سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

قرار بود 4 شنبه که 21 بهمن بود تو کلاس جشن 22 بهمن رو بگیریم . اما دوشنبه اطلاع دادن که میخوان کلاس اولی های مدرسه رو روز چهارشنبه ببرند برنامه ی خاله شادونه (که البته رفتیم دیدیم یه نفر دیگه است !عمو مهرداد! ماشاءالله تلویزیون پر شده از عمو و خاله های رنگارنگ!) از اونجایی که یک سوم کلاس ما برای این برنامه نیومده بودن و قنادی ای که سفارش کیک جشن رو بهش داده بودیم حاضر نشد سفارش ما رو کنسل کنه ، جشن رو امروز که 24 بهمن بود گرفتیم. جشن بدی نشد . مسابقه و کیک و میوه و شعر و عکس !

همون اول جشن تا خواستم از بچه ها به شکل 8-9 نفری با کیک عکس بگیرم تبلتم خاموش شد و یکی از مادرایی که برا کمک اومده بود گوشی شو بهم داد تا از بچه ها عکس بگیرم .

شب که عکسها رو تو گروه تلگرامی کلاس گذاشتم بعد از چند دقیقه یکی از مادرا پیام خصوصی گذاشت که عکس بچه اش تو عکسا نیست و لطف کنم براش بفرستم !

هر چی گشتم عکسش نبود ... تو گوشی ای که عکسها رو باهاش گرفته بودیم هم نبود ... معلوم شد اون 8 نفری که آخر اومدن عکس بگیرن به خاطر اشتباه من و آشنا نبودن با گوشی اون مادر ، عکسشون انداخته نشده !!!!!!!کلافه

غیر از شرمندگی و عذرخواهی چه کاری می تونستم انجام بدم؟!!!

...

چه کار کنم؟!!!!

حالا بهشون قول دادم فردا عکس این 8 نفر رو بگیرم و با فتوشاپی که خیلی ازش سر در نمیارم میز جشن رو بگذارم جلوشون!

حالا کاسه ی چه کنم گرفتم دستم !

۲ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۴
سپیدار

1:

برادرزاده 3/5 ساله ام خیلی دوست داره کفش و لباس بزرگ ترها رو بپوشه (که این خصیصه ی خیلی از دختربچه هاست! ) از جمله یکی از بلوزهای من که تارا خیلی دوست داره بپوشه لباسیه که با لطایف الحیلی یقه اش رو پشت گردنش گره می زنیم تا وقتی میپوشه کمرش کمی تنگ بشه و پایین بلوز مثل یه دامن ماکسی بیافته روی پاش !

2:

سر شب همین بلوز رو تن کردم که تارا میاد ! کمی نگاه میکنه و با مهربونی میگه:

عمه ! این لباس بهت نمیاد ! خیلی بدجنسه !درش بیار ! برو اون لباس قشنگه که گلای خوشگل داره و تا اینجاست رو بپوش(اشاره میکنه به روی پاش) . اون خیلی بهت میاد . همه خوششون میاد !

تو پرانتز بگم که این لباس پیشنهادی تارا همون دامنیِ که یه مدت اینقدر دوسش داشت که چندبار مجبورم کرد از تنم درش بیارم و تنش کنم و با تا کردن و گره زدن اندازه اش ! دامنی که به خاطر گشادی و رنگ و گُلاش چشم تارا رو  بدجوری گرفته بود !پرانتز بسته !

خودم رو زدم به اون راه و بدون عوض کردن بلوز ، فقط دامن مورد نظر تارا رو پوشیدم که با اشاره به بلوز دوباره شروع کرد : نه ! این رو عوض کن ! خیلی بدجنسه ! بهت نمیاد و ...

خلاصه بلوز و دامن رو که عوض کردم دید حالا دیگه روسری بهشون نمیاد و دستور تعویض اون رو هم داد !

بعد ازم خواست جلوش یه چرخی بزنم تا از دیزاینی که کرده لذت ببره ! و با ذوق زیاد گفت : حالا قشنگ شدی !

