ابن مشغله
" ابن مشغله "رو خوندین؟ ... نه ؟ ... پس حتما بخونیدش ! ... همین !
همین دیگه ! اصل ماجرا همینه : بخونیدش ! باقی هر چی درباره ی این کتاب می نویسم مضاف الیهی بیش نیست!
♠♠♠♠♠♠
نمیدونم آیا میشه کسی کتابخون باشه و "نادر ابراهیمی" رو دوست نداشته باشه؟... نه! یه جور دیگه بپرسم بهتره ! (شاید کسی باشه که از سبک نوشتنش - به هر دلیلی - خوشش نیاد !)
آیا میشه آدمی مثل نادر ابراهیمی رو دوست نداشت؟ آدمی اینقدر سالم ، اینقدر خوب ! اینقدر آزاده و اینقدر انسان رو؟ مردی که سال 1315 به دنیا اومد و 1387 دنیای ما رو ترک کرد.
نویسنده ی "یک عاشقانه ی آرام" ، "مردی در تبعید ابدی" ،" چهل نامه ی کوتاه به همسرم" ، " بار دیگر شهری که دوست می داشتم " و و و
نادر ابراهیمی - انتشارات روزبهان
حُسن قضیه این است که در این نوشته راجع به دوره های بیکاری حرفی نمی زنم و نمی خواهم بزنم . خوشا به سعادتتان .
بله همونطور که خود ابن مشغله تو جایی از کتاب نوشته ، تو این کتاب درباره ی دوره های سخت و غم انگیز بیکاری ننوشته و داستان بیشتر درباره ی کارها و مشاغلی هست که امتحان کرده .
امروز، ابن مشغله همه کار می کند - همه کار . به استثنای آنچه معیارهای نسبتاً تثبیت شده ی اخلاقی ، آن ها را نادرست می نامد .
و همین "معیارهای نسبتاً تثبیت شده ی اخلاقی" نخ تسبیح و رشته ی پیوند دهنده ی ماجراها و اتفاقهای این کتابه .
داستان از کشیدن آب حوض توسط ابن مشغله(نادر) شروع میشه . همان حوضی که آب حوضی 3 تومان برای خالی کردنش میگرفت و به پیشنهاد پدر، نادر این کار رو میکنه به همون 3 تومن و سربرج که پدر حقوقش رو می گرفت ، به هر کس از اهالی خانه سهمی میداد به جز نادر ! که سهمش همان 3 تومن بود ! همان 3 تومنی که حاصل آب حوض کشیدن و باغچه بیل زدن و ... بوده !
با قلب کوچک خود باور داشتم که پدر با من بد می کند و بسی بد می کند ، و شاید هم -کسی چه می داند- هدفش آزار دادن و تحقیر کردنم بود ،و این که بتواند جلوی هر مهمان خوانده و ناخوانده بگوید : آب حوض را نادر می کشد ..." و خجالتم بدهد - که من البته آب را کشیدم و نه خجالت را - اما بعدها و خیلی بعد ، که رانده یا بریده از هر شغلی می توانستم شغل دیگری داشته باشم ، و می دیدم که چه جانور بارکش غریبی شده ام اما بار خفّت نمی کشم و منّت رییس و ذلّت تکدّی ... آن وقت بود که به قلبم آموختم سپاسگزار آن پدری باشد که فرصت برداشتن کلاه ، خم کردن کمر و دراز کردن دست را از پسر ستانده است ...
و بعد لیستی از کارهایی که ابن مشغله رفته سراغشون و دلیل ترک اونها . از خوشنویسی و تابلونویسی تا اولین شغل رسمی : کمک کارگر فنی تعمیرگاه سیار سازمان برنامه در ترکمنصحرا ؛ و یادگار اون شغل:
در همان شب های عظیم صحرا بود که دانستم ایران را سخت و بی حساب دوست داشتن ، محکومیت من است ؛ همه جای ایران و همیشه ی ایران را . مثل بچه ها خاک را در چنگ گرفتن و بر سکه ی گمشده ای در توده ی بزرگ خاک گریستن .
بعدها کارگری چاپخانه ، بازاریابی ، کار در یک مؤسسه ی موقوفه! ، تأسیس شرکت انتشاراتی ، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله ، کار تو یک حجره ی فرش فروشی تو بازار و قصه ی سه دفترش ، کتابفروشی و مترجمی و ویراستاری، نقد کتاب ، ایرانشناسی عملی و چاپ مقالههای ایران شناسی تا فیلمسازی مستند و سینما و تلویزیون، مصور کردن کتابهای کودکان تا ... "سازمان همگام با کودکان و نوجوانان" و کتابفروشی"ایران کتاب" که با همسر و خواهران و دوستانش تأسیس کرد .
بخشی از کتاب:
به گمان من هر آدمی را کله شقی هایش می سازد ، یعنی به اعتبار مقدار کله شقی اش ، آدم است. البته منظورم خودخواهی هایش نیست. حساب خودخواهی از غرور به کلی جداست و کله شقی جزئی از غرور است ، جزء مشاهده شدنی غرور است .
...
هر سازش ، یک عامل سقوط دهنده است ؛ حالا چه مقدار باعث سقوط می شود مربوط است به نوع سازش. و منظور من از "سازش"،فدا کردن یک "باور" و "اعتقاد" است در زمانی که هنوز به صحت آن باور و اعتقاد ، ایمان داریم .
کله شقی ،زندگی را به طرز خاصی شیرین و دردناک می کند؛ اما گذشته از مزه ی زندگی ، به آن مفهوم می دهد،رنگ می دهد، و شکل قابل قبول و ستایش می دهد .
...
آدم کله شق ،توی بیشتر قمارها می بازد ؛اما باختن آزارش نمیدهد،چون چیزی را می بازد که واقعا برایش اهمیت ندارد و چیزی را توی قلبش نگه می دارد که عزیز و فدانکردنی ست .
آدم کله شق ، در بعضی از شرایط خاص اجتماعی ،از صد در که وارد می شود ،از نود در با تیپا بیرونش می اندازند ؛اما او در عین حال که عصبانی و ناراحت است،یک جور رضایت عمیق تری در وجودش حس می کند .انگار که وسط یک تابستان داغ سوزان کویری ، از پی ساعت ها تشنگی ، یک کاسه ی پر از آب و یخ یا شربت به لیمو به دستش داده اند . (ص59)
اگر ، در روزگاری که شبه روشنفکران، ناامیدی را دکّان کرده اند و وسیله ی کسب ، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمی آید ، ابن مشغله کتباً اقرار می کند که "به بلاهتِ امید آراسته است ."
او ایمان دارد که جهان ، حتی یک روز قبل از انهدام ، به کمال خود ، به اوج خود و به شکوه رؤیایی خود خواهد رسید ؛ و همه ی رنج ها به همین یک روز کوتاه می ارزد ...
و رد پای پیدا و پنهان از همراهی و همدلی ستودنی همسر ابن مشغله باهاش تا جایی که می نویسه :
ما، بدون زنان خوب ، مردان کوچکیم