بخش هایی از ابله محله
بخش هایی از کتاب ابله محله:
1.
من چیزهایی را که دنیا وجود ندارند ، چیزهایی را که فراتر از دنیا شناورند ، ترجیح می دهم . من ترجیح می دهم وارد دنیا نشوم ، در آستانه ی دنیا باقی بمانم ، نگاه کنم ، بی نهایت نگاه کنم . عاشقانه نگاه کنم . فقط نگاه کنم !
(البته معلوم میشه آلبن هم دوست نداشته همیشه تماشاچی باشه . بلکه دوست داشته جایی و طوری که خودش دوست داره وارد دنیا بشه !)
2.
در قلب پریون ، آلبن پسرکی خوش سیما ، بامزه ، مهربان و شجاع است : او آن لباس پرنور و درخشانی را دربردارد که ما به کسانی که دوستشان داریم قرض می دهیم ، و اگر چه آنها هیچ خبر ندارند ، اما لباس سبب تغییر چهره شان می شود .
(چه تعبیر جالبی!)
3.
خداوندا ، ما را از شر کسانی که دوستمان دارند ، محفوظ بدار
(و نیز " خدایا! کسانی که دوستشان داریم را هم از شرّ ما محفوظ بدار!")
4.
- چه کسی گفته که من شما را دوست دارم؟
- ولی تو مرا می بینی آلبن . مرا می بینی : وقتی آدم کسی را دوست نداشته باشد ، نه در این سوی زندگی و نه در آن سو ، اهمیتی ندارد ، نمی تواند او را ببیند .
5.
نباید برای چیدن شقایق های وحشی وارد آن کشتزار می شدم . با وجود این، می دانستم که شقایق های وحشی را باید با چشم دوست داشت ، نه با دست . شقایق ها در چشم ، شعله می کشند . در دست ، می پژمُرند .
(یاد شقایق های جاده ی دوست داشتنی اسالم - خلخال افتادم . شقایق هایی که دستهای زیادی چیده بودندشون و جسم بی جانشون رو تو جاده رها کرده بودند .)
6.
آن گاو وحشی نزدیک بود به من برسد . وقتی داشتم از بالای پرچین ها می پریدم ، پایم پیچ خورد . حالا به زحمت راه می روم ، ولی خوب ، دردم آرام خواهد شد و بعد تصویری شاهانه ، تصویر یک گاو وحشی سیاه در آتش سرخ رنگ شقایق های وحشی برایم باقی خواهد ماند ، این هم هدیه ای دیگر است .
(تا حالا اینطوری به دردها نگاه کرده بودین؟)
7.
ابدیت را برای قابلمه ها بگذاریم - ابدیِت نسبیِ ده ساله . عشق و محبت خود را به چیزهایی ارزانی داریم که پایدار نیستند و در روشنایی روزی دیگر ، باز نخواهند گشت .
(مهربانی ! ... گمشده ی این روزهای من و ما ...)
8.
هیچ کس و همه کس ، این دو با هم فرقی ندارند !
(!!!!!!!!)
9.
خوشبختی واقعی اینست : یک چهره ی ناشناس ، و اینکه گفته ها چگونه کم کم آن چهره را روشن می کنند ، آشنا ، صمیمی ، شکوهمند ، ناب و خالص!
پشت جلد کتاب