دیروزنامه: زیرگذر ، کفش و کتاب
1- دیروز برای کاری باید میرفتم حوالی چهارراه ولیعصر ؛ اول یه توضیح برای
کسانی که با شاهکار مهندسی این چهار راه آشنا نیستند :
یه زیر گذر داره این چهار راه با 6 خروجی ( پیاده روها ، مترو ، تئاتر شهر و ایستگاه های بی آرتی) بعلاوه ی چند تا خروجی اضطراری !!!
میگن جهت یابی خانومها ضعیفه ولی از شما پنهان نشاید از خدا پنهان که نیست ، جهت یابی من یکی کلا تعطیله! یعنی غیرممکنه وارد مغازه ای بشم و وقتی میام بیرون یه دور دور خودم نچرخم برای پیدا کردن مسیر ! بیرون مغازه می مونم کدوم وری باید برم! راه رو پیدا می کنم به شرطی که یادم مونده باشه مغازه ی کناری رو دیدم یا نه؟! تو سفرهایی که نماز رو باید بیرون بخونیم ، اگه خورشید بالا سرم هم باشه ، تو آسمون دنبال اون فلش "قبله اینوریه " می گردم! بعله !یه همچین جغرافی دانی هستیم ما!
خلاصه با این درجه ی صحت و دقت در جهت یابی ، وقتی بین دو راه چپ یا راست مردد می مونم فکر کنین چه موقعیت کمیک و تراژیکی باید باشه مواجهه ی ما با حداقل 6 گزینه ی قابل انتخاب !!!
بگذریم ؛ از مترو ولیعصر مستقیم رفتم تو زیر گذر ، میخواستم برم سمت پیاده روی خیابون انقلاب نرسیده به تئاتر شهر!(چیه ؟نکنه انتظار داشتین بگم مثلا پیاده روی شرقی ، غربی ، شمالی یا جنوبی ؟ واقعا که! اگه شرق و غرب رو پیدا می کردم که دیگه غمی نبود ! ) روی فلش یه خروجی ، اسم آزادی رو دیدم گفتم خودشه !(الان که فکر می کنم نمیدونم چرا فکر کردم خودشه؟ چه ربطی داشت؟ فکر کنم جو اونهمه فلش و شماره ی خروجی ما رو گرفته بود! تو کنکور هم 4 گزینه برای انتخاب هست نه دیگه 6 تا ! بی انصاف ها فکر ما رو نمی کنن!) با اعتماد به نفس از خروجی نمیدونم چند اومدم بالا ؛ ای بابا اینجا که ایستگاه بی آرتی میدون آزادیه! دوباره برگشتم زیرزمین . یه خروجی دیگه ، پیاده روی نمیدونم شرقی یا غربی انقلاب ! اومدم رو زمین ! ای داد ! زیر گذر مورد نظر هنوز اونور خیابون بود ! باز هم اشتباه !(بلا نسبت ،دور از جون ! عین اون کارتون موش کور که سرش رو از سوراخهای مختلف زمین می آورد بیرون و دوباره برمی گشت و سرش از یه سوراخ دیگه ظاهر میشد!) وقت نداشتم خروجی های دیگه رو هم به همین روش امتحان و کشف خروجی درست رو به نام خودم ثبت کنم! پس به یه آقایی که داشت جلوی زیرگذر رو جارو می کشید ، دریچه ی خروجی زیرگذر مورد نظرم رو نشون داده و میگم: آقا من میخوام از اونجا بیام بیرون از کدوم خروجی باید خارج شم؟ ایشون هم یک 6 گذاشتن کف دست ما و خوشحال برگشتیم زیرزمین واز خروجی 6 با موفقیت زدیم بیرون!( ملت هم تو این هیر و ویر ، گول قیافه ی غلط انداز ما رو خورده و از ما راهنمایی میخوان برا پیدا کردن خروجی مورد نظرشون! )
2-ای جاااان ! خیابون انقلاب! به به ! بوی کتاب ! چقدر من این خیابون رو دوست داشتم ! چقدر راسته ی کتابفروشی هاشو شخم زده بودم !چقدر کتاب خریده بودم ! چقدر با اون کیفهای بزرگ آرشیو و وسایل نقاشی پیاده روهاشو گز کرده بودم ! ...
