یک شب؟ نه! ببخشای تمنایِ بزرگی ست/ یک پلک تماشایِ تو ای پاک! بس ماست
پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۳۲ ق.ظ
کشیده است به رسوایی و جنون کارم
میان جمع بگویم که دوستت دارم؟!
که دستگیریام ای عشق میکند آیا
خدا نکرده اگر از تو دست بردارم؟
گرفت بار غمت را به دوش هرکس، مُرد
خبر دهید که من زنده زیرِ آوارم
مراقبم که مبادا تُهی شوم از تو
قسم به چشم ِتو! در خواب نیز بیدارم
شبیه اسفندم بیقرار گریه یِ سیر
شب و غروب و سحر، صبح و ظهر میبارم
شعر از امیری اسفندقه کتاب ورمشور
پ ن: با اینکه با نصب میله برای خروجی خانم ها از دور ضریح ، راه باز کردن ، ولی خدا رو شکر جای همیشگی من روبروی ضریح محفوظه:)
۹۶/۰۱/۳۱