سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک عاشقانه ی آرام» ثبت شده است

     بیزارم از آنها که صداهای شهری را به کوه می آورند.

(ما موسیقیدانان بزرگمان را دیده ایم که برای شنیدن موسیقی طبیعت به کوه می آیند.

خاموش خاموش در گنج طبیعت ، روی تخته سنگی ، می نشینند و پر می شوند . آن وقت ، شگفتا ! ابلهانی را دیده ایم که در کوه ، گوش های خود را بر صدای طبیعت بسته اند و موسیقی شهری را به کوه آورده اند. ما حتی دیده ایم که در چایخانه هایی که کنار آبشارها ساخته اند ، موسیقی شهری پخش می کنند ... )

◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

از کتاب دوست داشتی "یک عاشقانه ی آرام" نادر ابراهیمی -انتشارات روزبهان

پ ن:

  • صبح زود کنار دریایی . دریا پر سر و صدا و ساحل خلوت خلوت . همینطور که نشستی و به صدای موجهای دریا و مرغای دریایی گوش می کنی، مردی رو می بینی که هندزفری تو گوشش گذاشته و تو ساحل قدم میزنه !!!
  • مه کوه ، جنگل و جاده رو گرفته بود ، صدای نم نم بارون و پرنده ها با همدستی بوی خاک وسبزه ی خیس و بارون خورده ، دل از آدم می بره؛ دو تا ماشین زدن کنار و یه آهنگ شیش و هشتی و بزن و برقص و هیاهو ... همه ی صداهای دوست داشتنی ماسکه شدن ! با قلیون هم که دخل بوهای مطبوع و کمیاب رو آوردن!
  • تو جاده ی پر پیچ و خم  جنگلی داری حرکت می کنی. صدای پرنده ها و باد پیچیده در میان درختها با بوی تند خاک و علف مخلوط شده ! سرت رو از پنجره میاری بیرون تا ریه هات رو پر کنی از اینهمه خوبی که ... ماشینی با سرعت از کنارت رد میشه و تا مدتها صدای آهنگ ضبطش گوشهات رو ناتوان میکنه از شنیدن صداهایی که آرزوی شنیدنشون رو داشتی...

تو تموم این موقعیت ها ، من یاد همین مطلب نادر ابراهیمی می افتادم !

۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۵
سپیدار

بعضی ها را دیده ایم که از "وقت کم" شکایت می کنند . آنها می گویند : "حیف که نمیرسیم . گرفتاریم . وقت نداریم . عقبیم ... " . اینها واقعا بیمار خیالبافی های کاهلانه ی خود هستند. وقت ، علی الاصول ، بسیار بیش از نیاز انسان است . ما ، وقت بی مصرف مانده و بوی ناگرفته ی بسیاری در کیسه های مان داریم : وقتی که تباه می کنیم ، می سوزانیم ، به بطالت می گذرانیم . بسیاری از ما می توانیم پنج برابر ، ده برابر ، یا بیش برابر آنچه کار می کنیم ، کار کنیم ، یاد بگیریم ، بیافرینیم ، تغییر بدهیم .

انسان شهری ، عجیب در بیکارگی و بطالت فرو رفته است : بهانه جویی ، وراجی ، شوخی های مبتذل خجالت آور ، ولگردی های بدون عمق ، وقت کشی ، خواب های طولانی پیرکننده ... و همیشه در انتظار حادثه ای غریب و دگرگون کننده : اگر نه معجزه یی ، دست کم کرامتی ... و ناگهان حل شدن جمیع مشکلات ...

اما این نوع برخورد با زندگی ، فقط تباه کردن زندگی ست...              

( نادر ابراهیمی ، یک عاشقانه ی آرام)

پ ن: با اینهمه وسایل جدید زندگی که طبیعتا برای آسان کردن زندگی آدمی درست شدن ( انواع وسایل ریز و درشت برقی، لباسشویی ، جاروبرقی ، ماکروفر ، ماشین ظرفشویی و وسایل گرمایش و سرمایش ، خودرو و ... ) چرا زندگی ها راحت تر نشده ؟ چرا شادتر نشده ؟ اصلا زمانهایی که تکنولوژی ، برای انسان ذخیره کرده چی میشه ؟!!! چرا وقت کم میاریم؟ چرا زنان و مردان روستایی که از قبل از طلوع آفتاب بیدار میشدند و تا بعد غروب آفتاب ، بدون وقفه کار میکردند اونم کارهای سنگین، شادترو راضی تر از زنها و مردهای عصر تکنولوژی بوده و هستن؟ چرا اونها وقت میکردن و میکنن به خودشون ، بچه هاشون ، دوستاشون و فامیلهاشون برسن ولی امروزی ها حوصله ی خودشون ، تک فرزندشون ، خواهر و برادرشون رو هم ندارند؟ چرا اونها با کمبودهای اقتصادی فراوون ، بیشتر احساس خوشبختی می کردن و می کنن تا انسان غرق در نعمت امروز؟!!!!

