آتا عالمده عجب بیر باهالی نعمتیمیش/سایه سی سایه دگیرمیش برکت رحمتیمیش
اذان داده و نداده ، افطار کرده و نکرده عادتش بود باید میرفت مسجد .هر سال ماه مبارک حداقل دو بار قرآن رو ختم می کرد . شب قدر امکان نداشت خونه بمونه ... اما امسال اصلا متوجه نبود ماه رمضان رسیده . شب قدری گفت قرآنم رو بدید بخونم . دادیمش. خوند ... اما بی صدا ... دیگه نتونست با اون صوت قشنگ قرآن بخونه .
می نشست روی صندلی رو به قبله تا نماز بخونه . اما بمیرم الهی... فقط چشمای قشنگش رو می بست و بی صدا و بی حرکت می موند .
۷ خرداد بود . شب قدر . شب بیست و سوم رمضان ... و بابا چه خوب قدرش رو دونست و ... رفت. بعد از افطار ... یک ربع به ده شب!
آخرین روز ، ساعتها پایین پاش نشستم و پاهاشو بوسیدم. دستشو بوسیدم و گذاشتم رو چشمام ... پیشونیشو بوسیدم ... وقتی رفت سرم رو گذاشتم رو شونه های لاغر و استخونی شده اش ... سرش رو بغل کردم و کنار گوشش گفتم ...کاش ... بعد از ماه ها درد کشیدن و نخوابیدن اینقدر آروم و خوشگل خوابید که دلم آروم شد ... لبخند آخرش هیچ وقت یادم نمیره اینقدر که خوشگل و شیرین بود .شده بود همون آقای خوشگل و آروم و مهربون قبل ...
تنها مسافر آخرت شب قدر شهرمون بود ... هر چی التماس کردم بذارن یه بار دیگه صورت قشنگشو ببینم نذاشتن ... بعد از دفن می خواستم چند ساعتی بالا سرش بشینم و براش قرآن بخونم اما نذاشتن . اینقدر التماس کردم که دایی همه رو راهی کرد و خودش با من و دو سه نفر دیگه موند تا یه زیارت عاشورا برا بابا بخونم . دایی فکر کرد ما هم داریم برمی گردیم اما ما برگشتیم سر خاک و دوباره براش تلقین و قرآن خوندیم ...
چند ماه بود بقیه میدونستن دکترا جوابش کردن ولی به من و مامان نگفته بودن و من تا آخرین لحظه فکر می کردم حالش خوب میشه ... 8 خرداد باید میرفت برای شیمی درمانی ... و من چقدر خوشحال بودم که بعد ماه رمضون می بربمش مشهد ...
آقا...
نه توان بدست آوردنت را دارم ... نه توان فراموش کردنت... سهم من از تو فقط دلتنگیست فقط دلتنگی ...
کاش یکبار به خوابم بیایی کاش یکبار دیگه اون صورت مهربون و چشمای خوشگلت رو ببینم ...
آقا جون تک دخترت هر شب به امید دیدن تو چشماشو می بنده ...
معنی بیت عنوان: پدر ، در عالم عجب نعمت گرانبهایی بود . سایه اش سایه نبود که برکت و رحمت بود ...