و من : ممنونم ! همه اش سلیقه ی شماست ! خیلی قشنگ شده !شما خیلی خوش سلیقه اید ها!

بهش گفتم خب حالا این بلوز رو چه کار کنم؟ که با کمال تعجب شنیدم: بندازش دور ! و ازم گرفت و انداخت رو مبل !

3:

آخر شب بعد از شب به خیر و رفتن به اتاق ، برای کاری برگشتم تو پذیرایی که دیدم رو صندلی نشسته و داره بلند بلند با مخاطب خیالی پشت تلفن همراه صحبت میکنه و دقیقا همون بلوزی که بهم نمی اومد و بدجنس بود رو پوشیده!

من رو که دید جا خورد ! گفتم : عه ! تو که گفتی این لباس بدجنسه ! خوب نیست ! پس چرا خودت پوشیدیش؟!

سریع دست برد به لباس و درش آورد و با خونسردی گفت: بیا اصلا نمی خوامش !

بلوز رو که در آورد دیدم 3 تای دیگه از لباسام رو زیر اون لباس کذایی روی هم روی هم پوشیده !

********

پ ن1: برای موفقیت باید نقشه و برنامه داشت! این رو یه بچه ی 3-4 ساله هم میدونه!

پ ن2: روش انتقاد رو داشتین؟

با مهربونی و لحن خیرخواهانه! حتی اگه واقعا خیرخواهانه نیست!

از اون مهمتر، ارائه ی یک آلترناتیو یا جایگزین ! نقد با ارائه ی راهکار !

صبر ! ... هر چند هدف از همه ی این بازیها رسیدن به اون لباس بود ولی دندون رو جیگر گذاشت تا آبها از آسیاب بیفته بعد میوه ی فیلمی که بازی کرده رو بچینه!

پ ن3:

و سال های سال
کوچیده انگاری
از جیب ما دریا
از جان ما باران
کودک نبودن، چیز غمگینی است.

سیدعلی میرافضلی

۲ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۱۱
سپیدار

خیلی وقت ها می نالیم از اجرای طرح های بی معنی و فرمالیته که تو جاهای مختلف اجرا میشه ! طرح هایی که واضحه که برای پر کردن رزومه است و سیاه کردن لیست !

بعضی وقت ها هم خیلی از ماها متخصص خراب کردن طرح های خوب هستیم !مثلا:

یه طرحی قرار بود تو مدرسه ی ما اجرا بشه که به نظرم طرح جالبی بود ولی با اجرای بد بعضی ها تا حدودی خراب شد و مفهومش رو از دست داد!


***

بچه های هر کلاس به دو گروه تقسیم شدن و هر گروه موظف شد از یه میوه ی معین 2 تا بیاره! یه گروه 2 تا سیب با خودش آورد مدرسه و یک گروه هم 2 تا خیار !

روز موعود وقتی از بچه ها خواستم میوه هاشون رو دستشون بگیرن نصف بچه ها سیب داشتن نصف دیگه خیار . تو کلاس گشتم و بچه ها رو طوری جابه جا کردم که پشت یه میز از هر دو میوه باشه . 

طبعا بچه ها خیلی دلشون میخواست از اون میوه ای که ندارن هم بخورن ! 

بعد از کمی مقدمه چینی از بچه ها خواستم هر کس یکی از میوه هاش رو با دوست بغل دستیش عوض کنه تا هر دو از هر دو میوه داشته باشن ! اتفاقا بچه ها خیلی هم از این بده -بستان لذت بردن .

...

حالا بعضی از کلاسها این برنامه رو چطور اجرا کردن:

همه ی میوه ها رو جمع کردن و تو دو تا سینی چیدن و هر بچه ای 2 تا میوه برداشت !

میوه ها رو قبلا خرد کرده و تو کلاس با تشریفات چنگال و پیش دستی به بچه ها دادن !

به جای اینکه هر بچه 2 تا میوه بیاره ، چند نفر از اولیا میوه رو تهیه کرده و در اختیار کلاس گذاشتن !

...

لذت کدوم کار بیشتره؟ اینکه بچه ای دست دراز کنه و از سینی یه میوه برداره (کاری که همیشه انجام میشه! ) یا اینکه مستقیم خودش میوه اش رو با دوستش عوض کنه و با هم بخورن؟

...

