درخت ها همه عریان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نیامدی و نچیدی انارِ سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد
نیامدی و ترک خورد سینه ی من و آه!
چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد!
چقدر باغ پر از جعبه های میوه شد و
چقدر جعبه ی پُر راهی خیابان شد!
چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد!
چطور قصه ام این قدر تلخ پایان یافت؟
چطور آنچه نمی خواستم شود، آن شد؟
انارِ سرخِ سرِ شاخه خشک شد، افتاد
و گوش باغ پر از خنده ی کلاغان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد
نیامدی و نچیدی انارِ سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد
نیامدی و ترک خورد سینه ی من و آه!
چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد!
چقدر باغ پر از جعبه های میوه شد و
چقدر جعبه ی پُر راهی خیابان شد!
چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد!
چطور قصه ام این قدر تلخ پایان یافت؟
چطور آنچه نمی خواستم شود، آن شد؟
انارِ سرخِ سرِ شاخه خشک شد، افتاد
و گوش باغ پر از خنده ی کلاغان شد
پانته آ صفایی بروجنی
۰
۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۲