همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود
همینطور ناگهانی و یه دفعه تصمیم گرفتیم تا تابستون تموم نشده بریم و یه گوشه از ایران رو ببینیم . کجا بریم ؟
تعریف استان کردستان رو خیلی شنیده بودم. چند وقت پیش یه عکس از روستایی "پالنگان" نام ، دیده بودم که به نظر جالب می اومد پس پیشنهاد دادیم : "کردستان"!
خلاصه سفر:
1-همدان: سلام و عرض ارادت به شیخ الرئیس ابوعلی سینا یا به قول دیگران: Avicenna.
تو همدان کلی یاد امین تارخ کردیم با اون نقش معرکه اش تو سریال ابن سینا. (هر چند بار تلویزیون پخش می کنه من بیننده ی ثابتش هستم!)
2- کرمانشاه و طاق بستان : تصور دیگه ای از این اثر باستانی داشتم ! فکر می کردم خیلی بزرگتر از این باشه!
یه چیز دیگه هم اینکه قاجاریه ، بخصوص این فتحعلی شاه قاجار مرض جا کردن خودش تو تاریخ داشته ! تو طاق بستان هم داده شمایل خوشگل خودش و رفقاشو تو دیواره ی کناری طاق ، کنار خسرو پرویز تراشیدن ! یکی نبود بهش بگه استاد ! کوه به این بزرگی ،خب چند متر اونورتر بده جاودانه ات کنند.
3- تو کرمانشاه به این نتیجه رسیدم که همه ی شهرها و همه ی آدمها دارن به سرعت شبیه هم میشن ! دیگه دیدن شهرها و اهالیش لطفی نداره ! نه معماری خاصی دارن ، نه لباس ! نه حتی زبان و لهجه ی خاصی!
مسافرها هم قریب به اتفاقشون توجه خاصی به اثری که اومده بودن دیدنش، نداشتن! بیشتر در پی عکس گرفتن با اثرهای تاریخی بودن!
- دوربین از عمق نگاه ما آدم ها کاسته متأسفانه! خود من هر جا دوربین دستم نباشه، بهتر و با دقت تر به اطرافم نگاه می کنم. سعی می کنم به جزئیات بیشتر توجه کنم!خوب ببینم ، لمس کنم، بو کنم! ولی با دوربین بیشتر فکر ثبت لحظه هام ! لحظه هایی که خوب حس نکردمشون!-
تو کرمانشاه هم مشکل آدرس داشتیم که یه آقایی به جایی اینکه آدرس بده ، سوار ماشینمون شد و راهنمایی کرد به مقصد مورد نظر و من از اونجایی که زبان و لهجه ی کُردی رو خیلی دوست دارم تمام مسیر محو لهجه ی قشنگش بودم ! کرمانشاهی ها و کلاً همه ی کُردها خوبند !خیلی خیلی خوب!
نکته:
راستی چرا مردها عارشون میاد تو شهر غریب از مردم آدرس بپرسن؟ یعنی یه کلام پرسیدن : "ببخشید فلان جا کدوم وره؟ " سختتره یا یک ساعت دنبال پمپ بنزین گشتن و دو ساعت تو خیابونا دُور زدن و راه رفته رو برگشتن؟ به من باشه سر هر دو راهی و چند راهی و میدون و ... مسیر رو می پرسم!!!
4- بیستون:
از اولش هم از این "فرهاد" خوشم نمی اومد! به نظرم ، با عرض معذرت خیلی هالو بوده! راستش عارم می اومد اسمش رو پیش اسم مجنون ، وامق ، رامین و ... حتی خسرو ببینم !
گفتیم بریم بیستون ببینیم چه شاهکاری خلق کرده ! رفتیم ؛ نقش برجسته ها و کتیبه های هرکول و داریوش و... رو دیدیم میگم خب حالا این کاردستی این "یارو" کجاست؟ یه دیوار نشون دادن به ابعاد دویست در سی متر که به عمق چند ده سانتی کنده شده! تازه کنارش نوشته حجار معلوم نیست کیه و احتمالا برای نوشتن یه کتیبه ، زمان خسرو پرویز صاف شده!!!! پس کار فرهاد چی بود؟ هیچی!!!
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد!
پس بی جهت نبود نسبت بهش بدبین بودم! اصلا از آدمی با اون هوش و ذکاوت! برنمی اومد کوه تراشیده باشه و از این کارا ... .
