
دیوار نوشته ای تو دروازه قرآن زیبای شیراز هست با شعری از خواجوی کرمانی . شعری که از قدیم خیلی دوسِش می دارم .
***
| گفتا تو از کجایی کاشفته مینمایی؟ |
|
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی |
| گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری؟ |
|
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی |
| گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی؟ |
|
گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی |
| گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی |
|
گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی |
| گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی |
|
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی |
| گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی؟ |
|
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی |
| گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم |
|
گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی |
| گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی؟ |
|
گفتم از آنکه هستم سرگشتهای هوایی |
| گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند؟ |
|
گفتم حدیث مستان سری بود خدایی |