نشان صلح
1-همه مون دیدیم نشان صلح رو . اون کبوتر سفیدی رو که یه شاخه زیتون در منقار داره. نمیدونستم قصه اش چیه؟ و چرا کبوتر ؟ چرا زیتون؟ اینقدر سؤال حیاتی و مهمی هم نبود که بخوام وقت بگذارم برای دانستنش!
دیروز شبکه افق ، سخاوتمندانه و بدون اطلاع قبلی پاسخ داد:
از زمین آب می جوشید و از آسمان باران می بارید ، باریدنی!کشتی نوح تو امواج خشم خدا بالا و پایین میشد و پناه مؤمنان از عذاب بود ، پس از قطع باران ، نوح علیه السلام پرندگانی رو فرستاد تا از محل خشکی ها خبر بیارند . پس از مدتی ، کبوتری با یه شاخه زیتون ظاهر شد و از زمینی سبز و خرم نشان آورد! کبوتری که نشانه ی تمام شدن عذاب و خشم خداوند بود ! نشان صلح ! نشان رحمت !
...
نمیدونم تا چه زمانی این کبوتر و زیتونش نشان از صلح داشتند؛ ولی الان دیگه سالهاست که سرزمین زیتون خودش اسیره و کبوتراش زخمی! این روزا کبوتر سفید با زیتون، بیشتر از صلح ، نماد دروغه ! کبوتر زخمی ، بدون زیتون که هر روز سنگ میخوره که طرف زیتون نره، چطور میتونه نماد صلح باشه؟!
یه طنز تلخی هست که میگه:
" وقتی برا چیزی نماد میسازن ، یعنی خود اون چیز دیگه وجود خارجی نداره !"
□□□
2- خدا نکنه من کسی یا چیزی رو دوست داشته باشم ! دیگه خودم رو هلاک می کنم تو تعریف کردن و ذوق کردن! و همینطور خدا نکنه از کسی یا چیزی بدم بیاد ! نمیتونم نقش بازی کنم و ادای دوست داشتن رو دربیارم ! به قول قدیمی ها ، دلم تاقچه نداره !
نمونه اش همین نمایش فصل شیدایی ! اینقدر گفتم و ذوق کردم که دل خانواده رفت! ثبت نام کردیم و دیشب(یا امشب؟ ) رفتیم . برای بار دوم هیجانم بیشتر هم بود ! و مثل بار نخست ، بخش مربوط به تاریخ معاصر رو ضعیف تر از بقیه دیدم !
پ ن: باز هم مجبور شدم قراری رو که هفته ی پیش برای دیدن همین نمایش کنسل و برا دیروز هماهنگ کرده بودم ، دوباره کنسل کنم! (آخرش من جونم رو بابت این سهل انگاریها از دست میدم ! یه ماه از ما خبری نشد ، فاتحه یادتون نره رفقا!)