یعنی به اندازه ی پیکره ای که براش درست کردن جلوی محوطه ی بیستون (فرهاد با تیشه اش) هم تو بیستون نقش نداشته این بابا!
گویا نه تنها "امشب صدای تیشه از بیستون نیامد/ شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد" گویا اصلا ایشون کلا در خواب بودن !
حیف اینهمه شعر که براش گفتن !
این شاعرا پیش خودشون چی فکر کردن که بیستون رو با اسم فرهاد گره زدن؟!خُب یه کوه خیالی هم می ساختن براش!
از جمله شعرهایی که حیف شده اسم فرهاد توشه:
همچو فرهاد بُود کوه کنی پیشه ی ما
کوه ما سینه ی ما ناخن ما تیشه ی ما
بهر یک جرعه ی می منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ی ما دیده ی ما شیشه ی ما
5- پالنگان: و تو چه میدانی پالنگان چیست ؟... به نظرم تمام روستاهای استان کردستان قشنگند ... الّا پالنگان !
اصـــــــــــــــلاً خوب نبود ! هیچـّــــی نداشت ! شاید تو بهار که رودخونه ای داشته و درخت و سبزه و سایه ای خوب بوده ولی تو تابستون ... ابدا! (شاید هم برای ما که تو حافظه مون روستاهای پلکانی چون ماسوله و کندوان و امثالهم هست ، پالنگان جذابیتی نداشت!!!)
راه کامیاران تا پالنگان خوب بود ولی پالنگان به بعد فاجعه !(تهدید جانی شدم که اگه یکبار دیگه از این پیشنهادها بدم ، خونم پای خودمه ! اینقدر پالنگان و قسمتی از مسیرش به مریوان بد بود که همسفرها تصمیم گرفتن جز به شمال و شمال غرب کشور با ماشین شخصی سفر نکنند ! ماشین هم کلّی عیب و ایراد پیدا کرد!)
پالنگانی که انتظار دیدنش رو داشتیم!!!!
یعنی از جاهایی گذشتیم که امکان نداشت در حالت عادی گذرمون بهشون بیفته ! اهالی و روستائیان توی راه از دیدن ماشین ما تو اون جاده تعجب می کردن که اینها اینجا چه کار می کنند ! روستاهایی که بعد از پالنگان و اون جاده ی مالرو[!] بودن ، واقعا قشنگند. آباد و سبز و زنده!
6- مریوان: شهر قشنگیه ! پر از زنان و مردانی که لباسهای قشنگ کُردی پوشیدن و با زبون شیرین کردی حرف میزنن! مریوانی ها به نظرم از کرمانشاهی ها کُردتر بودن!
نشستم به صحبت با خانومی که لباس کردی قشنگی پوشیده بود و با بچه ی دو سه ساله اش کردی صحبت می کرد! نه من زبون بچه اش رو می فهمیدم نه بچه اش زبون من رو ! ولی با هم دوست شده بودیم؛ اسمش: هوژین ! ... کُردها مهربونن!خیلی!
دریاچه ی زریوار یا به قول خودشون زریبار هم قشنگه اما برای ما که عادت داریم به دیدن دریا و جنگل و تالاب شمال جذابیتش اونقدرها که باید نیست !
7- بانه: گفتیم تا اینجا اومدیم یه سری هم به بانه بزنیم . شهر یه مرکز خرید بزرگه ! بیشتر لوازم خانگی. و برای من که خیلی علاقه ای به خرید و بازارگردی ندارم ، جذابیت خاصی نداشت. تقریباً دست خالی ازش برگشتیم!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ ن: تو عکسهایی که گرفتم این یکی رو بیشتر دوست دارم. - دریاچه زریوار-
پ ن: منی که خیلی کم فیلم و سریال نگاه می کنم ، قبل از سفر ، سنت شکنی کرده سه تا سریال رو دنبال می کردم ! تنهایی لیلا ، تعبیر وارونه یک رویا و آقای دکتر (این سریال کره ای رو از اول ندیدم ) ولی همین سفر باعث شد دیگه ذوقی برا دیدن و دنبال کردن دوباره شون نداشته باشم! اصلا به خاطر همین آقای دکتر ، شبها دیر می خوابیدم ! فکر کنم بعد از این دوباره برگردم به برنامه ی اصلی!
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش