سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۵۱ مطلب با موضوع «سفر» ثبت شده است

اول مرداد، عصر ، راه آهن تهران ، مقصد مشهد الرضا

امید، نا امیدی ، خوشحالی ، غم

ملغمه ای از چیزهای متناقض

حرف آخر ... "تمام"

و در نهایت اشک ... اشک ... اشک

قطار ... اشک

حرم ... اشک

شکستن دل ، خرد شدن غرور ، سوختن جگر ... درماندگی!

امتحان ، سخت ... شک ... اشک ... شک ... اشک اشک اشک

چشمم چشمه ای که انگار قصد خشکیدن نداره!

پناه گرفتن در آغوشِ مهربان مهربانترین ... خودم رو به تو می سپارم ... هر طور صلاح میدونی آرومم کن ... به خیر بگذرون ... توان بلند شدن دوباره رو ندارم ... دستم رو بگیر . از اسب افتادم نذار از اصل بیفتم !

گذشت ... چه گذشتنی ...

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!

ظهر ، روزنه ی امید ...

و بقیه ی سفر به یُمن همان روزنه ، قابل تحمل !

عید میلاد امام رضای جان ! ... باز هم آقا جان منت رو سرم گذاشتند و راه دادندم به بهشت! هر چند این بار همه چیز پشت پرده ای از اشک پیدا و پنهان بود!

"روی تو به هر دیده که بینند نکوست "

و بازگشت!

گویا آب رفته به جوی برگشته ... اما نه ... فقط امیدِ برگشت ،برگشته و هنوز راه بسیاره تا برگشتن کامل آب رفته به جوی تا برگشتن خنده های همیشگی به لب تا قرار یافتن دل ...

همین بازگشت همین امید اندک هم قلبم رو آروم می کنه ...

چشم امیدم به دست کرم صاحبخونه ایه که چند روز مهمونش بودم . صاحبخونه ای که غیر از خودش و حرم قشنگش کسی و جایی رو ندارم !

.

.

.

مرا هــــــــــــــــــــــــــــــــــــزار امید است و

هر هزار تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــویی

در طلب شاخه ای مهر گیاه آمدم

پ ن: هر روز گره ی تازه تر می افته به کارم ، هر روز مجهولات معادله ای که باید حل کنم بیشتر و بیشتر میشه و هر روز داشته هام کمتر و دستم خالی تر میشه ... و در این گرداب ، تنها دلخوشی و امیدم تویی ... فقط تو

۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۳
سپیدار

بگو چه چاره کنم؟...

مرا نمانده نشانی ... نشانه ای بفرست ...

رضاً برضاک، تسلیماً لأمرک، صَبراً عَلى‏ قَضائِک...

پ ن: به یادموندنی ترین سفرم به مشهد تا حالا به یادموندنی تر هم شد .  به لطف مدیرمون شام مهمون امام رضاجانم شدیم .

۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۲۲:۱۸
سپیدار

الحمدلله که باز امام رئوف منت سرمون گذاشت و روز عید غدیر، ما رو مهمون صحن و سرای باصفاش کرد .

http://static.iqna.ir/1/editor/201412/8587816753893572103848606496.jpg

هر سفر مشهد ما یه چیز خاص داره . این بار رفیق جان من رکورد دیر رسیدن به راه آهن رو شکست !

۱ ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۴۸
سپیدار

هر کجا رفته ام این درد مداوا نشده

باز هم ناله و فریاد دلم می خواهد

هشتمین نور خداداد دلم می خواهد

شوق پابوسی شیرین به سرم افتاده

من اگر تیشه فرهاد دلم می خواهد

***

دست بر سینه، سلامی و سپس اذن دخول

گوشه صحن گوهر شاد دلم می خواهد

به امیدی که رضا ضامن من هم بشود

شده ام آهو و صیاد دلم می خواهد

***

همه با دست پر از سمت حرم می آیند

از همان که به همه داد، دلم می خواهد

از همان جنس نگاهی که در آن سلمانی

به سیه کاسه ای افتاد، دلم می خواهد

***

هر کجا رفته ام این درد مداوا نشده

چقدر پنجره فولاد دلم می خواهد

یا معین الضعفا ، جان جوادت مددی

که ز دستان تو امداد دلم می خواهد

***

پ ن: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و الائمة المعصومین علیهم السلام 

