مسأله این است ...
راه ، تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی ، یا حتی در کمرکشِ آن .
در پایان، به ناگهان ، می بینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از لحظه : یک قدمِ مورچگان.
در حقیقت، این کوتاهی و بلندیِ راه نیست که مسأله ی ماست . مسأله ، آن چیزی ست که ما، در امتدادِ این راه ، برای دیگران که ناگزیر از پی ما می آیند باقی می گذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع ، گوارا، شیرین و لذّت بخش کند.
پس، حق است که خودمان را، اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبارهای خنک،لااقل برای برپا داشتنِ یک سایه بانِ کوچک ، خلق یک بیت شعر خوب، روشن کردن یک چراغ ابدی ، و یا ضبطِ یک صدای مهربانِ "خسته نباشی" خسته کنیم، خسته کنیم و از نَفَس بیندازیم ...
به حق که چه از نَفَس افتادن شیرینی ست آن و چه خستگیِ غریبی ...
نادر ابراهیمی - ابوالمشاغل ص20
***
پ ن: اینطوری که پیش میره انگار باید به قول دوستی یک بار برای همیشه تمام کتاب ابوالمشاغل نادر خان ابراهیمی رو همینجا تایپ کنم ولی نع! ... این ریزه خواری خوش مزه تره!