حال همه خوب است ، من اما نگرانم ...
1
معمولا هر ماه یه بار میریم فروشگاه و مایحتاج یک ماهه رو خرید می کنیم . تا حالا خیلی لذت می بردم از این خرید ! اینکه سبد چرخدار رو پر کنیم و بعد 7-8 تا کیسه ی پر رو دست بگیریم و صندوق عقب ماشین رو باهاشون پر کنیم خیلی برام لذت بخش بود! ... اینکه هر چی دوست داری و میخواهی یه جا باشه و بتونی برداری بندازی تو سبد رو دوست داشتم تا اینکه ...
تا اینکه چند روز پیش یه فروشگاه زنجیره ای رو که جدیدا افتتاح شده ، برا خرید کردن انتخاب کردیم !
مثل همیشه خرید کردیم و کیسه به دست از فروشگاه اومدیم بیرون!... یه باره چشمم خورد به دو تا مغازه ی کوچک سوپرمارکت که درست روبرو و سمت راست این فروشگاه تازه تأسیس بودن ! مغازه هایی سوت و کور! صاحب یکی از این مغازه ها تنها نشسته بود جلوی مغازه اش و عبور مرور افراد رو تماشا می کرد... و ناگهان احساس خجالت کردم! خجالت کشیدم از جلوی چشم اونها با کیسه های پر رد بشم !
فروشگاه هایی که تا حالا می رفتیم اطرافشون سوپرمارکت و بقالی ای نبود . ولی این یکی درست اومده تو محله ای جاخوش کرده که یکی درمیون سر کوچه هاش یه مغازه ی کوچک بود!
از اون روز تصویر اون دو تا مغازه ، مثل یه سوزن هر از چند وقتی تو قلب و مغزم فرو میره ! تصویر مغازه های کوچیکی که زیر چرخ این فروشگاه های بزرگ له میشن و زنجیره ای از اتفاقات که پیامد این له شدنه!
نمیدونم ! واقعا نمیدونم ! شاید همه ی اینها طبیعی باشه ! شاید همه ی این اتفاقات مقتضیات زمانه است! شاید من زیادی حساس شدم و دارم سخت می گیرم ! شاید باید کمی بی خیال بشم ! ... ولی هر چیه دیگه دوست ندارم از اون فروشگاه خرید کنم !
***
2
قبلا تقویم رو برمی داشت و تعطیلاتش رو چک می کرد ! می گشت ببینه کجا تعطیلات پشت سر هم افتاده تا با خوشحالی نشونشون بده و بگه : آخ جون ! استراحت ! جووووون میده برا سفر !
حالا هم تقویم رو برمی داره . حالا هم تعطیلات رو چک می کنه . حالا هم می گرده ببینه کجا تعطیلات پشت سر هم افتادن ... ولی اینبار با پیدا کردنشون خوشحال نمیشه ! آخه تعطیلات یعنی خوابیدن کار و کاسبی ش ! یعنی ضرر!
***
مثل اینکه هیچ چیز و اتفاق خوبی مطلق نیست ! هر خوبی ای دو رو داره ! یه روش شیر ، یه روش خط! سکه هر طرفی بیفته ، کسی هست که ناراحت بشه !