۲ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۵۳
سپیدار

تو مسیر رسیدن به جنگلهای گلستان چیزی که بیشتر از همه به چشم می اومد نوارهای رنگی کنار جاده بود که آدم رو وادار می کرد بایسته ببینه چیه ... بعله لواشک در طعم ها و رنگهای مختلف . به گفته ی یکی از فروشنده ها پلاستیک های رنگی رو کنار لواشک ها آویزون کردن برای جلب توجه رهگذران و انصافا شگرد خوبی بود . منی که خیلی اهل اینجور ترشیجات نیستم برام سؤال شده بود که اون رنگهای سبز و آبی و سفیدو ... لواشک چی اند؟ و برای پیدا کردن جواب مجبور شدم کلی لواشک بخرم! ؛)

تصمیم داشتیم گنبد معروف عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر رو ببینیم . همون که قابوسنامه رو در 44 باب برای نصیحت فرزندش گیلانشاه نوشت ! (این مطلب از کتاب ادبیات دوران دبیرستان تو ذهنم مونده ! اسم نیست که لامصب انگار شعره!)

از قبل هماهنگ کرده بودیم بریم خانه ی معلم گنبد و بعد از استقرار برگردیم برای دیدن گنبد قابوس . اما چشمتون روز بد نبینه در اتاقمون رو که باز کردیم بوی فاضلاب سالن رو پر کرد . کولر رو روشن کردیم و یه شیشه عطر خالی کردیم رو تختها و فرش و پرده بلکم هوا بهتر و قابل تحمل بشه که نشد و برگشتم پیش متصدی که آقا اینجا موندنی نیست یه جای دیگه بده ! ... اتاق دیگه ای داد ! رفتیم و کولرش رو روشن کردیم که ... روشن شدن کولر همانا و بلند شدن صدای موتور جت جنگی همانا! پرسیدیم گفتن تنها هتل گنبد همین خانه معلمه و چون جایی برا اقامت شبانه پیدا نکردیم ناچار بدون دیدن گنبد معروف عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر ، شهر گنبد رو به سمت علی آباد کتول ترک کردیم .

یه چیز در گوشی بگم: قبلا فکر می کردم "علی آباد کتول" اسم جای خاصی نیست و برای شوخی و خنده به جاهای پرت و ناشناس و دورافتاده گفته میشه ! مثلا فکر می کردم برای دست انداختن کسی و خندیدن بهش میگن دانشگاه آزاد واحد علی آباد کتول قبول شده!(شرمنده!) اما اسم یه جای واقعیه با یه آبشار زیبا به اسم "کبودوال"!

آبشار کبودوال

به نظرم تو شهرهایی که اهالی محل خونه و سوئیت به مسافرا اجاره میدن ، گرفتن خونه از اونها بهتر از هتله! ما هم تو علی آباد کتول یه خونه ی خیلی تمیز و خوب اجاره کردیم. به کمتر از نصف قیمت خانه ی معلم فاجعه ی گنبد!

گفتم از دیدنی های علی آباد کتول ، آبشار خزه ای خوشگلشه !

آبشاری تو دل یه جنگل سرسبز که با پیاده روی و پله نوردی ده پانزده دقیقه ای میشه به این آبشار رسید و علاوه بر لذت بردن از صوت و تصویر آبشار ، اگه موقعیت فراهم باشه و شلوغ نباشه، میشه اجازه داد شره های آب آبشار کمی آدم رو خیس کنه! (البته اگه چند نفر خوره یه ساعت به آبشار نچسبند و نخوان شونصدتا عکس با فیگورهای مختلف با آبشار بگیرن!از اون بدتر اگه آقای واقعا نامحترمی! اون وسط پیرهنش رو درنیاورده باشه تا به جای پیرهن، تنش آب بخوره! که در این صورت سعی کنید حرص نخورید و از جنگل و صدای آبشار لذت ببرید!)

اون فضای خالیِ زیر صخره ی آبشار فوق العاده است

آبشار کبودوال

بعد از دیدن آبشار کبودوال ، به هوای دیدن روستای معروف زیارت به سمت جنگل ناهارخوران حرکت کردیم . خب از اسم این جنگل معلومه که باید توش ناهار بخوری و ترجیحاً جوج بزنی !میگن قدیمها مسافران مشهد تو این جنگل اتراق می کردند برای خوردن ناهاری که به احتمال قریب به یقین ، جوج نبوده!

بالاتر از جنگل ناهارخوران تو فاصله ی چند دقیقه ای روستای زیارت قرار داره ...

