کفش
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ب.ظ
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت . به علت بی توجهی ، یک لنگه کفش ورزشی او از پنجره ی قطار بیرون افتاد . مسافران دیگر برای پیرمرد تأسف خوردند ، ولی پیرمرد بی درنگ لنگه کفش دیگرش را هم بیرون انداخت . همه تعجب کردند .
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چقدر خوشحال خواهد شد .
کتاب 2 از سری کتابهای "شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید" با عنوان " بهشت یا جهنم انتخاب با شماست" مسعود لعلی - نشر بهار سبز
پ ن: چطوری میشه همچین نگاه قشنگی پیدا کرد؟!