با وجود اینکه کفشام اصلا مناسب پیاده روی نبود ولی نتونستم از کتابفروشی های این خیابون چشم بپوشم و از چهار راه ولیعصر تا میدون انقلاب رو آروم آروم با سرک کشیدن تو کتابفروشی ها ، پیاده طی کردم . به نظرم تعداد کتابفروشی ها کم شده بود! و تعداد واحد های اغذیه فروشی و صنایع دستی و لوازم التحریر و ... بیشتر! کتابهای دست دوم کنار پیاده رو هم زیاد شده با کتابهایی که تقریبا تو همه ی اونها تکراریه!
دیگه اینکه گفتم تا اینجا اومدم اون دو سه تا کتاب رمان نوجوانان (تاجیک و سفیدی پر کلاغ )رو هم بخرم . شاید قسمت شد بعد از خوندن به یکی دو تا نوجوان هدیه کردم!...که یافت می نشد.
از اونجایی هم که در برابر وسوسه ی خرید کتاب نمی تونم مقاومت کنم و با توجه به اینکه دو سال بود دنبال مجموعه ی 14 جلدی چهارده خورشید و یک آفتاب می گشتم و نه تو نمایشگاه کتاب اثری ازش بود و نه تو فروشگاهش تو اصفهان! وقتی تو یکی از کتابفروشی ها چشمم بهش افتاد همه چی یادم رفت ! همه ی برنامه ریزی ها برای صرفه جویی و قول و قرارهام برای کم کردن هزینه ها تو این چند ماه! اما فقط 8 جلدش بود . سراغ پک کاملش رو گرفتم ولی نبود و قرار هم نبود باشه ! پس هر 8 تا رو برداشتم (6 جلدش کم بود!).
3- تازه وقتی به میدون انقلاب رسیدم دیدم کفشهای نامناسب پاهامو ناکار کرده و دیگه نمی تونم راه برم ! سرگردانی تو زیرگذر ، راسته ی کتابفروشی ها و راه روها و پله های ایستگاه های مترو با کمک اون کفش های فاجعه داشتند من رو از پا می انداختن ! ولی نمیتونستم بلایی که چند روز پیش سر کفش قبلی آوردم سر این یکی هم بیارم !
راستش عادت به پوشیدن کفش اون هم پاشنه بلند ندارم ! اگه به من باشه حتی مهمونی و عروسی هم با کتونی میرم ! اما چند وقته ناچار دارم کفش میپوشم !
دو سه روز پیش یه پیاده روی ناخواسته و پیش بینی نشده با کفش بهم تحمیل شد ! بعد از 3 ساعت تحمل شرایط سخت ، دلم میخواست کفش ها رو دربیارم و بدون کفش بقیه ی راه رو برم ولی فقط از خیر کفش گذشتم و به خوابوندن پشت کفش رضایت دادم! باز هم به سختی راه می رفتم ولی چاره ای نبود باید حداقل یک ساعته دیگه اون شرایط رو تحمل می کردم ! سر ظهر بود و گرما و خستگی و تاول پا!
فقط یه کار مونده بود . سلانه سلانه به مقصد طبقه ی دوم یه ساختمون اداری می رفتم که خانوم میانسالی از پشت سر مورد خطاب قرارم داد و گفت: پشت کفشهای به این خوشگلی رو چرا خوابوندی ؟!گفتم دست رو دلم نگذارین !و ... خواست تا جایی برسونتم که هنوز کارهام تموم نشده بود ! بعد از انجام آخرین کار دیدم دیگه با پای برهنه هم نمیتونم پیاده روی های بازگشت به خونه رو انجام بدم پس آژانس گرفتم و تو ماشین کفشها رو کندم و خلاص! بی کفشی کم نعمتی نیست ها!
به تقلید از سعدی که گفت : مار بد بهتر از یار بد؛ بی کفشی هم بهتر از کفش بد! (خیلی از نداشته هامون رو می تونیم جای کفش بگذاریم و از نداشتن نوع بدش خدا رو شکر کنیم! )
4- به دوستم میگم : خب چرا مثل من کتونی نمی پوشی که سریعتر و راحت تر راه بری؟ میگه: آخه با کفش ، خانومانه [!] راه میرم !!! ... فعلا که خانومانه راه رفتن یه جفت کفش از حیز انتفاع خارج شده رو دستم گذاشته و یه جفت پای داغون و تاول زده ! ... زنده باد آزادی!
پ ن: هنوز کتابها رو نخونده یکی از دوستان خواسته اول بدم اون کتابها رو بخونه ! همچین رفیق هایی داریم ما!
۲. همیشه به کفش پاشنه بلند یک نه بزرگ، محکم و قاطع بگویید. بیش از نگاه های بی فایده و آلوده دیگران، برای سلامتی خود ارزش قائل شوید.