مهربانی کاش بی رحمانه بود ...
سه تا اتفاق تو این ماه مبارک افتاد که هر سه یه جورایی شبیه هم بودن :
1.
یکی از مهمونهای برنامه ماه عسل زن و مرد جوانی بودند که بعد از یه پروسه ی عاشقانه ی طولانی و پرماجرا با هم ازدواج کرده و خیلی زود با خیانت و بیراهه رفتن های مرد، با وجود بچه ای، از هم جدا شده بودن . تو این برنامه مرد قصه برگشت و زن قصه هم اون رو بخشید و رشته ی محبت پاره شده شون رو به هم گره زدن تا ان شاءالله به هم نزدیکتر هم بشن!
2.
پدری خانواده اش رو با 6 تا بچه ی قد و نیم قد، تو بدبختی و فقر و نداری رها کرده، رفته یه شهر دیگه زندگی جدید تشکیل داده و حالا بعد 15-20 سال برگشته و ... آشتی و بخشش!
3.
ماجرای سریال زیر پای مادر و خلیل کبابی و آتنه و رخساره! زنی که بچه ی شیرخواره اش رو رها می کنه و 20 سال میره پی خوشگذرونی و ... خودش . و بعد از 20 سال بخشیده میشه و خوشحال و شاد و خندان برمی گرده سر زندگی قبلیش!
◆◆◆
سه اتفاقِ تقریبا مشابه و عکس العملِ تقریبا مشابه ما مردم بهشون!
1. خانومه بعد از اون شیطنت ها[!] مرد رو بخشیده؟!!! - شیطنت هم اسم مستعاری هست که گویا برای رعایت عفت کلام به بعضی کارهای بعضی ها داده میشه!-
کدوم زنی حاضر میشه مردی رو که بهش خیانت کرده ببخشه! اون هم به قول خودشون بعد از اون همه عشق و عاشقی و سختی به هم رسیدن !
2. پدره خانواده رو تو بدبختی و فقرِ وحشتناک ول کرده رفته و یه سر هم بهشون نزده ، اون هم نرفته خودش رو سر به نیست کنه یا به هر بدبختی پول دربیاره و برا خانواده اش بفرسته! نع! رفته تو یه شهر دیگه دوباره ازدواج کرده!!! حالا بعد 20 سال که بچه ها با هر بدبختی به جایی رسیدن و برا خودشون کسی شدن، برگشته و بخشیده میشه! کی این مرد رو می بخشه آخه!!!!
3. آتنه 20 سال پیش خلیل رو با یه بچه ی کوچیک رها کرده رفته پی خیییییلی کارها[چیزی شبیه همون شیطنت!] از نظر اقتصادی هم که شوهرش رو دوبار به خاک سیاه نشونده ! حالا که خلیل عاشق یکی دیگه شده و مردم منتظرند دنیا روی خوش به خلیل نشون بده ، بعد از 30 قسمت تف و لعن کردن و سَم دونستن آتنه و درگیر کردن مردم با محبت و علاقه ی ایجاد شده بین خلیل و رخساره ، عدل میزنه تو 5 دقیقه ی آخر اجی مجی لاترجی، خلیل از رخساره شیفت می کنه به آتنه و ... زندگی شیرین می شود ! مگه همچین چیزی امکان داره؟ کدوم مردی این کار رو میکنه آخه؟!
◆◆◆
کاری با درستی و غلطی تحلیل هایی که درباره ی جزئیات این سه تا قصه میشه، ندارم ولی تقریبا تمام اطرافیان و کسانی که میشناسم و نمی شناسم درباره ی این سه قصه، همین نظرها رو داشتن !
چرا بخشیده شدند؟! نباید بخشیده می شدند! هیچ کس همچین آدمهایی رو تو زندگیش نمی بخشه !
◆◆◆
ماها از بخشیده شدن گناهکاران این ماجراها خوشحال نشدیم ! اونها رو لایق بخشیده شدن نمی دونستیم ! و در موقعیت مشابه ، احتمالا ما فینالِ دیگه ای برای این قصه ها رقم می زنیم !
چرا؟ ...
بخشش و گذشت قطعه ی گمشده ی پازل زندگی این روزهای ماست !
مایی که با ساییده شدن سپر دو تا ماشین با قفل فرمون از ماشین خارج میشیم و با فحش های آب کشیده و آب نکشیده به استقبال طرف مقابل می ریم !
مایی که بدون درنگ یقه ی کسی رو می گیریم که به اشتباه بهمون تنه زده یا پاش رفته رو پامون و یا هر چیز بی ارزش دیگه ای ، و مهمون فحشهای چاروادریش می کنیم !
مایی که جواب "های " رو نه با "هوی " که با تندباد و طوفان میدیم و پاسخ کلوخ انداز رو نه سنگ که بمب اتمی می دونیم !
مایی که ... مایی که ... مایی که ...
مایی که با ارزش ترین دارایی مون تریج قبامون هست و مهمترین عضو بدنمون ، ابروهامون! و خدا نیاره اون روزی رو که چیزی به این تریج بر بخوره و کسی به بودن ابرو بالای چشممون اشاره ی مختصری بکنه!
...
فکر می کنم عکس العملمون به این 3 موقعیت طبیعی ترین اتفاق ممکنه !
مایی که گذشتن و بخشش های کوچیک رو تمرین نکردیم طبعا نمیتونیم بخشش های بزرگ رو هم هضم کنیم!
مهربونی ، گمشده ی بزرگ عصر ماست ...
◇◇◇
پ ن:
حالا فکر نکنید ادعای مهربونیم میشه و با بخشیدن اون دو تا مرد و یه زن خطاکار این ماجراها مشکلی ندارم و میگم "منم اگه بودم همین کار رو می کردم!" و از این حرفها!! نخیر! هیچم این طور نیست ! اتفاقاً من، هم خیلی نازک نارنجی ام ، هم قبام تریجی داره به غایت حساس و هم نسبت به ابروهای مستقر در بالای چشمهام تعصب دارم!...
با این حال با کمی ارفاق ،دو تا قصه ی اول رو میشه یه جوری هضم کرد (بالاخره میتونم حداقل دلیلشون رو درک کنم!) ولی بابت سریال زیر پای مادر ... خیلی شاکی ام ! اون از دیالوگهای نچسبش ، اون از اشکانی و صدرا و بابا بیژنشون که کفر آدم رو در می آوردن ... این هم از پایان اعصاب خُرد کُنش!
(یاد دیالوگهای معرکه ی استاد علیرضا نادری برا امیر جعفری تو سریال خیلی خوب میوه ی ممنوعه افتادم ! )
اومدیم بعد از مدتها یه سریال ببینیم و بگیم ماهم بعععله! آخرِ قصه پشیمونم کرد!...