حتما شنیدین زیارت ، روستایی شگفت انگیز و با دیدنی های فراوانه ! ولی راستش بهتره بگیم:

روستای زیبای دیروز و شهر زشت امروز !(بلایی که متأسفانه سر تمام روستاها و جاهای زیبا و خوش آب و هوایی که معروف شدن داره میاد !)

زیارت اصلا ارزش دیدن نداره ! ویلاها و آپارتمان های بی ریخت تو کوچه های بی ریخت تر ! کوچه هاش خاکی و درختها و گیاهانش خاک آلود ! امامزاده اش هم در حال توسعه بود و در حال بنایی !

 امامزاده عبدلله روستای زیارت (روستا قشنگ نبود ، ازش عکس نگرفتم!)

اما شهر ناهارخوران:

هر چند شهر ناهارخوران اینقدر معروفه که نیازی به تعریف و توضیح نداره ولی قشنگ ترین مشخصه ی این شهر پاکیزگی و تمیزی فوق العاده شه. کوچکترین زباله ای تو خیابونها و کوچه پس کوچه ها و حتی زمین های خالی داخل شهرش دیده نمیشه . علاوه بر زیبایی ساختمونهای لوکسش ، معلومه بر خلاف شهرهای دیگه ی شمال کشور که انگار شهردار ندارند ، بلوار ها و مبلمان شهری زیبای ناهارخوران و پاکیزگی کم نظیرش، نشان از وجود شهرداری لایق تو این شهر داره! به امید روزی که از روی این جور شهردارها به تعداد کافی پرینت و کپی بگیرن و یکی یه دونه به شهرهای دیگه ی شمال و دیگر شهرهای توریستی بدهند بلکه دیگه حداقل شاهد اینهمه شهرهای زشت و کثیف نباشیم!

...

ناهارخوران رو به هوای جزیره ی آشوراده به سمت بندرترکمن ترک کردیم . مسیر نیم ساعتی تا بندرترکمن خیلی قشنگه با شالیزارهای خوش رنگش . یه چیز خیلی جالب تو این مسیر که همه ی خانومها دوستش دارند ، روسری ها و لباسهای آویزون از طناب کنار جاده است ! دنیایی از رنگ که آدم رو وسوسه میکرد پیاده بشه و چند تا روسری و لباس بخره!(هر چند ما رو فریب دادن با "جلوتر هم از اینها هست!، این مسیر پُره از اینها ، بعدا نگه میداریم و ..." و پیاده نشدیم برای دیدن اون روسری های رنگی!)

تو بندرترکمن کنار اسکله چندتا بازارچه ی مرزی وجود داره که به نظر من خیلی ارزش وقت گذاشتن نداره ! جنس های نزدیک به صد در صد خارجی با قیمتهایی درست مثل تهران .

اما آشوراده ...

تنها جزیره ی ایرانی دریای خزر که قایق های موتوری در عرض چند دقیقه مسافرا رو میرسونن به جزیره . جزیره ای متروک و غیر مسکونی . روزگاری انگار قبل از زیر آب رفتن دو جزیره از سه جزیزه ی چسبیده به هم ، جزیره ساکنانی بومی داشته ولی الان بخشیش دست شیلاته و ورود ممنوع، بقیه اش هم چیز خاصی برای دیدن نداره .

البته ما زمان مناسبی نرفتیم . گویا بعضی وقت ها حول و حوش اسکله و جزیره های زیرآب رفته و کلا بخش میانکاله پرنده های مهاجر زیاد میشن و مسافرها برای دیدن اونها به جزیره و اطرافش میرن ؛ ما که چیزی ندیدیم .

در ضمن با اینکه جزیره مسکونی نیست و مسافرها نیم ساعتی توش چرخ میزنند و برمی گردند ، پر از زباله بود !

گویا به خاطر حیات وحش جزیره و کلا منطقه ی میانکاله اجازه ی مسکونی کردنِ جزیره داده نمیشه و به توجه به اینکه ماها کوچکترین احترامی به محیط زیست نمی گذاریم و آلودگی و نابودی جنگل و دریا و کلا تمام محیط هایی که پای ما بهشون رسیده ، شاهد این مدعاست، چه بهتر که اجازه ی بازسازی و مسکونی کردن آشوراده داده نشه! اینطوری حداقل حیات وحش چند صباحی بیشتر زنده می مونه !

