سفرت به خیر اما ...
قشنگی سفر به اینه که جاهای جدید با معماری خاص ببینی ، با آدمهای متفاوت روبرو بشی ، لباسها و لهجه های تازه ببینی و بشنوی ، غذاهای جدید تست کنی ... خلاصه به اینه که یه دنیای دیگه رو تجربه کنی .
اگه قرار باشه به هر شهری سفر می کنی همون معماری ، همون لباس ، همون لهجه ، همون غذا و همون تصاویر همیشگی رو ببینی که دیگه سفر لذتی نداره !
اما متاسفانه دیگه کمتر تو شهرهای مختلف معماری خاص اون شهر ، لباس و لهجه ی خاص اون منطقه و غذای خاص اون محل رو می بینیم و این اصــــــــــــــــــــــــــــــــــلاً خوب نیست . دوست ندارم همه جای این قالی هزار نقش و هزار رنگِ دوست داشتنی با تهرانیزه شدن تبدیل به یه زیرانداز تک رنگ و تک شکلِ کسل کننده بشه!
یه بار تو برنامه ی ایرانگرد شنیدم که : کاش مسافران و گردشگران زیادی به این منطقه بیان ولی ... رو فرهنگ خاص و غنی و آداب و رسوم تاریخی این منطقه تاثیر نگذارن !
کاش یاد بگیریم وقتی به شهری سفر می کنیم به فرهنگ اون شهر احترام بگذاریم و کاری نکنیم که اونها از لباس و لهجه و معماری زیباشون شرمنده بشن ، کاری نکنیم که مردمانِ اون دیار فکر کنن چیزی از مایِ مسافر کم دارن و برای جبران این حسِ عقب موندگیِ کاذب سعی کنند خودشون و زندگی شون رو شبیه من و شمای مسافر کنند!
متاسفانه هر کسی به خودش اجازه میده تور و آژانس مسافرتی و ایرانگردی بزنه و اون هم یه آدمی رو که تنها با خوندن چندتا کتاب و یا حتی گردش تو اینترنت مختصر اطلاعاتی جمع کرده ، به عنوان لیدِر و راهنمای تور استخدام می کنه و اینطوری یه جمعی با هم راه می افتن برا دیدن شهرها و جاهایی که ندیدن . راهنمای گروه تاریخچه ی اون مکان تاریخی رو برا همسفراش بازگو می کنه (راست و دروغش هم چندان مهم نیست . چون معمولا تو گروه کسی اطلاعات بیشتری نداره که از طرف مدرک بخواد و یا حرفش رو رد کنه! ) بدون اینکه از فرهنگ مردمانی که میهمان شهر و روستاشون شدن چیزی بدونه ، چیزی بگه و یا حتی کوچکترین احترامی به اون فرهنگ بگذاره !
گردشگرا به آدمها و فرهنگشون همون نگاهی رو دارن که مثلاً به یه قلعه ی باستانی متروکه دارن! به یه کوزه ی شکسته ی مربوط به دو هزار سال پیش تو موزه ای ! نگاه به یه چیز قدیمی و بلااستفاده ! نگاه یه آدم متمدن و متمول به یه آدم پایین تر از خودش ! نگاه یه جهان اولی به یه جهان سومی ! طبیعیه که وقتی تعداد این ایرانگردان و جهانگردانِ از دماغ فیل افتاده با همون نگاه از بالا به پایین زیاد بشه ، من و شمای غیر تهرانی احساس می کنیم برای پیشرفت باید مثل اونها لباس بپوشیم مثل اونها حرف بزنیم و مثل اونها زندگی کنیم . اینطوری میشه که یواش یواش همه ی شهرها میشن کپی بی ریخت تهران و آیندگان از دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس کردن بسیاری از زیبایی های ناب و تکرار نشدنی ، زیبایی های اصیل و واقعی محروم میشن!
این حسِّ خودبرتر بینی و خودبرتر نمایی مسافران رو تو توری که بهار گذشته باهاش رفتم ارسباران دیدم و غصه خوردم!
یادمه تو یکی از شهرهای کوچک و کم جمعیت خانمی بِهِم نزدیک شد و با اشاره به همسفرهام به زبان و لهجه ی محلی ازَم پرسید: اینا از کجا اومدن؟ خارجی اند؟
با تأسف گفتم : نه! خارجی ها که اینطوری نمیان!... اینا تهرانی اند!!!
خانومه باورش نمیشد. قسمم داد !
