از جانت دست بردار ، از زخمت اما نه
... پدرم گفته است : قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست . پس زخم هایت را گرامی دار . زخم های کوچک
را نوشدارویی اندک بس است ، اما تو در پی زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت
بخواهد ؛ و هیچ نوشدارویی ، شگفت تر از عشق نیست . و نوشداروی عشق تنها در
دستان اوست. او که نامش خداوند است...
(بخشی از قطعه "میراث پدر علیه السّلام)
***********
"من هشتمین آن هفت نفرم"
نوشته ی خانم عرفان نظرآهاری - مؤسسه انتشارات صابرین ، کتاب های دانه
کتاب قشنگ و شیرینی که شامل 13 قطعه ی کوتاه ادبیِ . این هم مختصر توضیحی درباره ی این قطعات:
1- " میراث پدر علیه السّلام " :
... دست بر زخمم می گذارم و گرامی اش می دارم که این زخم عشق است و عشق میراث پدر است.
میراث پدر علیه السلام!
2- " خدایم لابه لای طوفان بود" :
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت . دختر هابیل جوابش کرد و گفت : نه ، هرگز؛ همسری ام را سزاوار نیستی ؛ تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد ...
3-" آن بت ابراهیم می خواست"
: ... او گریه می کرد و از خدا تبر می خواست . ابراهیم می خواست . شکستن و فرو ریختن می خواست. خدا اما دعایش را مستجاب نمی کرد ...
4- " پیامبری و درختی و شهیدی "
5- " و دقیانوسی که منم " : کامل این قطعه رو تو پست قبلی آوردم.
6- " من هشتمین آن هفت نفرم"
7- " این منم ضحاک ماردوش "
8- "اسمش اسکندر نبود" :
... او هر روز از دیوارهای زمان بالا می رفت و هر بار مأیوسانه می افتاد . روزی اما بالا رفت و بالا رفت و دیگر نیفتاد و توانست آن طرف دیوار را ببیند ، آن وقت بود که چشمش به جاودانگی افتاد که تلاش می کرد از دیوارهای زمان بالا بیاید . جاودانگی ملتمسانه دستش را به سمت او دراز کرد و گفت : دستم را می گیری؟ مرا با خودت به آن طرف می بری؟ آنجا که همه چیز پایان می پذیرد؟ ...
آیا تو هیچ وقت درد جاودانگی را چشیده ای؟!..
9- " دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد " :
... ما به عشق این خسرو است که در بیستون مانده ایم.
ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه ی هر چه سنگ و صخره می زنیم .
ما به عشق این خسرو ... وگرنه شیرین بهانه است .
10- " آرش و کمان عشق " :
... آرش می گفت : جهان به عیّاران محتاج تر است تا به عاشقان . وقتی که عاشقی تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری . اما وقتی عیّاری ، خودت تیری ؛ پرتاب می شوی ؛ تا جهان برای دیگران وسعت یابد . ...
11- "زلیخا برگرد "
12- "شاید او رابعه بود " :
رابعه گفت : اما خدا غنیمت است . غنیمتی که با جنگیدن باید به دستش بیاوری . آن که نمی جنگد و در کناری می ماند ، سهمی از خدا نمی برد . و هر کس بیشتر مبارزه کند ، خدای بیشتری نصیبش می شود !
13 - "حوّا ، مادر من است "
****
بیشتر قطعات این کتاب رو دوست دارم ولی اسامی ای رو که رنگی نوشتم ، بیشتر. و همچنان به نظرم کتاب " روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس" قشنگ ترین کتاب خانم آهار نظری ِ . مخصوصاً شعر معرکه ی " جوجه تیغی دلم"!
سلام وعرض ادب خوبید؟؟؟
دلم برتون تنگ شده بود
به منم سربزنید