گرفته بود دلت خواستی سفر بروی
" ارسباران" اسم خوش آهنگ و قشنگی که خیلی دوست داشتم ببینمش! تا اینکه تو تعطیلات اخیر توفیق اجباری شد و به قسمتی از این منطقه و اردبیل سفر کردیم .
منطقه ای بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نهایت زیبا! به قول سهراب:
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
دشتهایی واقعا فراخ با تنوع رنگی محشر!
قلعه بابک - شهرستان کَلِیبَر
و راه رسیدن به قلعه
برای رسیدن به قلعه بابک که در بلندای بلندترین کوه این تصویر دیده میشه ، از بین عشایر گذشتیم و بعد از یکی دو کیلومتر پیاده روی و پله نوردی به بالای باروی قلعه رسیدیم! تنوع مناظر تو این پیاده روی و صعود کم نظیره! اونقدر محو زیبایی های تموم نشدنی و خدادادی این صعود بودیم که اصلا متوجه مسافت و سختی راه نبودیم!
با چشم اندازی بیـــــــــــــــــ نهایت چشم نواز
کوه های بلند سهند و سبلان ، صخره های بلند و کوه هایی پوشیده از مخمل سبز چمن و کوهایی پر از درخت !(البته سبلان مربوط به اردبیله ولی تو این سفر چشممون به جمال ایشون که همون ساوالان تو لهجه ی محلی باشه هم روشن شد! )
جنگل فندقلو - کمی بالاتر از روستای انداب قدیم
و بوی خوب علف! علفهای آشنا و ناآشنا ؛ پونه ، آویشن، گندم ، یونجه و ... که دست به دست هم داده بودن تا هوش از سرها ببَرن!
در توصیف هوای این منطقه گفتن "هوای تمیز" واقعا بی انصافیه! نمیدونم چه کلمه ای میتونه اون همه لطافت و طراوت رو برسونه ولی من میگم "هوای معطر" (محل اسکانمون شهر اهر بود . چه لذتی داشت شب های ایستادن تو بالکن و چشم ها رو بستن و پر کردن ریه ها از این هوا!)
آسمون آبیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ... و ابر سفید
زیبایی های این منطقه نه در کلام می گنجه و نه در تصویر! یه حجم عظیمی از زیبایی های متنوع یکباره چشمت رو پُر می کنه و دلت رو می بره و عکس العمل تو در برابر اون، چیزی نخواهد بود جز تحسین و تسبیح و ... حیرت!
با اینکه جاده ی معرکه ی اسالم به خلخال محبوب ترین جاده و مکان از نظر من بوده (و هست) ولی ناگزیزم از تأیید حرف همسفرام که "اینجا از شمال هم قشنگ تره"! و شاید بهتر باشه بگم : ارسبارنِ دوست داشتنی چیزی از شمال زیبا کم نداره! شاید تنها کاستی این منطقه نسبت به شمال ، نبودن دریاست و این برای منی که رودخونه رو بیشتر از دریا دوست داره و این منطقه هم پر از رودهای قشنگه ، به هیچ عنوان عیب نیست! در عوض ارسباران چیزی داره که اکثر شهر ها و مناطق شمال ازش بهره ای ندارن و اون چیزی نیست جز : پاکیزگی !
بر خلاف شهرهای شمالی که تقریبا هییییییییچ جایی خالی از زباله نیست خیلی از جاهایی که تو این منطقه رفتیم واقعا تمیز بودن !
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
و همه جا درخت"تبریزی "! تنها و باهم ! مجموع و پراکنده!
و شاید ندونی "تبریزی " یا "صنوبر" اسم دیگه ی درخت محبوب منه! ... "سپیدار"!
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
نی زار که نه! ولی تا دلت بخواد گندمزار و یونجه زار و حتی شالیزار ؛ و بیداد میکرد تنوع رنگ تو گل های خود رو !
پل سالم خداآفرین- ساحل رود ارس - مرز ایران با آذربایجان . کمی پایین تر از گوش سمت راست گربه ی وطنمون!
اسم دیگه اش (حسرت کورپوسو= پل حسرت) و چه اسم با مسمّایی!
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
و من هم کتونی ها رو کندم و نشستم ، اول با اون آب وضویی گرفتم و ... پاها در آب!
و بعد تسلیم وسوسه ای شدم که یارای غلبه بر اون در من نیست!: "پابرهنه راه رفتن روی چمن خنک!"
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرت
یه جایی حوالی پل معلق مشکین شهر که نتونستم عکس خوبی ازش بگیرم. پلی که کاش کمی عرضش کمتر بود !
و گاوها و اسب ها و گوسفندانی رها تو دشت! و چه گاوها و گوسفندان خوشبختی که نمیدونن نایلون و کاغذ چه مزه ای داره! ... چه صدای دلنشینی ، صدای گله ی گوسفندان!
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
درسته ! ظهر تابستان نیست . چرا که به نظر میاد این منطقه اصلا تابستان نداره! بهار ، بهار ، پاییز و زمستان!
فندقلو- روستای انداب قدیم
و کودکانی واقعا زیبا و شیرین! با اون لهجه ی شیرین آذری شون!
فندقلو- روستای انداب قدیم
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
نتونستم از شقایق ها عکس خوبی بگیرم! این عکس رو امانت گرفتم!
و شقایق... گلی که غیر از مزرعه ها حتی لب جاده ها هم به چشم می اومد! تو رنگهای مختلف. از نارنجی ملایم تا قرمز تند ! شقایق های داغدار!
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند."
****************************************
پ ن:
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن ...
بخدا کار شما معلم ها هم ظرافت داره و هم حساسیت و هم نعمت و عاقبت به خیری هم در دنیا و هم در آخرت.. برد- برد که میگن شمایین.. قشنگ آخر بهار تعطیل میشید میرید مسافرت چند ماه حال میکنین.. بعد ما دور از جون مث سگ تو اورژانس سگ دو میزنیم تهش هم ملت ناراضی فحش میدن و دعای شب و روز خیرشون اینه: ایشاللا پول دوا دکتر ندی.. یعنی ببین وضع مارو تو رو قرآن!