***

عصر و شب هم حرکت مستقیم تا تهران. حتی دیدن استان زیبای مازندران رو هم گذاشتیم برای سفرهای بعد . ولی آخرین چیز عجیبی که دیدیم رو هم بنویسم و تمام :

بعد از قائمشهر جایی نگه داشتیم برای شام . پامون رو که تو رستوران گذاشتیم دیدیم کف زمین و روی میزهای رستوران با پشه فرش شده !!! واقعاً فرشآ! نمازخونه هم با اینکه خیلی تمیز بود ولی روی فرشش رو یه لایه پشه پوشونده بود . یه فضایی رو با کولرگازی خالی از پشه کرده بودن و از مسافرها تو اونجا پذیرایی می شد. تا حالا اینقدر پشه یه جا ندیده بودم! شانس آوردیم گروه خونیمون رو پشه ها خیلی دوست ندارند!

میخواستم عکس جلوی ماشین رو که یه لایه پشه روش رو پوشونده و سیاه کرده بود اینجا بگذارم که بنابه دلایلی نشد!

۱ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۸
سپیدار

اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را

به عـــــــــالمی نفروشیم مویـــــــی از سرِ دوست

***

و اما مشهد ! ...

شهر کوچه های تو در تو و بی قانون! کوچه های آشتی کنان این بار برای ماشین ها ! مثل یه هزارتوی پیچ در پیچ که پیدا کردن مسیر خروج ازش بسیار دشواره. 

تا حالا با هواپیما و قطار می رفتم مشهد و هیچ وقت درگیر پیدا کردن راه هتل و گیر کردن لابه لای ماشین ها  نبودم ! این سفر فهمیدم رانندگی تو کوچه های عجیب و غریب مشهد چه مشکله ! و چقدر از وقت آدم ها تو همین کوچه و خیابونها تلف میشه! خونه های کوچیک بزرگ شدن و چندین طبقه، بدون اینکه کوچه های تنگشون متناسب با بلند شدن ساختمونها کمی وسیع تر شده باشه ! کوچه ها و معابر منحصر به فرد !

به نظر میاد حالا که دیگه هیچ راهی برای نظم دادن به کوچه های شهر نیست و خیلی از مراکز اقامتی داخل این کوچه های تنگ و باریک هم پارکینگ ندارند شاید تنها راه نجات از این شلوغی وحشتناک، بودن پارکینگهای عمومی طبقاتی به تعداد زیاد تو این محله ها باشه ! تا حداقل مسافرها ماشینهاشون رو تو پارکینگ بگذارن تا راه برای عبور و مرور تاکسی ها باز بشه !(این هم از نشانه های ایرانی بودن ما که برای همه ی مشکلات عالم راه حل داریم ولی کسی نیست به این ایده های جذاب ما جامه ی عمل بپوشونه و همینطور ایده هامون لخت و بدون جامه می مونند و می گندند! )

گوگل مپس اینجا هم خیلی کمکمون کرد. دمش گرم. (هر چند خیلی هم نمیشه بهش اعتماد کرد! )

وقتی میرم مشهد معمولا طبق عادت تو اقامتگاه های خیابون امام رضا می مونم ولی تصمیم دارم بعد از این حول و حوش باب الجواد رو هم امتحان کنم . 

اطراف باب الجواد زنده تر و صمیمی تره و حس و حال قشنگ تری داره انگار ! 

از کارهای فوق العاده ی مجید خسروانجم !

طبق یه عادت دیگه اگه از هر دری وارد حریم حرم بشم اینقدر می چرخم تا به صحن انقلاب برسم و اول گنبد خوشگل آقاجانم رو ببینم و سلامش کنم و بعد از درِ ایوان طلا وارد حرم بشم و کمی برم جلو و یه دفعه اون ضریح خوشگل رو ببینم و آروم خودم رو برسونم زیر گنبد و روضه ی منوره و زیارت مخصوص یا جامعه کبیره رو بخونم! اما تو این سفر کمی این عادت رو تغییر دادم و دیدم زیارت همه جا یه جوره و همه هم شیرین . فقط نماز جماعت حرم می مونه که ... هنوز نماز صحن انقلاب و روبروی گنبد و پنجره فولاد یه چیز دیگه است !

