواب عجیب نماینده شون رو گزارش بِدن! امیدوارم یادش نره!

۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۳
سپیدار

ما را نخرد شاید، اما به همه گفتیم

ارباب کریم است و دست بخرش خوب است

۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

 از مرحوم حاج اسماعیل دولابی نقلِ که می گفت خدا برای جذب آدمها یک تار داره یک تور و یک تیر .

تار خدا ، قرآنِ . خیلی ها رو از طریق قرآنش جذب می کنه . از طریق نغمه های آسمانی (همچین لطیف و نرم!)

خیلی ها رو هم با تور خودش جذب می کنه . مثل مراسم ماه رمضان و شب قدر و مراسم اعتکاف و از این دست (یه کم با شدت و سختی!)

(فکر کن! خدا تور پهن کرده برا جذب و شکار ما آدمای پیزوری!قلب)

 تیر خدا هم همون مشکلاتِ . بیشتر آدمها رو از این طریق مجذوب خودش می کنه .(با شدت بیشتر!)

*****

حق به قول دولابی هر که را به طرزی کُشت

صید چون منی را با تیر و تور و تار آمد

(قربان ولیئی)

◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆

پ ن: فکر کنم برا ما هم که به هیچ صراطی مستقیم نیستیم "تبر"  گذاشتن کنار ! حالا یا گردنمون رو میزنن یا "بت"های رنگ وارنگ و جورواجوری که برا خودمون تراشیدیم و اسیرشون شدیم رو میشکنن!

تبر به دوش بت شکن! خلیل آتشین سخن! ... خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۳
سپیدار

حیف ازتو اگر با این دم ، این دم دمِ لبریز از حال

دلشوره فروش امروز ، دلواپس فردا باشی

امیری اسفندقه

**************

پ ن: این آیه ی قرآن رو خیلی دوست دارم! هر چند اونطور که  باید و شاید تو قلبم هنوز جاش محکم نشده!

وَ عَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَ عَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَ اللَّـهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ   (بقره216)

چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید ،‌حال آن که خیر شما در آن است ؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید ،‌حال آن که شرّ شما در آن است .

به قول حافظ:

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد...

 

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۷
سپیدار

یک آقایی شغل شریفش راهزنی بوده و از این راه مال و منالی هم کاسب شده بود . ایشان علاوه بر مال و منال یک مادر پیر و پرهیز کاری هم داشت .(مادر! دستت درد نکند با این بچه تربیت کردنت!) یک روز راهزن به مادرش گفت ”ننه جان! دوست داری از این سفر چه چیزی برایت به ارمغان بیاورم ؟“(به ارمغان!!! چه دزد باکلاسی هم بوده!)  مادر که نمی‌دانست شغل شریف آقازاده اش دزدی است! گفت :”ننه! من آفتاب لب بومم! بی زحمت پارچه ی یک کفن برایم بیاور به شرطی که سعی کنی حلال باشد.“(راویان می گویند ایشان انگشت اشاره اش را هم در فضا تکان داده جهت محکم کاری و تأثیر بیشتر سخن!)

پسر قبول کرد و رفت پیِ کسبش . از قضای روزگار و از اقبال بلند مادرش کاروانی به پُستش خورد که بارِ پارچه داشت . آقای دزد بعد از لخت کردن کاروان پرسید: داداش!در کدام بسته پارچه ی سفید مناسب کفن هست؟ نشانش دادند. مرد دزد آن طاقه ی چلوار سفید را در آورد و به صاحبش گفت : ” این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، خودت که در جریان هستی باید حلال باشد آن را حلال بفرما“.

صاحب پارچه هم(مدیونی اگه فکر کنی از روی ترس !) با کمال میل گفت : ”آقا حلال! نوش  جان! از شیر مادر حلالتر!“ اما آقای دزد شریف قصه ی ما قانع نشد و چوب خود را برای زدن او بلند کرد و گفت ”نع! این طور فایده ندارد، باید آن‌قدر بلند بگوئی تا صدای تو به آسمان هفتم بلکم بالاتر برود و کلمه ی حلال حلال را خدا بشنود.“

صاحب پارچه هر چه توان داشت و حنجره اش یاری می کرد ، صدایش را انداخت توی سرش و آنقدر با صدای بلند "حلال حلال" گفت تا جناب دزد خیالش راحت شد و دست از سرش برداشت .

چون مرد راهزن با خوشحالی و خجسته دلی به خانه برگشت و چلوار سفید را دو دستی به مادر عزیزتر از جانش تقدیم کرد، مادرش گفت : ”پسر گلم! آیا مطمئن باشم که این پارچه کفنی، حلال است ؟یک وقت آتش نشود بچسبد به تنم! “ پسر به مادرش گفت : ”ننه ! خیالت تخت! کاری کردم که صدای حلال حلالش به آسمان رفت !“

(بقیه ی قصه در کتابها نیامده!)

بلانسبت حالا شده حکایت ما و همراه اول:

"همراه گرامی

با ارسال P1 به سامانه 990009 و غیرفعالسازی دریافت قبض کاغذی، به جمع همراهان طبیعت بپیوندید.

همراه اول"

تو این چند وقت ده ها بار همراه اول با مناسبت و بی مناسبت ،با فرستادن این پیام دعوت کرده با انصراف از دریافت قبض کاغذی به جمع همراهان طبیعت بپیوندیم! اما من هر بار پیام رو پاک کرده و دعوتشون رو قبول نمی کنم ! 

نه اینکه خیلی دلبسته و دلخسته ی رؤیت اون قبض کاغذی کذایی باشم! یا خدایی نکرده پدر کشتگی ای خُرده حسابی چیزی با درختهای بیچاره داشته باشم! نع! فقط می خوام ببینم کِی حضرات از رو میرن؟!

چند سالی هست که دیگه قبض کاغذی نمی بینیم و توسط همراه اول به اجبار و کَت بسته به جمع همراهان طبیعت سنجاق شده ایم ! ولی من موندم وقتی اون ها قبض کاغذی برا کسی نمی فرستن چه اصراری دارن ما حتماً P1 رو بفرستیم؟ چه اصراری دارن حتما از آدم رضایت نامه بگیرن ؟!مگه ما تا حالا چیزی گفتیم؟ خُب شما که دارین میرین همین دست فرمون رو برین جلو دیگه!

خلاصه من که از رو نمیرم ! ... میخوام ببینیم بعد از این دعوت به زبان خوش به چه حربه ای متوسل میشن؟ !نیشخند

۲ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
سپیدار

هر چند جز شرنگ نصیب ام نشد ، ولی

ما ایستاده ایم هنوز استکان به دست!

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰
سپیدار

دربند آن مباش که نشنید یا شنید

◆•◆•◆•◆•◆

پ ن: سایه روشن های خط ، فوق العاده ست :)

۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۲
سپیدار

پ ن: این شعر حضرت مولانا رو همایون شجریان خونده ، شنیدنی!

پنهان چو دل-آلبوم ناشکیبا

۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۳
سپیدار