باتو آن عهد که بستیم خدا می داند
بی تو ، پیمان نشکستیم، خدا می داند
♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠
شاید خیلی هامون داستان زندگی خیلی از سرداران شهید انقلاب و جنگ رو خونده ، دیده یا شنیده باشیم . زندگی و رزم سرداران عزیزی که تو روزهای انقلاب یا یکی از روزهای اون هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیدن . عباس بابایی ، همت ، خرازی، باکری ، جهان آرا و ...
کسانی که تو دل یه معرکه ی سخت ناگهان گُل کرده و درخشیده بودن . آدمهای عجیبی که سخت برا اهل زمین و زمان غریب اند و غریبه و باورِ بودنشون کمی که نه! خیلی زیاد ، سخت ! انگار افسانه بودند و از افسانه ها سر برآورده بودن . آدمهایی که یه ذرّه منیّت نداشتند ، چیزی از این دنیا برا خودشون نمی خواستند و انگار حتی سر سوزنی آلوده ی خاک نبودن و ... و شاید همین نداشتن و نخواستن و نبودن ، خیلی از ما "من" ها و آدمهای چسبیده به خاک رو به این توجیه و بهانه تراشی کشونده که این گُل کردن و درخشیدن رو حاصل جبر زمانه و محصول یه شور و هیجان مقطعی بدونیم و خودمون رو از پاسخ دادن به چراییِ این چگونه بودنمون خلاص کنیم! و خیلی راحت بگیم: کارِ پاکان را قیاس از خود نگیر!
همیشه برام سؤال بود زنان و مردانی که اون روزها اینطور از عالم و آدم دلبری می کردن اگه الان بودن چه طور زندگی می کردن ؟
با اون جماعتی که بعد از نشستن غبار معرکه از کرده ی خود پشیمان شده اند و الان دارن عوضِ نخواستن و نداشتن و نبودن هاشون رو با ربح و اِسکُنتش میستونن و یا اون گروه وامانده که به غار تنهایی خودشون خزیدن و افسرده و ناامید گذر زمان رو نظاره می کنند کاری ندارم ؛ اما دوست داشتم و دارم بدونم اونهایی که نه پشت کرده اند و نه نشسته اند ، چه طور ایستاده اند؟ بازمانده های به یادگار مانده از اون روزهای غریب الان چه طور به زندگی نگاه می کنند؟ رفتارشون با خانواده و فامیل و همسایه چه طوریه؟ خودشون و خانواده شون از زندگی و دنیا چی میخوان ؟ ایستاده هایی که همچنان ایستاده اند و ایستاده مانده اند ، سرداران گمنام یا خوشنامی که همین الان زیر سایه ی امنِ اسم و وجودِ نازنین شون داریم آسوده و راحت نفس می کشیم چطور روزگار میگذرونند؟ ...
تا اینکه کتاب " همسفر آتش و برف" رو به پیشنهاد دکتر یونس عزیز خوندم . داستان زندگی سرداری که از اولین روزهای جنگ تو دل معرکه بود تـــــــــــا 17 سال بعد از تمام شدن ظاهریِ اون جنگِ سخت! کسی که این قدر ایستاد و ایستادگی کرد تا سال 85 توسط زخم خوردگان و بازماندگان داخلی همون جنگ به شهادت رسید و به نزد پروردگارش ، جایی که بهش تعلق داشت برگشت.
رمان مستند همسفر آتش و برف
روایت فرحناز رسولی (همسر سردار شهید سعید قهاری سعید )
سردار بلندی های شمال غرب کشور
نوشته ی فرهاد خضری - انتشارات روایت فتح
♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠
در بخشی از مقدمه ی ناشر می خونیم :
زندگی پرفراز و نشیب سردار شهید قهاری سعید با همسر فداکارش ، که در برگ های پیش رو میهمان قلب های پاک تان خواهد بود ، چنان عاشقانه و دل داده رقم خورده است که می توان بی اغراق آن را به مثابه ی الگوی درخشان و ممتاز نسل جوان با تمام شوریدگی ها و دلدادگی ها قلمداد کرد .
در زندگی نه چندان طولانی این زوج ، جلوه های زیبای عشق زمینی را می توان تصور کرد که چگونه به عشق آسمانی گره خورده و گام به گام به بالندگی و رشد نائل می شود ...(صفحه 8)
و در صفحه ی انتهایی کتاب :
حالا با این " غزل - داستانِ " ایرانی زنی جان سخت را می بینیم که با حس های ناب و ملموسش توانسته دل رباییِ این روایت ِ عاشقانه را صد چندان کند .
***
کتاب فوق العاده قشنگی که من دوسِش دارم . مخصوصا 70 -80 صفحه ی آخر که بخش زندگی اجتماعی و کاریِ شهید پررنگ تر میشه .
پ ن: بیت ابتدایی از استاد مشفق کاشانی
بخشی از کتاب :