ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست! ...
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست! ...
پار گذشت آن چه دیدی از غم و شادی
بگذرد امسال و همچو پار نماند
هم بدهد دور روزگار مرادت
ور ندهد دور روزگار نماند
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم میبری آخر نگویی تا کجا
اگر مرادِ تو، ای دوست، بیمرادیِ ماست | مرادِ خویش دگرباره من نخواهم خواست! | |
اگر قبول کنی، ور برانی از بر خویش | خلاف رأی تو کردن خلاف مذهب ماست | |
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم | تفاوتی نکند، چون نظر بهعینِ رضاست | |
عنایتی که تو را بود اگر مُبَدَّل شد | خللپذیر نباشد ارادتی که مراست | |
مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردن | که هرچه دوست پسندد بهجای دوست، رواست | |
*** | ||
خوش است با غم هجران دوست سعدی را | که گر چه رنج بهجان میرسد، امیدِ دواست | |
بلا و زحمتِ امروز بر دل درویش | از آن خوش است که امیدِ رحمتِ فرداست |
خورشید چو در کسوف آید نی عیش بود نه شادمانی
*****
پ ن : "دل می دهدت" به جای "دلت میاد" ! خیلی ترکیب قشنگیه !
...
بخند ...
-جای غم باد هر آن دل که نخواهد شاد"ت" -
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
***
عطار
گفتی به غمم بنشین ، یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم
من از تو دوری نتوانم ، نتوانم ...
پ ن: تصویب شد ! ... من سعدی رو از همه ی شاعرا بیشتر دوست می دارم ! (البته همراه حافظ! )