وقتی رسیدیم حرم فکر می کردیم اوج شلوغی تموم شده و میتونیم راحت تر بریم زیارت ، ولی زهی خیال باطل . ساعت 2 صبح روز یکشنبه دور ضریح اینقدر شلوغ بود که طبق معمول حتی تلاش هم نکردم برای رسیدن به جلو ! و تو روضه ی منوره سلامی دادم و از دور به تماشا ایستادم ! 

همه فکر می کنند نصفه شب که بیشتر مردم خوابند وقت خوبیه برای زیارت و با همین فکر همه ساعت 2-3 صبح میرن حرم ! پس باید برعکس عمل کرد . احتمالا ساعت 8-9 صبح و 12-1 نیمه شب باید خلوت ترین وقت باشه .

به نظرم اومد گذاشتن نرده و مسیر خروجی تاثیر چندانی تو بهبود شکل وحشتناک زیارت کردن خانومها نداشته ! همچنان طوری به سمت ضریح خیز برمی دارند و طوری گارد میگیرن که انگار دارن میرن جنگ ! نمیدونم چطور میشه این صورت زشت زیارت رو اصلاح کرد ولی این جور اذیت کردن بقیه و جیغ و دادها هم نشانی نداره از زیارتی که باید باشه . 

اما زیر زمین خیلی خوبه . با نظم و بدون اذیت شدن و اذیت کردن . البته خدا خیر بده به خادمینی که نمی گذارن بعضی خانم ها بچسبند به ضریح ! طوری خانومها می چسبند به ضریح که انگار منتظرند امام رضا حاجتشون رو بسته بندی شده و کادوپیچ از میان همون شبکه ها به دستشون بده.

با همه ی این تفاسیر در هر حال و حالتی زیارت امام رضا همیشششششه خوبه ! 

...

یکشنبه سری هم به طوس و حکیم فردوسی بزرگ زدیم . یه نکته ی تکراری ولی جالب :

وقتی پیکر فردوسی رو می برن تا در گورستان مسلمونها دفن کنند واعظ شهر به جرم رافضی(شیعه) بودنِ فردوسی اجازه ی دفن اون رو نمیده و مجبور میشن حکیم طوس رو برگردونن و تو باغ خودش دفن کنند ! بعدها حاکم ضد شیعه ی طوس آرامگاه فردوسی رو تخریب میکنه تا اینکه در روزگار صفویان آرامگاه خرابه دوباره ساخته میشه .

 ...

دوشنبه مشهد رو به سمت استان گلستان ترک کردیم !

آخرین بخش سفر تو پست بعد ...

۱ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۱
سپیدار

دهکده ی چوبین یک ربع ساعت با نیشابور فاصله داره مجموعه ای از چندین بناست مثل مسجد و کتابخونه و موزه و آلاچیق و رستوران و خونه های چوبی ضد زلزله که گفته میشه علاوه بر اینکه میتونن قرنها سالم بمونن تو جایی که موریانه زیاده ، زلزله ی 8 ریشتری رو هم میتونن تاب بیارن.

مسجد چوبی

ایوان جلوی مسجد چوبی

http://www.makanbin.com/khorasanrazavi/files/2014/01/-%DA%86%D9%88%D8%A8%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86-1389698227.jpg

داخل مسجد و نمای محرابش

اگه یه جستجوی اینترنتی ساده بکنین با تصاویر رؤیایی از این دهکده روبرو میشین . تصاویری که دلتون رو میبره و هوایی تون می کنه برای اقامتی حداقل یک شبانه روزی تو اونجا !  آلاچیق ها و سوئیت های چوبی و کاهگلی ، رستوران چوبی فوق العاده زیبا ، مسجد چوبی معرکه اش با اون آبنمای قشنگ مقابلش ، نانوایی جالبش با اون مجسمه ی بامزه ی بالای سقفش ، خونه های چوبی یا کاهگلی ای که نمای بیرونشون پر از گل و سبزه ست و داخلشون با وسایل چوبی تزیین شده ، پنجره های چوبی قشنگی که رو به باغچه و فضای باطراوت اطراف باز میشه! محیط و فضای داخلی و پیرامونی دهکده که میگن توش دامپروری و کشاورزی انجام میشه با باغهای میوه اش ، شکی برات نمیگذاره که دلت می خواد حتی شده یه شب تو این دهکده ی خیال انگیز اقامت داشته باشی و شبی رو تو سکوت دلنشین دهکده سحر کنی و تو هوای معطر به بوی چوب و کاهگل و علفش نفس تازه کنی!

موزه و کتابخونه ی دهکده

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/01/07/IMG01591833.jpg

داخل موزه- طبقه اول

اما ...