بد جوری اسیر ظاهر و ظاهر سازی و کلاس و تشریفات و نمایش و ... شدیم !

به چه می اندیشیم؟ بزک و رنگ و لعاب ...

***

تو روز اجرای همین برنامه وقتی که درباره ی ایثار و کمک به همنوع و ... صحبت شد یکی از بچه ها اعتراض کرد که چرا باید پولامون رو به اونایی که ندارن بدیم ؟!!!

از قضای روزگار خود این بچه جزو اون کسانی بود که میوه ای که براش مشخص شده بود نیاورده بود بنابراین بچه هایی که اولیای آینده نگری! داشتن که چند تا میوه ی اضافه برای بچه هاشون گذاشته بودن ، زحمت کشیدن و هر کدوم یه میوه بهش داده بودن !

فقط ازش پرسیدم خوب بود امروز که شما میوه نیاورده بودی دوستات که اضافه داشتن بهت نمیدادن و خودشون همه رو میخوردن و تو نگاهشون می کردی؟دوست داشتی اینطوری بشه؟

بچه آچمز شد !

۱ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

کاغذ و تا:

تکنیکی که بیشترین استفاده رو ازش می کنم برای تلفیق فارسی و هنر.

دیروز برا تدریس نشانه ی "گ" بچه ها با کاغذ رنگی "سگ و گربه" درست کردن ! خیلی خوب بود . وقتی به بچه ها گفتم که امروز یاد می گیریم کلمه ی سگ و گربه رو بنویسیم ، قبل از معرفی نشانه ،  همه ی بچه ها بدون استثنا این دو کلمه رو تو دفترشون ، کنار کاردستی هاشون ، درست نوشتن .

خوبی فصل زمستون بخصوص بهمن ماه همینه دیگه ! تا بگیم "ف" بچه ها سر از فرحزاد درمیارن !

برای اینکه بچه ها از رو من تقلید نکنن و خلاقیتشون کور نشه ، بعد از تموم شدن کار بچه ها ، تنه ی سگ و گربه ی نمونه ای که خودم ساختم رو کشیدم!اگه اول می کشیدم تقریبا همه سعی می کردن شبیه من درست کنن!

(بعد از یاد گرفتن "گل لاله" این مقوا رو که شامل پروانه های بچه ها هم میشه ،روی در کلاسمون می چسبونیم )

این هم پروانه هایی که ساختیم .

*****

پ ن1: قبل از این هم "آدم" و "مداد" و "کبوتر" رو ساختیم . تصویر این نوع کاردستی بچه ها رو پارسال تو وبلاگ گذاشته بودم !

پ ن2: داشتیم کلمه های جدید نشانه ی "گ" رو می گفتیم و روی تخته می نوشتیم ، وقتی رسیدیم به کلمه "زندگی" ، یه دفعه ثنا بلند شد و بلند گفت : "زندگی خالی نیست ، ایمان است !"

با خنده برگشتم طرفش و پرسیدم چی ؟

با اعتماد به نفس بلند شد و خوند:

زندگی خالی نیست ، ایمان است ، سیب است !

(با تأکید روی کلمه ی "است")

خیییییییییییییییلی خوشم اومد !

۲ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۸
سپیدار
مریض آمده اما شفا نمی خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی خواهد
 
برای پیش تو بودن بهانه‌ ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد
 
دلیل ناله‌ ی ما یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد
 
فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟...
 

همین قدر که غباری بر آستان باشد

رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد
 
ببین به گوشه‌ ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟
 
تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟
 
نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی خواهد

قاسم صرافان

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/reza/kamel/28.jpg

پ ن: قرار بود فردا شب مسافر باشم . مسافر سفر زیارت امام رئوف علیه السلام ، که مشکلی برای مادر یکی از دوستان همسفرمون پیش اومد و ... سفر کنسل شد !

ان شاءالله خیری تو این کنسل شدن باشه و حال مادر دوستم هر چه زودتر خوب بشه ! 

