تو کتاب "ماه به روایت آه"* که درباره ی قمربنی هاشم هست ، قسمت قشنگش به نظر من بخش"زید بازرگان" بود .و این هم قسمتی از کتاب:
...در میان هق هق گریه از او خواستم از جانب من از برادرانش ، به ویژه عباس ، حلالیت بطلبد و خداحافظی کند . ضمنا از آنان دعوت کردم که اگر به شام آمدند ، محنت سرای مرا نیز متبرک کنند .
جعفر که در مرز نوجوانی و جوانی بود ، با لحنی محجوب گفت: برادرم عباس بر شما درود فرستاد و گفت بگو ای زید ، دیری نخواهد گذشت که من و برادرانم در معیت سرورمان حسین بر تو خواهیم گذشت و از بلندا ، سلامت را پاسخ خواهیم گفت.
خدا مرا ببخشد که با شنیدن این پیام ، از شوق بر خود لرزیدم. تا امروز در آرزوی دیدن آن لحظه بودم که حسین با قیام علیه معاویه یا خلف صدقش یزید ، بر بام دارالخلافه ی شام بایستد و همراه با برادرش عباس ، به مهربانی و لبخند ، سلام عاشقانش را پاسخ گوید.
امروز وقتی چهره ی زیبای عباس را با آن لبهای خشک و ترک خورده ، بر بلندای نیزه دیدم ، گریان و بر سر زنان ، بی اعتنا به تازیانه ی سواران و سنگ اندازی و ضرب و شتم مردم و مأموران ، پیش رفتم و با صدایی بریده و سوخته عرض کردم :" خوش آمدی مولای من ..." آن گاه در حالی که بغض و گریه گلویم را می فشرد ، نالیدم که : آیا چنین است شیوه ی کریمان در وفای عهد؟ مگر نه این که مرا بشارت دادید به این که سلام و درودم را پاسخ خواهید گفت؟
آه آه آه ... می دانی چه شد که از هوش رفتم ؟ به خدا قسم هنوز جمله ام را به پایان نبرده بودم که آن لبهای خشکیده ، با همان لبخند شیرین و محجوب به حرکت درآمد : سلام بر تو ای زید...
*نویسنده : ابوالفضل زرویی نصرآباد -انتشارات کتاب نیستان