گفتم بهــــ از ترنجی
شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ

دیوار نوشته ای تو دروازه قرآن زیبای شیراز هست با شعری از خواجوی کرمانی . شعری که از قدیم خیلی دوسِش می دارم .
***
| گفتا تو از کجایی کاشفته مینمایی؟ | گفتم منم غریبی از شهر آشنایی | |
| گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری؟ | گفتم بر آستانت دارم سر گدایی | |
| گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی؟ | گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی | |
| گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی | گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی | |
| گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی | گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی | |
| گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی؟ | گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی | |
| گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم | گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی | |
| گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی؟ | گفتم از آنکه هستم سرگشتهای هوایی | |
| گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند؟ | گفتم حدیث مستان سری بود خدایی |
۹۶/۰۲/۲۳