زمانی که کودکی می خندد ، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است ، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پای در می آورد ، گمان می برد که خستگی ، سراسر جهان را از پلی درآورده است .
چرا ناامیدان ، دوست دارند که نا امیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟
چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی ابدی قلمداد کنند؟
چرا پوچ گرایان ، خود را ، برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می جنگیم ، پاره پاره می کنند؟
آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روح دیگران سرایت کند ، دلیل بر رذالت بی حساب ایشان نیست؟
من هرگز نمی گویم که در هیچ لحظه یی از این سفر دشوار ، گرفتار ناامیدی نباید شد . من می گویم:
به امید بازگردیم . قبل از آن که ناامیدی ، نابودمان کند.
پ ن1: قسمتی از کتاب "یک عاشقانه ی آرام " نادر ابراهیمی
پ ن2: به خودم میگم :
اگه خودت رو دوست داری از آدمهای تلخ و ناامید بپرهیز! جدا بپرهیز! کسانی که تو رو وادار می کنن از پشت پنجره ی بسته ، از ورای شیشه های کثیف و گرد گرفته ی پنجره ی اونها به دنیا نگاه کنی!
به خودم میگم : هی! مواظب پنجره ات باش!