اما اینطور نیست و فقط سایه و خیالی از اون همه زیبایی مونده ! انگار تو تمام دهکده خاک مرده پاشیده شده ! همه جا خاکی و خبری از آب و آبنما نیست ! درختها و سبزه هاش هم اونقدر که تو تصاویر به نظر میرسه شاداب نیستن . درِ رستورانِ زیباش تخته شده و خیلی وقته بوی دود و نون از نانواییش بلند نشده ! سوئیتها و آلاچیقها متروکه و مخروبه شدن و خیلی وقته مسافری باهاشون همنشین و همنفس نشده .  دیگه خبر چندانی از اون همه سرسبزی و سرزندگی توش نیست!

نانوایی دهکده با مجسمه ای گِلین روی بامش

یه روزی این مکان زیبا رستوران دهکده بود !

رستورانی که الان پشت تخته ها زندانی شده!

به نظرم اومد این دهکده شباهتهای زیادی به موزه ی میراث روستایی گیلان داره ولی اون کجا و این کجا ؟!شاید به خاطر اینکه اون موزه تو شماله و لب جاده و این یکی دور از پایتخت و دور از جاده !

احتمالا به خاطر تردد کم مسافر تو این مسیر احیای این مجموعه خیلی مقرون به صرفه نباشه ... نمیدونم شاید هم اگه واقعا محیطی دنج و زیبا طبق نقشه ی اولیه و با همون اهداف ساخته بشه خیلی ها حاضر باشند روزهایی از سال رو از هیاهوی شهر ببُرند و اونجا خلوت گزیده بشن ! ... یکیش خودِ من !

یکی از سوئیت هایی که روزی مسافرانی توش زندگی کرده اند.

در هر حال ، دیدن دهکده ی ویران و متروکه و مقایسه اش با آنچه که بوده و باید باشه دل آدم رو میسوزونه !

سورپرایز این بخش از سفر برای من دیدن نانوایی سنتی خیام تو مسیر این دهکده به مشهد بود ، جایی نزدیک آرامگاه خیام ... نون های سنتی و خوش مزه ! ...

خیلی شبیه همون نونهایی که مادربزرگ می پخت ! اگه تو نیشابور زندگی می کردیم هر چند روز می رفتم از این نونوایی نون می خریدم ! مطمئنا نون بیات این نونوایی از نون داغ و تازه ی شهری خیلی خوشمزه تره !

این نونوایی یکی از بهترین و فراموش نشدنی ترین بخش های سفر بود و حسرت اینکه چرا یه عالَمه نون ازش نخریدم !

پنجره - دهکده چوبین - نیشابور

بعد از دیدن قدمگاه مقصد بعدی و اصلی سفر ما مشهد بود .

و اما مشهد...

بماند برای پست بعد  ...

۲ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۲۱:۵۱
سپیدار

دو روز تعطیلات عید فطر خورده بود به تعطیلات آخر هفته و شده بود 5 روز تعطیلیِ شیرین که جون میداد برا مسافرت!

در این مواقع و کلا در هر موقعی اولین گزینه ی همه مون شماله! و تجربه نشون داده تعطیلات برای طبیعت شمال کلاً یه چیزی در حد سونامی و حمله ی اتمیه! و بعد از باز گشت مسافرا بیشتر با یه سطل زباله ی بزرگِ آزاردهنده طرفیم تا طبیعت چشم و دل نواز!

و از اونجایی که در تعطیلات اینچنینی نصف جمعیت تهران میریزه تو شمال و مسافران با قحطی جا مواجه میشن و تو جنگل و کنار دریا جا برای سوزن انداختن نمیشه چه برسه به زیرانداز(حالا اینکه چرا باید کسی بخواد سوزن بندازه تو یه جای شلوغ خودش یه مسئله ی دیگه است ) ، ما هم سفر به شمال رو خودکشی دونسته و استراحت جلوی نسیم دلچسب کولر و تماشای مناظر دل انگیز تلویزیون رو به سفر با اعمال شاقه و  همزیستی با زباله ها ترجیح دادیم!

