بار دیگر مردی که دوست می داشتم /می دارم
"نادر ابراهیمی" مردی به واقع عزیز، شریف و دوست داشتنی و نادر . مردی که نمیشه دوستش نداشت .(البته به شرط نداشتن خرده شیشه !)
بعد از "ابن مشغله" که دوستش داشتم نوبت "ابوالمشاغل" شد که بخونمش .
ابوالمشاغل هم مثل و بعد از ابن مشغله یه جور اتوبیوگرافی هست . و به قول خود نویسنده:
پس ، نوشتنِ "ابوالمشاغل" ، تجدید عهدی ست با آن جوانیِ پُرشور، آن جوانی ابدی ، آن سلامت و غرور و التهاب و ایمان ... گر چه آنجا ، در "ابنِ" مشغله ، فرزند بودم و اینجا در "ابوالمشاغل" ، پدرم ...
***
تو ابن مشغله نادرابراهیمی از بیشمار کارهایی گفته که انجام داده و اینکه چرا مدام مجبور شده شغل عوض کنه ! از عقاید و اعتقاداتش گفته از قوانین و قواعدی که بهشون پایبند بوده! چرا که به قول نادر ابراهیمی عزیز:
هر انسان واقعی ، در زندگی ، پایبند به اصولی ست که با تهدید و تطمیع و تمسخر ، از آن اصول ، منحرف نمی شود ...
نکته :(هر انسان واقعی!!! نه اشباحُ الرجال)
و در ابوالمشاغل ، نادر از تجربیاتش گفته وقتی که یه نویسنده و کارگردان مشهور و موفقی بوده و از سختی های پایبندی به همون اصولی که با تهدید و تطمیع و تمسخر هم ازشون منحرف نشد . چرا که :
حال آنکه ، بدون هیچ تردیدی ، در هر شرایطی، و اوضاعی ، می توان، قطعاً ، درست بود و درست ماند ؛ منتهی ، در برخی شرایط ، درست بودن و ماندن ، بسیار بسیار دشوار است ، و در برخی شرایط ، فقط دشوار .
***
بخش هایی از این کتاب خوشگل رو بعدها تو وبلاگ میگذارم البته بعد از اینکه یک بار دیگه خوندمش! عجالتا یه بخش رو با هم بخونیم و لذتش رو ببریم :
شبی ، در سفری ، در خانه ی یک روستایی فرود آمده بودم و با پسر کم سالِ صاحبخانه به شوخ طبعی و شادابی سخن می گفتم ، که به آنجا کشید که زور کداممان بیش است .
گفت : تو پیری . من با یک انگشتبه زمینت می زنم .
سرسری گفتم : خیال می کنی .
بلامعطّلی پاسخ داد: خیال می کنی که خیال می کنم .
یکّه خوردم و ماندم . آن سخن ، این جواب را می طلبید ؛ اما چنین جوابی را یک طفلِ ساده دلِ روستایی ، چگونه توانسته بود بیابد - آن هم با آن شتابِ بی فاصله؟
در دلِ خویش گفتم بیازمایمش به کم و بیشیِ هوش.
خندان به میدان بازگشتم که : اگر اینگونه باشد ، تو هم خیال می کنی که من خیال می کنم که تو خیال می کنی.
این بار ،پسرک ماند تا جوابش را جمع و جور کند ؛ اما روستاییِ صاحبخانه ، فرصت از هر دوی ما گرفت و گفت: اینطور ، تمامی ندارد ؛ اما طور دیگر خیلی زود تمام می شود .
پرسیدم : چطور؟
گفت : دربیفتید ! حق با کسی ست که حریفش را سه بار خاک کند .
گفتم : تبارک الله ! فقط عمل است که میدانِ حرف را تنگ می کند ، و روستاییِ مردِ عمل ، این را بهتر از هر کسی می داند - به خلافِ روشنفکرِ اهلِ حرف ... (ص160)
***
پ ن1: ابوالمشاغل رو باید خوند (البته بعد از خوندن ابن مشغله ، حتماً!) و از لحن صادقانه و قلم روان و ادبیات زیبا و خاص نادر ابراهیمی لذت برد! با تمام غم و دردی که تو لحن نادر ابراهیمی هست یه امید پیدا و پنهانی توش هست که به آدم قوت قلب میده! انرژی و توان برا رفتن و درست رفتن ،برا ماندن و درست ماندن !
کاش دنیا پُر بود از نادر ابراهیمی ها! در رنگها و شکلها و شغل های مختلف و ... البته در هر دو جنس!
پ ن2:دکتر یونس جان! کتاب قشنگیه بخون! بخون و نظرت رو هم بگو!