با عشق تنفس نیز یک حادثه ی تازه است
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد
ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد
با عشق تنفس نیز ، یک حادثه ی تازه ست
در قصه ی ما چیزی، تکرار نخواهد شد
◇
عشق آمد و زانو زد، پس چیدت و بر مو زد
آری! تو که گل باشی، گل خوار نخواهد شد
وقتی تو هواداری از باغ کنی دیگر
سر خورده ترین بیدش، هم دار نخواهد شد
◇
جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد رفت
جز چشم تو یک نرگس، بیمار نخواهد شد
تا سقف و ستون باشد، دست من و چتر تو
بر ما شبحی حتی، آوار نخواهد شد
◇
از دیده سفر کردن، آغاز ز دل رفتن
هر بار اگر می شد، این بار نخواهد شد
شاید دلی از یک دل، آزرده شود، اما
هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد
حسین منزوی
پ ن:
1- آزرده ام ... ناخواسته آزرده ای ام ... و این شاید نشانه ی خوبی ست...
اینکه از تو دلگیرم خوبه ... یعنی ازت انتظار دارم ... یعنی برام مهمی ... یعنی احتمالا دوسِت دارم ...
2- زندگی یه گوشه گیرم انداخته ... رو در رو ، چهره به چهره ، نفس به نفس ... نمیدونم میخواد بخوابونه تو صورتم یا میخواد بغلم کنه ...
3- "دوستت دارم" را
من دلآویزترین شعر جهان یافته ام ...