نامه
اولین سال تدریسم بود. تو یه منطقه ی خیلی محروم معلم پسر بچه های کلاس دومی شده بودم ! جمعیت کلاسم حول و حوش 50 نفر بود!!!
یه دانش آموزی داشتم "هادی" نام ؛ پسر کوچولویی که هنوز اسم و فامیل و چهره و حتی جایی که تو کلاس می نشست رو به خاطر دارم.
هادی طی سال چندین و چند بار ازم پرسید: خانوم! شما چند سالتونه؟
و من هر بار جواب می دادم: هزار سال
آخر سال نامه ای برام نوشت و گفت: حضرت نوح علیه السلام 900 سال عمر کرد . خدا کند شما900 یا 1000سال عمر کنید !
چند روز پیش به طور اتفاقی یه بسته بین کاغذها و کتابهای قدیمی پیدا کردم . بسته ای که پر بود از نامه های بچه های اون سال!
♠اگر من ممتاز شوم از اداره پدرم به من جایزه می دهند امیدوارم شما فقط آن 19 را بیست بدهید.♠
این هم چند تا دیگه از اون نامه ها:
♠سپاسگزارم که به من خواندن و نوشتن آموختی!♠
البته که خواندن و نوشتن رو معلم کلاس اول بهشون یاد داده بود نه من! ... بنده ی خدا نمی دونست بابت چی باید از من تشکر کنه! برای همین از سال بعد رفتم کلاس اول!
*****
♠به خانه ما تشیف بیاورید♠
سید مهرداد رو خیلی دوست داشتم . پسر کوچولوی فوق العاده تمیز و با سلیقه و زرنگ! که توک زبونی حرف میزد!
قلب تیر خورده از نمادهای همه ی انواع نامه تو اون دوران بود
*****
♠اگر روزی کنم تو را فراموش من را بخورد دو تا موش♠
پ ن: امروز امتحان ارشد داشتم . ولی یادم رفت برم امتحان بدم ! ... فکر می کردم فرداست ...
کنکورم مگه ادم یادش میره!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
کندور، مویز، بخورید تا ذهنتون بدتر نشده!!!!!!! (: