بالاخره موفق شدم بعد از سه ماه یه کتاب خوووووب بخونم . (یک ماه پیش خوندمش! )
کتاب فوق العاده ی ریشه ها رو قبلا خوندم و ازش نوشتم (اینجا) داستان عجیب زندگی برده ای به نام کونتا کینته!
با خوندن این کتاب با نوعی از برده داری روبه رو میشی که تقریبا تو ذهن همه مون مشترکه و شاید فکر کنیم که برده داری یعنی فقط همین . استعمار و استثمار سیاهپوستها توسط سفیدپوستها! که گویا و ظاهرا دوره اش گذشته !!!
اما کتاب "همیشه برده" یه چیزی فراتر از برده رو بهت نشون میده . "همیشه" برده!
همیشه برده . زندگینامه ی ژان روبر کده به قلم خودش . انتشارات سخن
***
کشور هائیتی تو مسیر تجارت برده توسط اسپانیایی ها و فرانسوی ها بوده .و تحت استعمار فرانسویان . وقتی بیشتر از دو قرن پیش برده ها علیه فرانسویا شورش می کنن و اولین جمهوری سیاهپوستها رو تشکیل میدن به نطر میاد دوران بدبختی برده ها تموم شده ولی این فقط ظاهر ماجراست .
سیاهپوستان فقیر برای سیر کردن شکم خودشون مجبور میشن به سیاهپوستای مرفه خدمت کنند در ازای جیره ی مختصر روزانه . زنان سیاه بی دفاعتر از همیشه . تو خونه ها و کارخونه های مرفهین کار می کنند و اغلب مورد سوءاستفاده صاحب کارانشون قرار می گیرند و بچه هایی دنیا میارن که خودشون توانایی نگه داشتنشون و پدران این بچه ها هم تمایلی به داشتنشون ندارند . بچه هایی که به عنوان "همیشه برده" و بدون هیچ حقی باید همیشه بردگی کنند . و همیشه بردگی سرنوشت تمام بچه های فقیری بود که به وعده ی غذا و زندگی بهتر از خانواده هاشون جدا و به عنوان خدمتکار وارد خونه های سیاهپوستان و دورگه های پولدار و با قطع ارتباطشون با خانواده عملا تبدیل به برده می شدند . برده هایی همیشگی که همیشه در دسترس بودند بدون هزینه ی نگهداری . برده هایی که مجبور بودن زیر میز آشپزخونه یا تو ایوان رو مقوا بخوابند . برای هر تخلف جزئی تازیانه بخورند . و اوضاع وقتی بدتر می شد که این همیشه برده دختر باشه . دخترانی که مورد سوءاستفاده ی صاحبانشون قرار می گرفتن و اگه باردار می شدند مانند زباله به خیابون پرت می شدند و خودشون باید از پس زندگی آینده شون برمی اومدن!
کتاب "همیشه برده " داستان زندگی یکی از این همیشه برده هاست . پسری دورگه از پدری سفید پوست به نام فیلیپ صادر کننده ی موفق قهوه و شکلات به آمریکا و اروپا و مادری سیاه که تو کارخونه ی فیلیپ کار می کرده . خیلی زود مادر پسر بچه می میره و پدرش اون رو به زن سیاهپوست متمولی به نام فلورانس می سپاره که در ازای دریافت پول از اون پسر مراقبت کنه ! چه مراقبتی!!!!
"بابی" اسمی که فلورانس رو این بچه میذاره فقط برای اینکه بالاخره باید یه چیزی صداش کنن!
ژان روبر کده متولد 1955 هست یعنی الان باید شصت و خرده ای سال سن داشته باشه . یعنی همیشه برده ها هنوز هم هستن !
متن پشت جلد کتاب:
این اثر ، شرح زندگانی مرد جوانی است که از رویدادهای سخت و دشوار نهراسید و توانست خویشتن را در وقایع شوم حفظ کند. پایداری و شجاعت او در ممقابله با سختی ها و زندگی نکبت بار او در هائیتی ، همچنین غلبه ی دلیرانه ی او بر آثار مخرب و غیرانسانی نژادپرستی در آمریکا ، ماهیت دو جامعه ی به ظاهر متفاوت را ، به خوبی، باز می نمایاند .
در این شرح حال ، نویسنده روایت تلخی از روزگار نوجوانی و جوانی خویش را ، به عنوان یک همیشه برده ، بازگو می کند؛ همیشه برده ای که به رغم روحیه ی نژادپرستی حاکم بر جامعه ی آمریکا به دانشگاه راه می یابد و مدارج علمی را طی می کند .
روبرکده . در حال حاضر به تدریس زبان و ادبیات فرانسه و تاریخ آمریکا در دبیرستان مادریا در شهر سین سیناتی آمریکا اشتغال دارد .