ولی ...

حالم بد شد ... خیلی ... حس طلب نشدن دارم !

☆★☆★☆★☆★☆

بعدا نوشت: ما دوباره رفتنی شدیم

اوایل هفته ی بعد ان شاءالله فایلهایی رو که باید ، آپلود می کنم . 

۳ ۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۵
سپیدار

امروز هم به خاطر آلودگی هوا تعطیل بودیم ...

نمی دونم کِی قراره نفس بکشیم ...دلمون برا باد و بارون و برف و ... آسمون آبی لک زده!

ولی برا عقب نیفتادن درس بچه ها دوباره دست به دامن تلگرام شدیم !

این طوری:

جالب اینجاست که تا تلویزیون اعلام کرد خبر تعطیلی رو چند نفر از مادرا برام پیغام گذاشتن و خواستن تکلیف رو زودتر بگذارم...(یعنی این بنده های خدا هم فهمیدن دوران اون تعطیلی های ناگهانی و طلایی گذشته !)

و یکی از اولیای پارسال طی پیامی تعطیلی رو بهم تبریک گفت! ...

... ما کجایم در این بحر تفکر تو کجایی؟

۱ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۹
سپیدار

سهمِ باد و باران‌ند؛
برگ و شاخه‌های خشک
!
آبرویِ پاییزند؛
این انارهایِ سُرخ!

محمد مهدوی‏ اشرف

اینم عکسی که شب یلدا گرفتم ! فقط یه کم مثلاً هنریش کردم!

۲ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۹
سپیدار

به نظرم همونقدر که نسل گذشته از تلگرام بدِشون میاد! بچه های مدرسه ی ما(و خیلی از مدارس) هم از این تلگرام دلِ خوشی ندارن!

دلیل:

قبلاً ها که بنابه هر دلیلی(مخصوصاً ناگهانی و بی خبر) مدرسه ها تعطیل می شد بچه ها با دُمشون گردو میشکستن که از درس و مشق راحت شدن! اما ...

تو این 3 روز تعطیلی که آلودگی هوا تو کاسه مون گذاشت، بچه های مدرسه ی ما با تلگرام در  جریان تکالیفی که باید انجام بِدن قرار می گرفتن!

با فلان کلمه ها جمله بسازین ! برا بهمان کلمه ها جدول بخش و صدا بکشین ، این متن رو بخونید و ازش املا بنویسین و ...

خلاصه زنده باد تکنولوژی! ...

پ ن: از شوخی گذشته خیلی مسخره ست که حضرات مسئول برا یه مشکل و معضل همیشگی و قابل پیش بینی ، سالهایِ سالِ که نسخه های مقطعی و موقتی می پیچن!!!!

۲ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

از اونجایی که خیلی اهل فیلم و سریال نیستم پس طبعا ندیدن سریال "کیمیا" نمی تونه خیلی چیز عجیبی باشه ! ولی جسته و گریخته از سوتی هایی که تو این فیلم وجود داره شنیده بودم ! پریشب هم توفیق اجباری شد و دوباره چند دقیقه ی دیگه از این سریال رو دیدم ! و با پیش زمینه ی ذهنی که از سوتی های این سریال داشتم با نگاهی مشکوک به تماشا نشستم !(عجب جمله ای! )

اما...

طراح دکور و لباس سریال خیــــــــــــــــــــــــــلی زحمت کشیده ! به جرأت می تونم بگم حتی یه خط هم درباره ی لباس زنها تو اجتماع تو دهه ی 60 مطالعه نکرده! از رنگ لباسهاشون که بگذریم(که نمیشه رنگهای صورتی و سبز و سفید و ...  رو تو تصاویر اون دهه دید !) مقنعه ی پفی مدل دارِ صورتیِ رفیق کیمیا زیر چادر ، دیگه نوبر بود ! مقنعه ها اونوقت چونه دار بود و سیاه ! و طرز روسری بستن هم یه جور خاصی بود !(حتما تو تصاویری که ایام دهه ی فجر پخش میشه و یا سریال های درست و درمونی مثل ارمغان تاریکی دیدین!)