آخر تعطیلات دیدیم داریم با حسرت خبرهای سفر ملت علی الخصوص اقوام و دوستان رو دنبال می کنیم پس گعده ی خانوادگی اضطراری تشکیل داده و آخر جلسه مقصد سفر، مشهد الرضا انتخاب و تصمیم بر این شد که برای گرفتار نشدن تو سیل جمعیت شمال ، پنجشنبه بعد از نماز صبح از سمت سمنان به پابوس بریم و اواسط هفته ی بعد که تعطیلات تموم و ان شاءالله آبها از آسیاب افتاده از راه شمال و استان گلستان برگردیم ! 

پنجره - دهکده چوبین - نیشابور

مسیر سمنان و ما ادراک ما مسیر سمنان؟!!! بدترین ، خسته کننده ترین ، کسل کننده ترین ، اعصاب خرد کن ترین راه برای رفتن از تهران به مشهد ! از 10 ساعت سفر مداوم ، 8 ساعت رو تو بیابون و جاده ی کفی ، خشک و خسته کننده باید باشی! برای استراحت چند دقیقه ای باید همراه خودت سایه ی درخت هم ببری چرا که درخت و سایه ی خنکش از کمیاب ترین گوهرهای این مسیره!

براساس قانونِ هیچ چیزی سیاه یا سفید مطلق نیست و هر چیز بدی حداقل یه نکته ی خوب و مثبت میشه توش پیدا کرد ،ما هم دنبال همون نکته ی مثبت تو این مسیر ناخوشایند بودیم که چون پیدا نکردیم مجبور به ایجادش شدیم ! اینطور که پیچیدیم سمت نیشابور و نیشابور رو به عنوان جنبه ی مثبت به این سفر طولانی نچسب چسبوندیم.

اول قرار بود دیداری چند ساعته با حضرات خیام، امامزاده محروق ، عطار و کمال الملک داشته باشیم و بعد راهی مشهد بشیم که در اثر اشتباه بعضی ها نتونستیم تو مشهد هتل رزرو کنیم و همین اشتباه هم باعث خیر شد و طبق اصل مهم الخیر فی ما وقع! شانس با ما یار شد و شب رو تو خانه معلم نیشابور به صبح رسوندیم. خانه معلمی خوب و تمیز و دیوار به دیوار آرامگاه آقای خیام ! و از اونجایی که نباید همه چی خوب باشه وگرنه باید به همه چی شک کرد ، تا بریم تو اتاق مون مستقر بشیم و بعد از کمی استراحت،برگردیم برای دیدار با خیام دیدیم درهای آرامگاه رو بستن و تا فردا -که جمعه صبح باشه- باز نمیشه! 

غروب بود و دیگه جایی نمی شد رفت و طبعا با نزدیک شدن به وقت شام ، دلضعفه هم به سراغمون اومد ... ! و طبق استدلال من درآوردی همراهان مبنی بر اینکه به غذاهای جاهای گردشگر پذیراعتمادی نیست و اصلا چرا هیچ کس تو این همه رستوران اطراف خیام غذا نمی خوره ؟سرِ خر رو (ببخشید سر ماشین رو!) کج کردیم سمت مرکز شهر به امید یافتن رستوران ... و جالب اینکه طی یک ساعت زیر رو رو کردن شهر شاید به اندازه ی انگشتان یه دست هم رستوران ندیدیم و اونهایی هم که دیدیم خالی از مشتری بودن و به زعم عزیزان همسفر ، مشکوک و غیرقابل اطمینان! و از اونجایی که طبق گفته ی بزرگان ، خدا حاجت شکم رو زود میده ، تو بلوار جمهوری نیشابور یکهو چشممون به یه رستوران کوچیک افتاد که 20 نفری توش نشسته بودن برای خوردن غذا و 5 نفری هم ایستاده برای بردن غذا ! خب گویا یکی از رستورانهای محبوب شهر رو پیدا کرده بودیم و از اونجایی که مهمون بودیم و غریب بهمون لطف کردن و زمان 25 دقیقه ی انتظار برای آماده شدن غذا برامون به چند دقیقه کاهش پیدا کرد ... و انصافا غذاشون هم خوب بود!

نتیجه: تو شهر غریب ببینید خود اهالی غذای کجا رو ترجیح میدن شما هم از اونجا تهیه کنید!

اما چرا آرامگاه خیام بسته بود؟ 

برای اینکه فردا جمعه به مناسبت سالروز ورود امام رضا به نیشابور قرار بود قبل از دعای ندبه حاج آقا رئیسی برای سخنرانی بیان و برای آماده سازی محوطه ی جلوی امامزاده محروق، آرامگاه زودتر تعطیل شده بود . 

