-
و اما ادامه ی ماجرای "من و مترو"...
یکی از مشخصه های بارز مترو ، دستفروشها و متکدیان محترم ، نسبتاً محترم و نه چندان محترمشِ !(قدیمها که آقایون وارد این صنف نشده بودن! فکر می کردم چقدر خسته کننده است سوار قسمت عمومی قطار شدن ! آدم نمیدونه چی کار کنه؟ به کجا نگاه کنه ؟ چطوری سر خودش رو گرم کنه ؟ اما تو قسمت خانومها اینقدر ازدحام فروشنده و جنسهای جورواجور (صد البته بنجل!) هست که اصلا متوجه نمیشیم کی رسیدیم به مقصد ! الغرض دومین اتفاق جالب مترو مربوط میشه به همین فروشنده ها .
فروشنده ی بامزه ای که حرفها و لحنش ، خنده رو لبهای مردم خسته می آورد.
آقایی یه نایلکس بزرگ دستش بود و بز و گوسفند عروسکی (از جنس پولیش) می فروخت . خیلی هم خوشگل بودن . آقاهه در تبلیغ گوسفنداش می گفت:
کسی گوسفند نمیخواد ؟ بعد که رفتم نگین من گوسفند میخوام آ! این گوسفند یه خاصیتی داره که اگه یه روز پیشتون بمونه از فردا خودش بلند میشه میره براتون نون میخره ! ... تازه ، یارانه هم داره !
چند وقت پیش هم آقایی مسواک برقی می فروخت و با لهجه ی شیرین کُردی(که چقدر من این لهجه و زبون رو دوست دارم!) می گفت: دارم میرم ! رفتم صدام نکنی من مسواک میخوام ها ! برنمی گردم ! ... میخوای بدونی طرز کار این مسواک چه جوره؟... خیلی راحت ... میذاری رو دندونات و مخ رو تعطیل می کنی !
پ ن: مطمئنا کار دستفروشی کار سختیه ! نمیدونم ، شاید درآمد چندانی هم نداشته باشه ، ولی روحیه ی طنّاز این فروشنده ها علاوه بر اینکه برای لحظاتی مردم سر در گریبان و سر در تبلت و موبایل رو از خلوت خودشون بیرون آورد و لبخند به لبشون نشوند ، مطمئناً کار رو برا خودش هم راحت تر و قابل تحملتر می کنه ! درست برعکس دستفروشها و متکدیانی که اینقدر ناله می کنند و التماس! که آدمهای خسته از کار و زندگی رو با اعصاب و روانی خسته تر راهی خونه می کنن!!!!!
عکس که کاملاً تزئینی است . و گرنه عروسکهای مورد اشاره ، بسیار قشنگتر بودن!
پ ن: خواستیم یکی از گوسفندهای خوشگل زنگوله دار رو برا تارای عمّه ، بگیریم ولی ... حسّش نبود!!! الان پشیمانیم از این خرید نکردن!