 یا تخت خواب چوبی فرزانه ! همون که با تکه های طبیعی و تقریبا بدون تغییر شکل تنه و شاخه ی درخت درست شده بود ! که نمونه اش رو سه چهار سال پیش تو بازار مبل دیدم!

حیف که خیلی ندیدم و گرنه شاهکارای بیشتری دشت می کردم !

نمیدونم سازندگان فیلم چه اصراری داشتن زمان قصه شون رو اینهمه عقب ببرن؟ وقتی نمی تونن از پس باز طراحی فضای چند دهه گذشته بربیان خب یه فیلم آپارتمانی مربوط به همین روزا می ساختن!!!

۴ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۵
سپیدار

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید

مرا دلی که صبوری از او نمی آید

پ ن:برام جالبه !با اینکه با حافظ مأنوس ترم(یا بهتره بگم : بودم! یا ...فکر می کردم هستم!) ولی این روزا وقتی تک مصراعها و تک بیتهایی که دوست دارم ،یا ناخودآگاه با خودم زمزمه می کنم رو تو اینترنت سرچ می کنم تا بقیه اش رو هم بخونم اکثریت قریب به اتفاقشون از سعدی بزرگه !و جالبه با وجود اینکه به نظر می رسه حافظ، محبوب ترین شاعر ما ایرانی هاست ولی این تک بیت ها و تک مصراع های سعدیه که تو کلام گفتاری و نوشتاری ما بیشتر دیده میشه !

چقدر این مرد نازنین بوده ! چقدر عاقل! چقدر عاشق ! چقدر لطیف !چقدر دوست داشتنی!

حرصم درمیاد وقتی این نقاشی هایی که ازش کشیدن رو می بینم !تصویر یه آدم موذی !!  +و +

اگه دست من بود حداقل کتاب گلستان سعدی رو میگذاشتم جزء کتابهای درسی اصلی دبیرستانی ها تا بچه های تموم رشته ها از اول تا سوم دبیرستان مجبور به خوندن این کتاب باشن ! تا غیر از اینکه حکمت و زندگی یاد می گیرن حرف زدنشون هم قشنگ و شکیل بشه !

تو دوران دانشگاه استاد ادبیاتی داشتیم که متن های گلستان رو خط به خط و کلمه به کلمه معنی می کرد و دانشجوها تند و تند می نوشتن و من مبهوت که مگه سعدی هم ترجمه لازم داره ؟!!! فوق فوقش هر متن دو سه تا کلمه ی سخت و ثقیل داشته باشه که اونا رو معنی کنند! حیف نیست متن به این شیرینی و زیبایی رو خراب می کنند؟ والا جملات آدمهای امروزی رو باید به زبون سعدی ترجمه کنند تا معلوم بشه چی میگن ! زبون سعدی که ترجمه نمی خواد !

دلنوشته های تصویری احساسی و عاشقانه بسیار زیبا مهر 94پ ن: یکی با تعجب می گفت : ببین 7 قرن پیش سعدی حرفهایی زده و کتابهایی نوشته که ما بعد از 700 سال میتونیم بخونیم و بفهمیمش ولی کتابهای شکسپیر که مال دو قرن پیشه (قرن 19) با اینکه به زبان انگلیسی نوشته شده ولی انگلیسی زبانها هم برای فهمیدنش باید سواد آکادمیک بالا داشته باشند و دوره های بالای زبان شناسی رو گذرونده باشن تا بفهمند شکسپیرشون چی گفته ! دم سعدی گرم که 7 قرن پیش به زبون ما حرف زده و کتاب نوشته !

و جواب گرفته بود که: این سعدی نیست که به زبون ما حرف می زده ، این ما هستیم که هنوز به زبون سعدی حرف می زنیم !

من که عاشق سعدی ام ! اول گلستان بعد غزلیات و بعد هم بوستانش !(از شما چه پنهان بعد از اینکه پروژه ی حفظ دیوان حافظ عزیز به بن بست خورد ، تصمیم گرفته بودم گلستان سعدی جان رو حفظ کنم که ... طبق معمول نشد ! )

۳ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
سپیدار