باید که از دست خودت دارو بگیرم
شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطانِ زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه ی تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
***
طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تار و پودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟
***
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم...
عرفان نظرآهاری
♥♥
عاشق این عکسم ...آرامش عجیبی توشه ...
پ ن: سه چهار پست قبل (او می شود من)، قسمت اول این شعر خانم نظرآهاری رو برای مقایسه با یه شعری از سهراب گذاشته بودم . بعد دیدم شعر کاملش هم قشنگه :))