گویا ما تو روز ورود امام به نیشابور اومده بودیم به این شهر و خودمون نمی دونستیم! حُسن اتفاق شیرینی بود ! نیشابور: شهر حدیثِ قشنگ حدیث سلسلة الذّهب ! زنجیره ی زرین!

بنابراین صبح همزمان با سخنرانی آقای رئیسی آرامگاه زیبای خیام رو دیدیم.

راستش از شما پنهان نشاید از خدا پنهان که نیست ، اصلا از شعرهای خیام خوشم نمیاد !یعنی کلا قالب رباعی رو دوست ندارم ! و شاید نتونم به اندازه ی انگشتای دست هم از عالم رباعیات مختلف ، چند تا رباعی دلخواه رو گلچین کنم! اما بنای آرامگاه واقعا هنرمندانه و قشنگه . بنایی که همزمان نشون میده خیام منجم و ریاضی دان و شاعر بوده !  (یه قول بسیار ضعیفی هست که میگه خیامِ شاعر همون خیام ِمنجم و ریاضی دان نبوده و دو تا خیام داشتیم و من همینطوری و فقط برای اینکه رباعی دوست ندارم ، دوست دارم خیام شاعر رباعی سرا رو یه نفر دیگه بدونم !) خلاصه هر گوشه ی این آرامگاه زیبایی های خاص خودش رو داره مخصوصا منظره ی آسمان نیشابور از سقف  مشبک این بنای شکیل و منحصر به فرد که شبیه هیچ جا نیست .

در ضمن به علت بسته بودن از زیارت امامزاده محروق که امام رضای جان ، زمان ورودشون به این شهر به زیارت ایشون رفتن ، محروم شدیم ! بعدش هم دیدن عطار و مقبره ی جالب کمال الملک و در انتها سفر به دهکده ی چوبین با مسجد چوبی معروفش...

پ ن1:(حدیث حدیث سلسلة الذّهب به شعر در ادامه ی مطلب)

پ ن2: ادامه ی سفر در پست بعد ...

۴ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۷:۲۹
سپیدار

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست

روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

 

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

 

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:

جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

 

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم

جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

 

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند

حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

 

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان

از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

 

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد

هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

 

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود

تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

 

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم

اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ است

مژگان عباسلو

 من که کبوتر نمی شوم اما...

اما دلم به دیدن گنبد و گلدسته و ضریح و صحن عتیق و پنجره فولادت و ... خوش است ...

پ ن:

دیدار یار غایب دانی چه ذوق داره؟

ابری که در بیابان بر تشنه ای بباره

...

در عرض چند ساعت همه چی جور شد تا امروز میهمان امام رئوف باشیم ... الحمدلله

۲ ۰۹ تیر ۹۶ ، ۲۲:۳۹
سپیدار

از سربند صبح در ایوانی می نشستیم که پشت به شرق داشت و آفتاب تند صبحگاهی یزد به آنجا نمی تابید.  از صبح تا حوالی ساعت 11 آنجا خیلی خنک بود.

نزدیک ظهر می رفتیم داخل حوضخانه؛ جایی که بالای آن یا کلاه فرنگی بود یا بادگیر . وقتی باد از مجرای بادگیرها داخل می آمد و بر آب حوض جریان پیدا می کرد ، هوای خنک و دلپذیری ایجاد می شد .

عقربه های ساعت دیواری قدیمی خانه به 2 بعد از ظهر که می رسید دیگر در حوضخانه هم نمی شد دوام آورد . آن موقع  بود که همگی سرازیر می شدیم سمت زیرزمین .

زیرزمین های منازل قدیمی یزد معمولا پانزده تا بیست پله داشت . آن پایین جایی خنک و محل استراحت بعد از ظهرهای اهل خانه بود .

نزدیک غروب آفتاب از زیرزمین می زدیم بیرون و وارد تالاری در قسمت غربی خانه می شدیم که از قبل دور آن آب پاشی می شد . شام را در همان تالار می خوردیم و برای خواب همگی می رفتیم پشت بام خانه . روی سقف کاه گلی ، که به سبب آب پاشی سر شب بوی نم می داد، طاق باز ، رو به آسمان دراز می کشیدم و با چشم هایم آن قدر ستاره می شمردم تا پلک هایم سنگین می شد و می رفتم به سیاحت اقلیم هفت پادشاه .

از کتاب "کالک های خاکی"

۱ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۵
سپیدار