(یعنی با وضعی تو اون مکان تاریخی میگشتن که توجه مردم عادی رو جلب کرده بودن! با لباسها و آرایشهایی تو چشم مردم محلی ظاهر میشدن که تو تهران با اون تیپ ها نبودن ! موقع برگشتن تقریباً همه شون لباس معمولی پوشیدن ولی تو سفر و در مواجهه با مردم محلی بلوز شلوار ، تونیک ، ساپورت ، دمپایی و ... استفاده می کردن ، بدون روسری! حالا تازه بد نیست بدونین این گروهی که ما باهاشون همسفر بودیم بیشترشون زنان و مردان میانسال به بالا و حتی بازنشسته بودن!)
تو یه روستایی ، با همین تیپ ، همین زنان و مردانی که گویا فسیل های 40 ساله بودن با تیپ دختران نوجوان، همراه با لیدر تور که پیرمردی حدود 60 ساله بود با رفتار و حرکاتی به شدت جلف! ترانه ای مربوط به دهه ی 50-60 رو گذاشتن و در بین مردم محلی اعم از زن و مرد و بچه که به دورشون حلقه زده بودن شروع کردن به دسته جمعی رقصیدن ! و جالب تر اینکه مردی از اهالی روستا هم به جمع اینها اضافه شد و خانم ها و آقایون دست و دلباز به ایشون شاباش می دادن ! و ادعا می کردن که این شاد کردن دل مردم غمگین و افسرده ی [!]محلی از نماز و روزه ثوابش بیشتره!
و من حواسم به بچه های کوچیکی بود که با دقت به این آدمها نگاه می کردند و شاید آرزو می کردند زودتر بزرگ بشن و برن تهران و مثل اینها پولدار و خوشبخت و شاد بشن !
کاش اونقدر که تو این تورها به حفظ سنگ و چوب و کاشی و ... اشاره و توجه میشه کمی هم به حفظ فرهنگ و عزت و شخصیت مردم اون محلها دقت می شد .
کاش به مسافران گفته میشد مواظب پوشش و گویش و نگاهشون در مواجهه با مردم شهرها و روستاهای کشورمون باشند .
دفعه ی اولی که با تور رفتم سفر ، با یه گروه که اعضاش شامل چند نفر ژاپنی ، استرالیایی ، امریکایی و ایرانیان مقیم خارج از کشور بودن همسفر شدیم. تو اون سفر فهمیدم ما ایرانی ها چقدر خوب و خونگرمیم .دفعه ی آخری که با تور سفر کردم - همین سفر که ذکر مصیبتش رو بالاتر گفتم - فهمیدم ما ایرانی ها چقدر بی جنبه ایم!
اون خارجی ها در ظاهر اینقدر ساده و شبیه مردم عادی بودن که غیر از لهجه و زبونشون نمی تونست اونها رو لو بده . حتی خانم امریکایی همسفرمون با یه مانتو و شلوار و شال مشکی معمولی نسبتا بلند و گشاد با یه کوله ی جمع و جور اومده بود اونهم بدون هیچ آرایشی!
...
کاش تو این تورها اول به مدیران و راهنمایان تور بعد به گردشگران ، آموزش د اده میشد همونطور که باید سعی کنند طوری به طبیعت وارد و ازش خارج بشن که هیچ اثری از خودشون به جا نگذارن ، انگار که نه خانی اومده و نه خانی رفته ، همون طور که نباید طبیعت رو آلوده و خراب کنند ، صد برابرش باید مواظب باشند تا فرهنگ جامعه ای که بهش وارد میشن رو آلوده نکنن!
پ ن: با توجه به مسائلی که تو این سفر پیش اومد از جمله اهمیت ندادن مسئول تور به اوقات نماز و نگه نداشتن اتوبوس برای نماز و ماجراهایی که ما برا خوندن هر نوبت نماز باید پشت سر میگذاشتیم ، بنده خدا رفیقمون - اونهم کسی که سال تا سال سفر نمیره !_ به صرافت تاسیس یه شرکت ایرانگردی بعد از بازنشستگیش افتاد که حداقل تو کشور مسلمون خودمون ، مردم برا خوندن 2 رکعت نماز واجبشون اینقدر دچار مشکل نشن!
خاطره:
تو همین سفر کذایی بعد از اینکه بالاخره کمی قبل از طلوع آفتاب مسئول تور رضایت داد اتوبوس برا نماز صبح بایسته ، خانم میانسالی که طی سفر بدون روسری و آستین کوتاه وسط اتوبوس رقصیده بود هم پیاده شد برا نماز و جالب اینکه موقع وضو گرفتن اعتراض داشت که چرا یکی از آقایون همسفر جلوی ایشون ایستاده و می بیندشون !