انفسنا ... انفسنا ... انفسنا
امروز روز مباهله بود .
هر وقت به این آیه ی قرآن میرسم از خوندن کلمه ی (انفسنا) سیر نمیشم ! آدم میخواد بمیره برا این کلمه ! نَفْس پیغمبر! نَفَس پیغمبر! جان پیغمبر!
«فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبینَ؛ (آیه ی 61 سوره ی آل عمران)
هر گاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به بحث و ستیز برخیزند به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را بیاوریم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را می آوریم ، شما هم زنان خود را، ما جان های خود را می آوریم ، شما هم جانهایتان را، آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم».
این هم داستان مباهله:
پ ن: خیلی عجیبه ! آخه چطوری شده که مردم این 5 نفر رو دیدن و به جای اینکه عاشقشون بشن، تنهاشون گذاشتن؟!!!