یه جای کار می لنگه !!! یه جای راه رو اشتباه رفتیم ! شاید انسان قرن 21 باید تو تعریفش از زندگی و خوشبختی تجدید نظر بکنه !

۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۴:۵۰
سپیدار
شعار دادن و شعارها را برنامه ی کار قرار دادن ، دوای تمام دردهای ماست .

آنها که شعار نمی دهند ، فقط به خاطر آن است که می ترسند که مجبور باشند پای شعارهایشان بمانند و نسبت به شعارهای خود وظیفه مند شوند .

شعار نمی دهند چون وحشت دارند از این که نتوانند به شعارهایشان وفادار بمانند و به همین دلیل هم مسخره ی ما مردم کوچه و بازار شوند .

هر شعار اخلاقی ، یک تعهد است نسبت به جهان .

بزدل ها و معتادان ، جرئت نمی کنند هیچ تعهدی را نسبت به جهان بپذیرند ، و به همین علت هم شعاردهندگان را مورد بی حرمتی قرار می دهند .

( نادر ابراهیمی -یک عاشقانه ی آرام)


موضوعات مرتبط: کتاب های من، روزنوشت
برچسب‌ها: شعار, نادر ابراهیمی, یک عاشقانه ی آرام
۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۳۱
سپیدار

مهم نیست . همیشه شبه عشق در کنار عشق بوده است شبه صداقت در کنار صداقت ؛ اما هرگز از رونق بازار عشق و صداقت چیزی کاسته نشده است .

تو عاشق صادق باش و بمان ، دنیا را به حال خود بگذار!

(نادر ابراهیمی -یک عاشقانه ی آرام)

پ ن : اصلا و اصولا ، بدل و تقلبی چیزها و برندهای با ارزش و قیمتی و اصله که تولید میشه. مثلا مروارید  ، طلا ، نگین  و ... اصل و بدل ، یا مثلا سامسونگ ، سونی و ... اصل و بدل ، دین و مذهب اصل و اصیل و بدل ، حرف اصل و بدل ، آدم اصل و بدل و هزارتا چیز اصل و بدل دیگه! همه ی چیزهای خوب یه نمونه ی "چینی" و بدل هم دارند ، ولی عاقلانه است برای جنس "چینی" هم بدل بسازن؟ 

عاقلانه است به خاطر اینکه بدل و تقلبی چیزی ساخته شده و ما باهاش روبرو شدیم ، از اصل اون هم رویگردان بشیم؟!!

۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۱
سپیدار

زمانی که کودکی می خندد ، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است ، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پای در می آورد ، گمان می برد که خستگی ، سراسر جهان را از پلی درآورده است .  

چرا ناامیدان ، دوست دارند که نا امیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟  

چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی ابدی قلمداد کنند؟  

چرا پوچ گرایان ، خود را ، برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می جنگیم ، پاره پاره می کنند؟  

آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روح دیگران سرایت کند ، دلیل بر رذالت بی حساب ایشان نیست؟  

من هرگز نمی گویم که در هیچ لحظه یی از این سفر دشوار ، گرفتار ناامیدی نباید شد . من می گویم:

به امید بازگردیم . قبل از آن که ناامیدی ، نابودمان کند.

پ ن1: قسمتی از کتاب "یک عاشقانه ی آرام " نادر ابراهیمی

پ ن2: به خودم میگم :

اگه خودت رو دوست داری از آدمهای تلخ و ناامید بپرهیز! جدا بپرهیز! کسانی که تو رو وادار می کنن از پشت پنجره ی بسته ، از ورای شیشه های کثیف و گرد گرفته ی پنجره ی اونها به دنیا نگاه کنی!

به خودم میگم : هی! مواظب پنجره ات باش!

۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۶
سپیدار

مردی می گوید :"آقا شما چقدر حوصله دارید . من سر به سر بچه های خودم هم نمی توانم بگذارم . آدم دیگر دل و دماغ و وقت این کارها را ندارد . همین قدر که بتوانیم لباس و خوراک و وسائل درس و مدرسه شان را فراهم کنیم برای سرمان هم زیاد است ".

مرد هنوز حرف می زند ، و من و پسرک دور می شویم .

وراجی های مکرر ابلهانه، وقت پرگویی ، هر قدر که بخواهی دارند . وقت بهانه جویی های حقیرانه . وقت بازی کردن با بچه ها را ، اما ندارند .

از کتاب "یک عاشقانه ی آرام " نادر ابراهیمی ، انتشارات روزبهان

پ ن : آدمهایی که مدام غر می زنند و بهانه جویی های احمقانه می کنند ، دشمن زندگی خودشون و همنشینان شون هستند. اینها آدمهای یخ زده ای هستن که حتی اگه بخوان نمیتونن دستهای من  و تو رو گرم کنن! و به قول نادر ابراهیمی تو همین کتاب:

سرما ، یخ را نمی شکند . ما سرمازدگان ، آرزویی جز شکستن یخ وجود دیگران نداریم . مگر می شود ؟ این است که افسرده می شویم ، و باید که از افسردگی درآییم.

۰ ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۰
سپیدار